حقانی صاحب چرا در زمان داودخان هجرت کرد؟

قاری سعید زرمتی // ترجمه : جواد جوزجانی بسیاری‌ها می‌گویند که چرا در سال‌های اول جمهوریت داودخان، تعدادی از مبارزان اسلامی وادار به ترک کشور و هجرت به پاکستان شدند. جواب کوتاه این سوال اینست که داودخان به زور کمونیستان به قدرت رسید و کمونیستان در دولت وی نقش عمده داشتند. به محض به قدرت […]

قاری سعید زرمتی // ترجمه : جواد جوزجانی

بسیاری‌ها می‌گویند که چرا در سال‌های اول جمهوریت داودخان، تعدادی از مبارزان اسلامی وادار به ترک کشور و هجرت به پاکستان شدند. جواب کوتاه این سوال اینست که داودخان به زور کمونیستان به قدرت رسید و کمونیستان در دولت وی نقش عمده داشتند. به محض به قدرت رسیدن داودخان، زمین برای داعیان اسلام که در دهه دموکراسی با کمونیستان شانه می‌زدند و مانع فعالیت آنان بودند، آتش سوزان گردید.

کمونیستان بعد از رسیدن به قدرت تلاش کردند مخالفان شان را به زور نیروهای دولتی از بین ببرند. همان بود که به گرفتاری مبارزان و داعیان اسلام‌پرور شروع کردند. مرحوم مولوی محمد یونس خالص که از مهاجرین دوره داودخان است، در مصاحبه با مجله گوربت در جواب همین سوال گفته است : «مرا در کابل خیلی آزار دادند، پسرم را زندانی ساختند و به تلاش این بودند که مرا نیز به زندان بیاندازند، پس به‌خاطر حفاظت خود به پشاور رفتم».

برهان الدین ربانی در مصاحبه با علی ارغنداوی، خبر نگار بی‌بی‌سی گفته بود که برای گرفتاری من در پوهنتون کابل چاپه زدند، اما من از دروازه فرعی پوهنتون موفق به فرار شدم و از راه کوه‌ها و دره‌ها خود را به پشاور رساندم .

در جمله مهاجرین دورۀ داودخان، دو تن مبارز نامدار اسلامی ولایت پکتیا شهید مولوی نصرالله منصور و مرحوم مولوی جلال الدین حقانی – رحمهما الله – هم بودند. بیائید ازین راز پرده برداریم که چرا این دو تن عالم مبارز مجبور به ترک مسجد و مدرسه خود و هجرت به پشاور شدند.

مولوی حقانی و مولوی منصور در سال‌های دموکراسی ظاهر شاهی به مبارزه دعوتی و سیاسی در برابر کمونیسم مشغول بودند، مولوی منصور در قریه هیبت خیل – زرمت، پکتیا – مدرسه محلی داشت و حقانی صاحب در ولسوالی نکهء پکتیکا امامت و مدرسه داشت. هرگاه رژیم داودخان آغاز شد، کمونیستان که نیروی دولتی را در اختیار داشتند به فکر گرفتاری ایشان شدند. شهید منصور صاحب از روی احتیاط از ساحه هموار رفت و در منطقه کوهستانی شاهی‌کوت مصروف درس و امامت شد.

در تابستان ۱۳۵۴ خورشیدی، فشار کمونیستان بر علیه دعوتگران اسلام بیش‌تر شد. مسئولان محلی پکتیا پلان گرفتند منصور صاحب و حقانی صاحب را زنده گرفتار بکنند. آن ها ناگهان بر خانه حقانی صاحب حمله کردند، اما حقانی صاحب نجات یافت.

عساکر دولتی اراده حمله بر  خانه منصور صاحب را نیز داشتند. اما منصور صاحب همراه فامیل و چند تن از شاگردان خود پیش از پیش شاهی‌کوت را ترک گفته به گروبی، منطقه جنگلی و دور افتاده زدران کوچید. همزمان حقانی صاحب نیز فامیل‌اش را به آن جا انتقال داد.

منطقه گروبی را کوه‌ها و جنگل‌های انبوه در حصار خود گرفته بود، دران جا کسی دیگری زندگی نمی.کرد. منصور و حقانی صاحب – رحمهما الله – در کنار دریاچه سه اوطاق ساختند، دو اوطاق برای بود و باش خود شان و اوطاق سومی برای مسجد و جای سکونت برای شاگردان. ایشان فکر می‌کردند شاید در این منطقه دور افتاده از اذیت و آزار کمونیستان در امان شوند و در کشور خود، فرصت بندگی برای پروردگار پیدا بکنند.

اما دشمنان کمونیست کجا فرصت می‌دادند که ایشان در کشور خود نفس بگیرند. هنوز یک ماه از استقرار ایشان در گروبی نگذشته بود، روزهای اخیر ماه اسد ۱۳۵۴ خورشیدی بود، منصور صاحب به زرمت رفته بود و حقانی صاحب با شاگردان و اطفال خود مشغول درس و تدریس بود، ناگهان دو چوپان نمایان شد که به سوی ایشان می شتافتند، هرگاه نزدیک آمدند خبر دادند که ولسوال خلقی نکی به تعقیب شما لشکر کشیده و می خواهد تمام شما را بکشند و خانه های تان را آتش بزنند.

چند لحظه پس‌تر، لشکری نمایان شد. حدود ۲۰ تن عسکر و ۲۰۰ تن افراد مسلح قومی بودند که ولسوال خلقی فریب داده آن‌ها را به این سو سوق داده بود، ولسوال خلقی برای مردم محلی گفته بود که باغیان به رهبری انگلیس‌ها در کوه‌ها جا گرفته اند، باید از بین ببریم.

