نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده:زبیر آشنا قبل از اینکه من و کاکا یارتگل وارد اتاق مذکور شویم، چهار نفر دیگر نیز در آن وجود داشت که با آمدن ما، تعدادمان ششنفر شد. در این اتاق، یک مجاهد خیلی کمسن نیز به نام عبدالباسط از سرپل وجود داشت که دلم خیلی برایش میسوخت. او همواره گریه میکرد و در سرش […]
نویسنده:زبیر آشنا
قبل از اینکه من و کاکا یارتگل وارد اتاق مذکور شویم، چهار نفر دیگر نیز در آن وجود داشت که با آمدن ما، تعدادمان ششنفر شد. در این اتاق، یک مجاهد خیلی کمسن نیز به نام عبدالباسط از سرپل وجود داشت که دلم خیلی برایش میسوخت. او همواره گریه میکرد و در سرش خیال آزادی بود، اما نمیدانست که در چه جایی افتاده است!
تقریبا نزدیکیهای غذای چاشت بود که ناگهان دروازه باز شد و انجینر نعمان وارد شد؛ نعمانی که در ریاست ۹۰ یکساعت تقریبا با هم یکجا بودیم. با دیدنش خیلی خرسند گشته و با وی احوالپرسی کردم. وی به من گفت: من و تو همیشه در حالات سخت باهم مواجه میشویم؛ زمانیکه در ریاست ۹۰ یکجا شدیم یکی از سختترین روزهای تحقیقم بود و امروز نیز همانگونه است. بنده وی را دلداری داده و خیلی باهم قصه کردیم. با دیدن دوبارهٔ انجینر صاحب و یکجاشدن با وی، کمکم تحمل زندان برایم آسان میگشت و شب و روزمان به همین منوال در یک اتاق، یکجا سپری میشد.
در اتاقمان، شخصی دیگر به نام عبیدالله نیز بود که به جرم گوشدادن ترانهٔ پشتو، گرفتار زندان شده بود و مریضهم بود. تقریبا ساعت ۱۰:۰۰ شب بود که تقاضای رفتن به تشناب نمود؛ ولی سرباز ظالم به وی اجازهٔ رفتن نداد و این بندهخدا خیلی به زحمت و تکلیف افتاد و بالاخره مجبور شد که روبهروی کمره، در سطل زبالهای که در کنج اتاق قرار داشت، رفع ادرار نماید. با دیدن این حالت، اشکهای من و انجینر صاحب جاری شد؛ چون این برای ما بدترین حالت حقارت بود و بینهایت احساس مظلومیت کردیم؛ زیرا که حتی برای رفع حاجت خود نیز اجازه نداشتیم و در یک شبانهروز، فقط سهبار حق رفتن به تشناب را داشتیم و تمام!
بنده در اتاق خود، با انجینر صاحب و کاکا زیارتگل خیلی انس گرفته بودم و به غیر از این دو نفر، با کسی دیگر رابطهای نداشتم.
تقریبا پانزده روز پس از انتقال بنده به ریاست چهل، تحقیات اینگونه آغاز شد:
یکروز پس از صرف چای صبح، خواب رفتم و سربازی آمد و صدایم زد، منهم بلند شدم و با وی حرکت کردم. سرباز مذکور، مرا پایین، به اتاقهای مخصوص تحقیق برد. در آنجا دو سارنوال وجود داشت؛ یکی بزرگسال و خشن و دیگری جوان بود و تحقیق را شروع کردند. در آنجا سهولت بود و خبری از شکنجه نبود. (البته حتی تصور چنین رفتاری را هم نداشتم)
تحقیق تا ده روز ادامه داشت و روزها اینگونه سپری میشد.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.