نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده: أخو الشهید رفتار سعید بن عامر رضیاللهعنه کم کم تغییر کرد همانند گذشته بسیار قاطع، جدی، نیرومند و با صلابت بود. حساسیت ویژهای نسبت به تامین امنیت برای مردم ملکی داشت همواره تلاش میکرد تا فضای کسب و کار را برای همهٔ تاجران بومی و بازرگانان خارجی هموار کند، در برابر آشوبگران و قانونگریزان […]
نویسنده: أخو الشهید
رفتار سعید بن عامر رضیاللهعنه کم کم تغییر کرد همانند گذشته بسیار قاطع، جدی، نیرومند و با صلابت بود. حساسیت ویژهای نسبت به تامین امنیت برای مردم ملکی داشت همواره تلاش میکرد تا فضای کسب و کار را برای همهٔ تاجران بومی و بازرگانان خارجی هموار کند، در برابر آشوبگران و قانونگریزان و قانون ستیزان بسیار قاطع بود … اما همانند گذشته پایبند وقت نبود، گاه، گداری دیر میآمد و زودتر به خانه تشریف میبرد و این کارش گرچه سبب شگفتی و تعجب مردم شده بود اما در برابر خدمات فراوان و تلاشهای شبانه روزیاش برای آبادی، عمران، امنیت و رشد فرهنگی و اقتصادی برای اهالی شهر حمص، آنقدر کم و ناچیز بود که میشد آن را نادیده گرفت و نسبت به آن چشم بپوشند. به هر حال در سایه حضور والیای همانند سعید بن عامر رضیاللهعنه مردم شهر در آرامش و امنیت کامل به سوی رشد و شکوفایی اقتصادی و توسعه منطقهای در حال حرکت بودند، تاجر مشغول تجارت، کاسب مشغول دادوستد، کشاورز مشغول کاشت و برداشت، معلم مشغول تعلیم و تربیت و مجاهد مشغول آماده شدن برای جهاد بود، بدون آنکه از دزدی ترس داشته باشند یا از راهزنی خوف و هراس به دل راه دهند. روزها به همین روال سپری میشد تا این که در شهر خبری مسرت بخش دهان به دهان میگشت و هر یکی به دوستش مژده میداد. بلی! خبر کوتاه ولی بسیار مسرت بخش بود؛ امیرالمومنین فاروق اعظم رضیاللهعنه به همراه هیئت همراه خود برای بررسی اوضاع شهر ظرف چند روز آینده وارد حمص خواهد شد. مردم از این خبر به شدت خوشحال شده و خود را برای استقبال شایسته از ایشان آماده کرده بودند. روز موعود فرا رسید مردم از ساعات اولیه صبح در ورودی شهر جمع شده بودند و منتظر ورود امیرالمومنین و هیئت همراه به شهر خود بودند، بسیاری از آنان پیش از این امیرالمؤمنین را ندیده بودند و برای اولین (یا شاید هم آخرین بار) منتظر دیدن امیرالمؤمنین بودند. بلاخره انتظار به پایان رسید و امیرالمومنین فاروق اعظم رضیاللهعنه وارد حمص شد. سبحان الله! مردم با چه صحنه انگیزی رو به رو شدند: امیرالمومنین سوار شتر بود، با لباسی ساده و معمولی، عمامهای کهنه و ارزان قیمت، کفشهای فرسوده زوار در رفته … نه از گارد حفاظت خبری بود و نه از کاروان سلطنتی و قافله شاهنشاهی. امیرالمومنین بدون دبدبه و کبکبه، بدون بوق و کرنا، بدون تشریفات و تعارفات وارد شهر شد. اما قامت رعنا، بدن ستبر، بازوان قدرتمند، سیمای درخشان، چهره قاطع، سادگی و بیآلایشیاش در اوج قدرت و تواضع و فروتنیاش در قبال مردم و ملت، صفات ارزندهای در وجود امیرالمومنین بودند که در همان لحظات نخستین دیدار در چشم ملت برجسته شدند. بلی! مقتدرترین پادشاه در فروتنانه ترین حالت وارد شهر شد و به شکلی با شکوه مورد استقبال مردم قرار گرفت و وارد شهر شد. امیرالمومنین رضیاللهعنه با هیئت همراهش مستقیماً وارد دارالولایه شهر اما کدام دارالولایه … والی کنونی شهر مسجد جامع شهر را به عنوان دارالولایه و دفتر کار خود انتخاب کرد، امیرالمومنین وارد مسجد شد و دو رکعت نماز خواند و برای گفتگو با مردم شهر در بین شان حاضر شد و همانند یک شهروند ساده و بیتکلف به گفتگو با آنان پرداخت. مردم در موضوعات مختلف خواستهها و نیازهای خود را مطرح کردند و دبیران و منشیان امیرالمومنین هم آن خواستهها را یادداشت می کردند. تا اینکه امیرالمومنین در مورد والی شهر سعید بن عامر رضی الله عنه پرس و جو کرد؛ مردم که بیتکلفی و صداقت امیرالمومنین را با چشم سر میدیدند و با قلب و دل حس میکردند، به صورت صادقانه و بدون پرده شکایت خود را مطرح کردند که سه عادت والی شهر مورد پسند آنان نیست. امیرالمومنین و هیئت همراه از این شنیدن سخن شگفت زده شدند و والی شهر سعید بن عامر هم در حالی که خشکش زده بود، ساکت و آرام به زمین زل زده بود و سکوت کرده بود.
ادامه دارد به امید خدا
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.