نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
ابوجهاد برابچه ای نیروهای اشغالگر ایتالیا، با پشتوانه کلیسا به سرزمین مجاهدپرور لیبی حملهآور شدند. به مصداق آیه کریمه: «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِهَا أَذِلَّهً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴)»، اشغالگران تا جایی که توانستند دست به قتل و غارتگری، فساد، تخریب زیرساختهای کشور، مقابله با فرهنگ اسلامی، تجاوز به عفت پاکدامنان و… […]
ابوجهاد برابچه ای
نیروهای اشغالگر ایتالیا، با پشتوانه کلیسا به سرزمین مجاهدپرور لیبی حملهآور شدند. به مصداق آیه کریمه: «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِهَا أَذِلَّهً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴)»، اشغالگران تا جایی که توانستند دست به قتل و غارتگری، فساد، تخریب زیرساختهای کشور، مقابله با فرهنگ اسلامی، تجاوز به عفت پاکدامنان و… زدند.
آنها آمده بودند تا قبل از اینکه مرزهای لیبی را از نظر جغرافیایی و ژئوپولیتیک، با مرزهای ایتالیا ضمیمه کنند، بذر فرهنگ ایتالیا را در ذهن، عقیده و سرشت مردم لیبی بکارند؛ آمده بودند تا زیربناهای عقیدتیِ لیبیاییها را نابود ساخته، و بر مبنای عقیده واتیکان، نسل جدیدی را پرورش دهند که از نظر پوست، خون و گوشت، لیبیایی باشد، اما از نظر تفکر، ایدئولوژی و عقیده واتیکانی و ایتالیایی باشد.
مردم لیبی و صحرانشینانِ باصلابتش، در مقابل این حربه اهریمنانه و ترفند ابلیسی قیام کردند. زعامت و قیادت صحرانشینان، با معلم یک مکتب، یا به اصطلاح ما با یک «ملای مسجد» بود. برف پیری بر چهره این ملای مکتب باریده بود و جسم نحیفی داشت، اما ایمان و عقیدهاش همچنان شاداب و در عنفوان جوانی قرار داشت. او شیرمرد صحرا، عمرمختار بود. جنگ چریکی را (که مبنای آن بر زدن و اختفا است) علیه متجاوزان شروع کرد. جنگ، دنبالهدار شد و از یک ماه، یک سال و چند سال فراتر رفت. بیست سال گذشت، ولی این مرد مجاهد تسلیم نشد، سلاح بر زمین نگذاشت، درخواست پناهندگی نکرد و دست نیاز را به طرف متجاوزان دراز نکرد. تا اینکه شیرمرد صحرا گرفتار قفس روباها شد. در زندان نیز همان عمرمختارِ صحرا بود؛ همچو شیری میغرید؛ با همت و غرور والایش، مثل عقاب اوج میگرفت و فضای مردانگی را درمینوردید. همانجا در قفس، در میان سلاحهای ابلیسصفتان و کرگسهای واتیکان جمله تاریخیاش را بر زبان آورد؛ جملهای که تا قیامت چراغ راه مجاهدان و آزادیخواهان خواهد بود؛ جملهای که همچو الماسی در جبین تاریخ میدرخشد؛ عمرمختار گفت: «ما هرگز تسلیم نمیشویم؛ یا پیروز میشویم یا میمیریم».
کرگسصفتان و روباهمنشان که از غرشهای این شیر سالخورده هراس و وحشت داشتند، چارهای جز اعدامش ندیدند. جسم عمرمختار را اعدام کردند، اما روحش پرواز کرد؛ تفکر و ایدهاش جاودانی شد و امروز بعد از گذشت نزدیک به یک قرن، هنوز هم انقلابیهای دنیا از عمرمختار ایده میگیرند؛ از او درس مردانگی و شهامت میآموزند؛ در کلاس درس او طاغوتستیزی و براندازی را فرا میگیرند. گرچه عمرمختار پایان اشغال کشورش را با چشمان خود ندید، اما او بود که بنای استقلال را در این کشور اساسگذاری کرد، او پیروز شد؛ چون در راه ایمان، عقیده و تفکرش جان داد.
هزاران کیلومتر دورتر از لیبی، و بعد از گذشت هفتاد سال از شهادتش، نیروهای آمریکا و ایادیاش بر سرزمین مجاهدخیز افغانستان یورش آوردند؛ با بمبهای چندتنی و موشکهای قارهپیما به جنگ پابرهنهها آمدند. غافل از اینکه خواص خاک لیبی، به صورت تماموکمال، (و حتی بیشتر)، در خاک افغانستان دیده میشود.
ملت افغانستان قیام نمود؛ ستارههای زیادی در بحبوبه این مبارزه درخشیدند که یکی از آنها امیرالمؤمنین شهید اخترمنصور رحمهالله بود. او حتی در زندگانیِ مجدد عصر، امام جهاد، ملا محمدعمر مجاهد رحمهالله زعامت مجاهدین را بر عهده داشت و بعد از اعلان وفات ایشان، با تمام توان و قوت، کمان را به دست گرفت و پیکان را به سوی دشمنان نشانه گرفت. جنگهای چریکی را در بعضی از نقاط کشور به جنگ ارتشی تبدیل کرد؛ شهرها را تسخیر کرد؛ دشمن را وحشتزده کرد؛ نیروی سیاسی و دیپلماسی را در کنار نیروی نظامی قوت بخشید؛ به رسانههای مجاهدان جانی تازه بخشید و امور جهادی را نظم و نسق نوینی داد. پیوسته در تلاش و تکاپو بود؛ از خانه و خانواده بریده بود و از شرق تا غرب، شمال تا جنوب جبهات جنگ را زیر نظر داشت.
دشمن که بعد از وفات مجدد عصر شادمان گشته بود، با مشاهده مبارزات شهید اخترمنصور رحمهالله وحشتزده گشت و چون دایره کار بر خود بسیار تنگ دید، بالاخره با کمال ناجوانمردی، ایشان را با استفاده از تکنولوژی روباهانه خود از هوا به شهادت رساند؛ دشمن حتی از دستگیریاش و روبهرو شدن با او وحشت داشت.
بعد از نزدیک به بیست سال مبارزه و مقاومت، اخترمنصور که حقا عمرمختارِ این مرزوبوم بود، همانند عمرمختار جان خود را در راه آرمانهای خویش نثار نمود. او نیز همانند عمرمختار، پیروزی را با چشمان خویش مشاهده ننمود، اما پرچم آزادیخواهی را به شاگردان مکتب عمری تحویل داد و اینک روزبهروز اهتزاز این پرچم و تلألواش بیشتر و بیشتر میشود. او تسلیم نشد. او پیروز شد؛ چون از شاهراه آزادی منحرف نشد؛ چون نهال آزادیخواهی را با خونش آبیاری کرد؛ چنین افرادی تسخیرناپذیر هستند و واژهی شکست در قاموسشان معنایی ندارد.
روحت شاد این رهبر آزادهام، راهت پر رهرو باد ای پدر آزادمَردَم.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.