پادشاه پارسا و والی نیازمند/بخش سوم

نویسنده: أخ الشهید ریش‌سفیدان و نمایندگان مردم حمص پس از بازگشت از مدینه منوره به دیدار والی خود سعید بن عامر رضی‌الله‌عنه رفتند، سعید رضی الله عنه در اتاق کارش که از میز و صندلی در آن خبری بود و نه پشتی و بالشت و کناره و زیرانداز گران‌قیمتی در آن به چشم می‌آمد، از […]

نویسنده: أخ الشهید

ریش‌سفیدان و نمایندگان مردم حمص پس از بازگشت از مدینه منوره به دیدار والی خود سعید بن عامر رضی‌الله‌عنه رفتند، سعید رضی الله عنه در اتاق کارش که از میز و صندلی در آن خبری بود و نه پشتی و بالشت و کناره و زیرانداز گران‌قیمتی در آن به چشم می‌آمد، از مهمانان از سفر بازگشته استقبال کرد، یک استقبال ساده و بدون تشریفات اداری و رسومات دست‌وپا گیر … اینجا بود که مهمانان با دیدن ساده‌زیستی والی، بلافاصله به یاد خلیفه عادل و پادشاه پارساه امیرالمومنین فاروق اعظم رضی الله عنه افتادند و متوجه شدند آنان تربیت یافته یک منبع و سیراب شونده از یک سرچشمه هستند و همان منبع خیر و برکت توانسته است از آنان مجاهدان دلیر و پارسایان فقیر بسازد که نام‌آور کارزار سیاست و نگین عرصه عبادت و زینت بخش میدان قناعت هستند.

 

به هر حال آنان سلام‌های ویژه و چکیده سخنان و نصایح امیرالمومنین را به ایشان رساندند و تأثرات خود را از شخصیت بی‌بدیل و بی نظیر فاروق اعظم بیان کردند.

پس از چند دقیقه طلب اجازه کرده و مجلس را ترک کردند و فقط یک نفر ماند، آن یک نفر هدیه امیرالمومنین را به سعید بن عامر رضی الله عنه تحویل داد.

سعید رضی الله عنه هنگامی کیسه پول را دید، حیران شد و پرسید: این دیگر چیست؟!

– هدیه امیرالمومنین برای شما است.

– آیا ایشان فقط برای من هدیه فرستاده است یا همه بزرگان شهر؟!

– خیر، برای همه نیازمندان شهر.

– اگر برای نیازمندان فرستاده است چرا برای من که والی هستم، فرستاده است؟!

– جناب والی، زیاد سخت نگیرند تا جای که همه ما می‌دانیم، شما در جایگاه والی هم از فقیران شهر، نیازمند تر هستند.

– چه کسی گفته؟!

– نیاز به گفتن زیادی نیست، هر کس چند دقیقه در دفتر کار شما با به دیدارتان بیاید متوجه می‌شود … دفتر کارتان که بماند، لباس‌های کهنه، کفش‌های فرسوده‌تان بیانگر اوضاع اقتصادی شما است.

– من که شکایتی نداشته‌ام و منتی بر کسی نگذاشته ام.

– نباید هم گله و شکایتی داشته باشید، فقرتان اختیاری است هر وقت دلتان بخواهد، می‌توانید از دارایی‌های مشروع و حلال بیت المال برای خودتان حقوق منصفانه تعیین کنید و اوضاع زندگی‌تان را بهبود بخشید … اما شما به کمترین مقدار ممکن بسنده کرده‌اید. دیگر مزاحم وقت گران‌بهای شما نمی‌شوم، خود دانید و هدیه امیرالمومنین. السلام علیکم و رحمت الله.

آن مرد رفت و سعید بن عامر رضی الله عنه تنها ماند و یک کیسه پر از دینار … دلش آشوب شد و قلبش به تپش افتاد و دمای بدنش بالا رفت و داشت می‌لرزید و با خود زمزمه می‌کرد: خدایا من که آرزویم دوری از رفاهیات زندگی و پرهیز از زرق‌وبرق دنیا بود، من که عاشق مبارزه در میدان نبرد بودم، خدایا تو می‌دانی که لذت‌بخش ترین کار من مبارزه در میدان نبرد و پاسبانی از مجاهدان در شب‌های تاریک سرد بود.

 

خداوندا؛ شیرین ترین خوابم را در سنگر جهاد تجربه می‌کردم هنگامی‌که سنگ بالشتم بود و زمین زیراندازم و شمشیر در آغوش و کمان در کنارم بود.

اما چه شد که ورق برگشت، خدایا تقاص کدام اشتباه بود که سیاست جای مبارزه را گرفت و خانه والی جای سنگر و متاع دنیا جای اسباب جهاد را …..

سعید دیگر اشک نمی‌ریخت بلکه بغضش شکست و بلند بلند داشت گریه می‌کرد: خدایا دیگر این چه امتحانی است، این بار کیسه زر و‌ طلای خلیفه آمده است تا سعید را بدبخت کند، خدایا؛ مگر بدبختی‌های سعید کم بود که این فتنه بر آنها افزوده است

 

سعید بن عامر رضی الله عنه آنقدر اشک ریخت که سبک شد و با خود اندیشید که این بار از فتنه وسوسه انگیز دنیا چگونه خود را رها کند، شاید تنها راه آن صدقه دادن آنها به فقیران و نیازمندان باشد …. اما …. اما … اما … همسرش را چگونه راضی به این کار بکند، آخر او هم در این اموال سهمی دارد، او هم نفقه می‌خواهد، مسکن می‌خواهد، لباس می‌خواهد …. اول همسر والی است باید که خادمی داشته باشد، وسایل خانه‌اش کامل باشد و طلا و زیورآلات مناسبی داشته باشد..

اما در خانه سعید بن عامر نه خبری از برده و خادم است و نه از زیورآلات و …

بلی! سعید رضی الله عنه برای انفاق کردن این همه پول نیاز به موافقت و همراهی همسرش داشت.

به راستی راز جلب موافقت و راه همکاری کردن همسر چیست؟!

 

 

ادامه دارد به امید خدا