• تاریخ : سه شنبه, ۲۰ سنبله , ۱۴۰۳
  • ساعت :

    جنایات جنگی

    پشت میله‌های زندان/ بخش ششم
    سنبله ۱۴, ۱۴۰۳

    پشت میله‌های زندان/ بخش ششم

    با رنگ پریده نگاهم کرد و گفت: مولوی صاحب! نامه‌هایی در میان یک اسیر عاشق و معشوقه‌اش را پیدا کرده‌ام که قلب را سوراخ می‌کند.

    برگی از خاطرات زندانم/ بخش پنجم و پایان
    سنبله ۸, ۱۴۰۳

    برگی از خاطرات زندانم/ بخش پنجم و پایان

    غذای این ریاست نیز مناسب نبود، و موقع غذا، یک کاسهٔ پر از آب می‌آوردند که داخل آن، یک کچالو و یا یک‌ شلغم خام وجود داشت، که از یک‌طرف کاسه به طرف دیگر در حرکت بود. این غذا، اصلا قابل خوردن نبود؛ ولی ما از روی مجبوری چند لقمه می‌خوردیم، و زندگی در زندان، این‌گونه سپری می‌شد

    کتاب آخرین خاطرات مجاهد استشهادی وزین چاپ شد
    سنبله ۱, ۱۴۰۳

    کتاب آخرین خاطرات مجاهد استشهادی وزین چاپ شد

    کتاب آخرین خاطرات مجاهد استشهادی نویسنده: شهید محمدعمر منیب تقبله الله مترجم: محمدصادق طارق ناشر: وب‌سایت الاماره دری برای دانلود بر یکی از لینک‌های ذیل کلیک کنید لینک اول لینک‌دوم  

    پشت میله‌های زندان/بخش پنجم
    اسد ۳۱, ۱۴۰۳

    پشت میله‌های زندان/بخش پنجم

    برداشتن یک کتابچه، دو پارچه کاغذ کنار پاهایم افتادند؛ سرم را پائین کردم و بلندش نمودم. با خواندن مطالب آن‌ها لرزه بر وجودم طاری شد. بر کاغذ اول نوشته شده بود: "در آخرت به رسول اکرم صلی الله علیه و سلّم خواهم گفت که امت تو من را به آتش انداخته بود". بر پارچه دوم اقوال لقمان حکیم نوشته شده بودند که سطر نخست آن چنین بود: "به دوست خود راز درونی‌ات را نگو شاید فردا دشمنت شود".

    برگی از خاطرات زندانم/ بخش چهارم
    اسد ۱۷, ۱۴۰۳
    خاطرات زندان

    برگی از خاطرات زندانم/ بخش چهارم

    شخصی از پکتیا برایم حکایت کرده و گفت: «سه‌روز قبل، سه‌ فرزندم در مقابل چشمانم زیر شکنجهٔ این ظالم‌ها، به شهادت رسیدند». مؤظفین ریاست مذکور، همانند فرعون و نمرود ظالم بودند و نه از انسانیت چیزی می‌دانستند و نه‌هم از اسلام، و هیچ‌گونه ظلم و جنایتی علیه زندانیان دریغ نمی‌کردند.

    پشت میله‌های زندان/بخش چهارم
    اسد ۱۰, ۱۴۰۳
    خاطرات زندان

    پشت میله‌های زندان/بخش چهارم

    قوه‌ی کشنده مقاله را به اتمام رساندم و آه سردی کشیدم. خطاب به سمسور گفتم: گمان می‌کردم شما بگرام را ندیده‌اید! لبخند نرمی بر لبانش نقش بست اما نمی‌دانم چه دردی به سرعت خنده‌اش را ربود. با صدای پائین گفت: مولوی صاحب! صحیح است که بگرام را ندیده‌ام اما در خواب هر شبه‌ام وجود داشت؛ […]

    برگی از خاطرات زندانم/ بخش سوم
    اسد ۳, ۱۴۰۳

    برگی از خاطرات زندانم/ بخش سوم

    بنده تمام شکنجه‌های‌شان را تحمل کردم و هیچ مستنطقی موفق نشد تا از من اعتراف بگیرد و در مقابل آن از اربابان خود امتیاز کسب کند. بنابراین پس از آن به من گفتند: «تو اعتراف نکردی، پس ما نیز تو را به زندان بگرام انتقال می‌دهیم».

    پشت میله‌های زندان/بخش سوم
    سرطان ۲۷, ۱۴۰۳

    پشت میله‌های زندان/بخش سوم

    خلاصه اینکه بگرام در واقع گوانتاناموی افغانستان بود که ریکاردهای جنایات ضدبشری در آن ثبت شده‌اند و اگر اکنون از هر اسیری تحقیق و تفتیش صورت گیرد حتماً شاهد انواع و اقسام مظالم غیر انسانی بوده است اما مسئولان ظالم، فاسد و وحشی بگرام چند بار مکرراً توسط رؤسای جمهور آمریکا (جورج‌بوش، بارک‌اوباما، دونالد ترامپ و...) مورد تشویق و ترغیب قرار گرفته‌اند.