حقانی صاحب طبق رسم و رواج قومی، دو نفر را با قرآن مجید پیش روی آن‌ها روان کرد. به رفقای خود گفت اگر قرآن را پذیرفتند و برگشتند بسیار خوب، اما اگر قرآن را نپذیرفتند و تعرض می‌کردند مرگ شان جایز است. ولسوال کمونیست قرآن کریم را قبول نکرد و به طرف ایشان حرکت کرد. حقانی صاحب و رفقایش خود را به چند میل سلاح سبک مجهز کردند، در ساحات مختلف کوه سنگر گرفتند و به خاطر جلوگیری از پیشروی لشکر چند مرمی شلیک کردند. حقانی صاحب رفقای خود را گفت تنها عساکر را هدف قرار بدهید و لشکر قومی را نکشید، تا خصومت قومی رخ ندهد.

شلیک ها عساکر را ترسانید، آن ها جابه‌جا ایستاد شدند و به شلیک‌های متقابل پرداختند. حقانی صاحب چند تن را نزد منصور صاحب به زرمت فرستاد، تا از واقعه خبر بدهند. فیرها تا فردا جریان داشت و عساکر جرات نداشتند دریا را عبور بکنند و بر خانه‌های ایشان حمله بکنند. فردا منصور صاحب نیز رسید، منصور و حقانی صاحب مشوره کردند که اگر مقابله را ادامه بدهند، از یکسو نمی توانند تا مدت طولاتی مقاومت بکنند و از سوی دیگر اکنون کمونیستان مردم محل را فریب داده و به ضد ایشان آماده کرده اند. اگر خدا ناخواسته به مردم محلی ضرری برسد مقصود اصلی ما که کمونیستان است یکطرف خواهد ماند و جنجال قومی به‌دوش ما می افتد. بهتر است که ازین جا کوچ بکنیم . ایشان شام همان روز آتش را در جاهای شان برافروخته ماندند، تا دشمن گمان بکند که ایشان بجای خود هستند. سپس در تاریکی شب در کوه ها و دره ها راه هجرت را به پیش گرفتند .

قصه هجرت منصور و حقانی صاحب و چند تن شاگردان شان، داستان دردناک و غم انگیزی است که شاید در تاریخ معاصر ما کمتر نظیری داشته باشد .دو تن عالمان دین تنها به جرم دشمنی با الحاد کمونیستی مجبور به ترک کشور شدند. ایشان در این کشور فراخ و بزرگ حتی در کوه ها و جنگل ها هم فرصتی برای سکونت نداشتند .بدون کدام توشه و راحله، با زنان و کودکان خود سفر هجرت را از قله‌های آسمان تراش پکتیا آغاز کردند، نه از طریق جاده‌ها رفته می توانستند، نه از همواری‌ها و قریه‌جات گذشته می توانستند و نه هم در روشنی روز سفر می توانستند. زیرا مقامات کمیونستی در هر جا جواسیس خود را گماشته بودند، بلکه راه‌های پر خم و پیچ و صعب العبور کوهستانی را در تاریکی شب سپری می‌کردند.

این سفر ۵ روزه تا منطقه دته خیل، وزیرستان بسیار مشکل و دشوار بود. اما این کوه های عزم و همت مرحوم حقانی صاحب و شهید منصور صاحب – رحمهما الله – بودند که هر خستگی و امتحان را عقب زدند .

یکی از همسفران منصور و حقانی صاحب – رحمهما الله – برایم قصه می کرد، زوجه حقانی صاحب که در کوه ها زندگی کرده بود به سفر پیاده و کوهستانی بلد بود، اما زوجه منصور صاحب که زندگی اش در دشت های زرمت سپری شده بود، پاهایش از اثر سختی این سفر از کار ماند و منصور صاحب بخاطر اینکه از قافله هجرت عقب نماند، زوجه اش را به پشت خود بالا کرد و تا به منطقه امن رسانید. تحمل چنین مشقت ها تنها با نیروی ایمانی ممکن است. اینگونه قربانی و فداکاری کار مدعیان کاذب ایمان نیست.

کمونیستان که در رگ و پوست داودخان جا گرفته بودند و وی را به قدرت رسانیده بودند، مخالفان فکری شان را با چنین برخورد وحشیانه به هجرت مجبور ساختند. این جریان ثابت می سازد که مهاجرین اسلام خواه دوره داودخان از روی کدام هوس و یا توطئه استخباراتی کشور را ترک نکرده اند، بلکه این فشار و اذیت کمونیستان بود که آن ها را برای نگه داری زندگی و آبروی شان به هجرت وادار ساخت.

جناب حقانی صاحب و مبارزان هم عصرش، محسنین ملت ما و تمام امت اسلامی هستند که  با قربانی های جانی، ترک خانه و میهن و تحمل بی خانگی و آوارگی، سنگر مبارزه در برابر کمونیسم را داغ نگه داشتند. اگر ایشان آن زمان این همه مشقت ها و تکالیف را متقبل نمی شدند، امروز دموگرافی کشور ما دگرگون می بود و از دینی که نیاکان ما چهارده قرن نسل به نسل نگه داشته اند بیگانه می بودیم. و الحمدلله علی نعمه الاسلام

خداوند متعال بر مرحوم حقانی صاحب و تمام مجاهدین و مبارزین همسنگرش باران رحمت ببارد، آمین یا رب العالمین .