خاطرات زندان

خاطرات زندان بگرام/ بخش چهاردهم و اخیر

خاطرات زندان یکی از مجاهدین امارت اسلامی افغانستان

همهٔ‌مان برای فرارسیدن ساعت ۲:۰۰ لحظه‌شماری می‌کردیم. چون ساعت ۲:۰۰ شد، بنده به همراه رفیق هم‌دوسیه‌ای خود حرکت کردم. از آن‌جایی که چشم‌بسته وارد زندان بگرام شده بودیم، راه را نیز بلد نبودیم. چند قدم پیش که رفتیم، دیدیم ناگهان تانک هاموی که پر از مجاهد بود، مورد هدف قرار گرفت و تمام آن‌ها در حال سوختن بودند. کمی جلوتر که رفتیم شهدایی را دیدیم که توسط بمباردمان هدف قرار گرفته بودند و این‌ها نیز در حال سوختن بودند. همهٔ این‌ها زندانیانی بودند که بعد از سال‌ها فراق، قصد وصال با فامیل و دوستان خود را داشتند؛ اما قسمت وصال را نداشتند و جام شهادت نوشیدند.

در این لحظات جان‌کاه، خیلی از مجاهدین زندانی به شهادت رسیدند. یک جمع پنج‌نفری از آن‌ها در ساحهٔ «ده سبز» ولایت کابل، توسط قطعهٔ «۰۱» مورد هدف قرار گرفتند و شهید شدند. با دیدن این حالت، تمام وجودم از حرکت بازماند. این لحظات را هرگز فراموش نخواهیم. این دقایق، برای فامیل‌های این شهدا، سخت‌ترین حالت ممکن بود؛ زیرا همهٔ‌شان در انتظار آمدن یوسف‌های خود بودند؛ اما با جنازه‌های‌شان روبه‌رو شدند.

بنده به طرف سرک عمومی حرکت کردم و از آن‌جایی که با آن منطقه آشنایی نداشتم، نمی‌دانستم که کدام قسمت ولسوالی بگرام قرار دارم. دشت‌ها و زمین‌های اطراف سرک مملو از زندانیان بودند، آن‌قدر زیاد بودند که گویا محشر دوم را دارم تماشا می‌کنم. دیگر دوستانم را گم کرده بودم و تنها رفیق هم‌دوسیهٔ من، همراهم بود. در همین حال، سوار یک موتر شدیم و ما را تا قسمتی رساند. پس از آن با موبایل فردی دیگر، با پدرم تماس گرفته و آدرس مکان خود را به وی دادم. بیست دقیقه بعد، برادرم به جایی که آدرس دادم آمد و یعقوب‌گونه مرا جستجو می‌کرد. با دیدن وی، نزدیک سرک رفته و طرفش اشاره کردم. او نیز پیش من آمد و با چشمانی اشک‌بار به آغوشم گرفت.

پس از آن با رفیق هم‌دوسیه‌ای خود راهی خانه شدیم، و تنها یک آرزو داشتم و آن این‌که دوباره مادرم را ببینم، تا همان فریادهایی که در لحظهٔ گرفتاری‌ام کشید را فراموش کنم. بالاخره به خانه رسیدم و پدرم را دیدم که بالای بام ایستاده و دود انفجار را تماشاگر است؛ زیرا قبل از این‌که با وی تماس بگیرم فکر می‌کرد من نیز در بمبارد شهید شده‌ام. با دیدنم از بام پایین شد و فراق ما به وصال انجامید.

دقیقا روز آزادی ما و فتح افغانستان در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۴ به وقوع پیوست. در این روژ، ظلمت و تاریکی، به روشنی و درخشش مبدل شد و چشم هفتادهزار خانوادهٔ زندانی، با دیدن جگرگوشه‌های‌شان سرد شد و در همین روز بود که بیرق اسلام در تمام افغانستان به اهتزاز درآمد.

غلامان حلقه‌به‌گوش آمریکا، تا آخرین لحظات سقوط نظام دست‌نشاندهٔ سابق، دست از جنایت نکشیدند و تا جایی که می‌توانستند بی‌رحمی کردند؛ ولی همهٔ این تلخی‌ها گذشت و امارت‌ اسلامی با تمام جنایاتی که عساکر نظام سابق انجام دادند، عفو عمومی اعلام کرد.