    از سایه سرد بگرام…/بخش دوم
    سرطان ۱۳, ۱۴۰۳

    از سایه سرد بگرام…/بخش دوم

    با وجود اینکه بگرام تکراری‌ترین اسم در تاریخ افغانستان و نام آشنا در ادبیات کشور می‌باشد اما در دو دههٔ اخیر مردم از شنیدن نام آن به سبب ساختن میدان هوایی و زندان بزرگ در آن‌جا پس از اشغال جهانی، بیزار بودند.

    خاطرات زندان شهید شیخ رحیم‌الله حقانی -تقبله‌الله- /بخش اول 
    سرطان ۶, ۱۴۰۳
    خاطرات

    خاطرات زندان شهید شیخ رحیم‌الله حقانی -تقبله‌الله- /بخش اول 

    تقریبا ساعت ۱۰:۰۰ شب بود که مرا دست‌بسته پیش قومندان زمریالی بردند. از شدت قیدبودن ولچک‌ها، درد شدیدی را در دستانم حس می‌کردم، و آثار زخم بر تمام بدنم ظاهر بود.

    برگی از خاطرات زندانم/بخش اول
    جوزا ۱۶, ۱۴۰۳

    برگی از خاطرات زندانم/بخش اول

    پس از چهارسال رهایی از زندانی ( خاطرات اولین بار زندانی شدن شیخ رحیم الله را نیافتیم)، باری‌دیگر در سال ۱۴۳۳ ه‍.ق، در اول ماه مبارک شعبان، در ولسوالی علی‌شینگ ولایت لغمان، سر پل اسلام‌آباد، توسط افراد ظالم قوماندان زمریالی که علیه من کمین کرده بودند، گرفتار شدم. بعد از گرفتار‌شدنم، همانند گرگ‌های وحشی و […]

    پشت میله‌های زندان/بخش نخست
    ثور ۳۰, ۱۴۰۳
    خاطرات زندان

    پشت میله‌های زندان/بخش نخست

    بخش نخست ترجمهٔ کتاب "د پنجرو شانه" به قلم جاوید افغان و ترجمهٔ محمدصادق طارق.

    خاطرات زندان بگرام/ بخش چهاردهم و اخیر
    حول ۲۰, ۱۴۰۲
    خاطرات زندان

    خاطرات زندان بگرام/ بخش چهاردهم و اخیر

    خاطرات زندان یکی از مجاهدین امارت اسلامی افغانستان

    خاطرات تلخ زندان/ بخش سیزدهم
    حول ۱۵, ۱۴۰۲
    خاطرات زندان

    خاطرات تلخ زندان/ بخش سیزدهم

    خاطرات زندان یک مجاهد امارت اسلامی افغانستان در زندان بگرام

    خاطرات تلخ  زندان/ بخش دوازدهم
    حول ۱۳, ۱۴۰۲
    خاطرات زندان

    خاطرات تلخ زندان/ بخش دوازدهم

    خاطرات دوره زندان یکی از مجاهدین امارت اسلامی افغانستان

    خاطرات تلخ زندان/ بخش یازدهم
    حول ۹, ۱۴۰۲
    خاطرات زندان

    خاطرات تلخ زندان/ بخش یازدهم

    خاطرات تلخ زندانیان دوران بیست‌ساله‌ی جهاد و انقلاب افغانستان

    خاطرات تلخ زندان/ بخش دهم
    حول ۱, ۱۴۰۲
    خاطرات زندان

    خاطرات تلخ زندان/ بخش دهم

    قسمتی از خاطرات تلخ زندان، به روایت یکی از مجاهدین امارت اسلامی

    خاطرات تلخ زندان/بخش نهم
    دلو ۲۴, ۱۴۰۲

    خاطرات تلخ زندان/بخش نهم

    نویسنده: زبیر آشنا زندانیان این پنجره، اکثرا از سه ولایت لوگر، میدان‌وردک و پروان بودند. بنده مردم میدان‌وردک را به‌خاطر مجاهدبودن‌شان خیلی دوست داشتم. در این مکان، آن‌قدر بر زندانی‌ها ظلم می‌شد که در حیرت افتادم و هنوز خاطرات بدی از آن‌جا دارم. روزی خواب بودم که سربازی آمد و نمبرم را صدا زد. من […]

    خاطرات زندان/بخش هشتم
    دلو ۱۷, ۱۴۰۲

    خاطرات زندان/بخش هشتم

      نویسنده: زبیر آشنا پس از آن، سوار موتر شده و به جایی دیگر منتقل شدیم و از آن‌جایی که چشم‌های‌مان بسته بود، فقط همین‌قدر می‌دانستم که زندان بگرام است و تمام. بعد از آن، ما را در دو اتاق جابه‌جا کرده و موهای ما‌ را تراشیدند. یک مولوی صاحب که از «ده سبز» کابل […]

    خاطرات زندان/ بخش هفتم
    دلو ۱۰, ۱۴۰۲

    خاطرات زندان/ بخش هفتم

      نویسنده: زبیر آشنا حبیب‌الله پکتیاوال قاری و یک بچهٔ خیلی خوب بود. وی پشتو بود و من پشتو را خوب یاد نداشتم و با مشکل با وی پشتو صحبت می‌کردم. ایام زندان پی‌هم به همین منوال سپری می‌شد و خاطرات تلخی برای‌مان به یادگار ماند که هرگز فراموش نمی‌شوند. در این اتاق، تقریبا یک‌ماه […]

    go Up