جمهوریت و فضای نفرت‌انگیزِ ریاست نود!

نویسنده: قاری عبدالبصیر «جعفر طیار» ترجمه: خیرخواه سمنگانی   حمله‌ی ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) به سرکردگی آمریکا در سال ۲۰۰۱م پس از واقعه‌ی تاریخی (۱۱ سپتامبر) بر افغانستان، به بهانه‌ی مبارزه با القاعده، پس از تحمیل و تطبیق بزرگ‌ترین پروگرام‌های بغرنج و ناکام در یک جامعه‌ای سراسر مذهبی و ایمانی، نه‌تنها این که زمینه‌ساز […]

نویسنده: قاری عبدالبصیر «جعفر طیار»

ترجمه: خیرخواه سمنگانی

 

حمله‌ی ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) به سرکردگی آمریکا در سال ۲۰۰۱م پس از واقعه‌ی تاریخی (۱۱ سپتامبر) بر افغانستان، به بهانه‌ی مبارزه با القاعده، پس از تحمیل و تطبیق بزرگ‌ترین پروگرام‌های بغرنج و ناکام در یک جامعه‌ای سراسر مذهبی و ایمانی، نه‌تنها این که زمینه‌ساز تکرارِ افتخارات جهادی افغان‌ها و افتضاح و سرافکندگی متجاوزان بیرونی شد؛ بلکه سبب کشف نقاب از چهرهٔ تاریک آنان و دست‌اندرکاران داخلی‌شان در عرصه‌ی روابط، اجتماع، تعامل، تقابل و برخورد با اسیران جنگی گردید که در ادامه‌، جهت یادآوری از حرکات وحشیانهٔ سربازانِ بی‌ادب و صاحب‌منصبانِ بی‌برنامه‌ی ادارات ابزاری آنان در چوکات مختلف دولت کابل؛ به ویژه امنیت سیاه ملی، خاطرات تلخ و روان‌سوزی را که از فضای نفرت‌انگیز ریاست دست‌نشاندهٔ ۹۰ -امنیت ملی جمهوریت- از جریان تحقیق و بررسی از یک مجاهد اسیر (خودم) در حافظه دارم، برای مخاطبین بیان می‌نمایم:

 

از درد و رنجی که در راه الله ( جل جلاله) دیدم شکایت ندارم بلکه افتخار می‌کنم. خاطره و داستانی را که می‌خواهم بنویسم، هدف از آن، روشن‌شدن و شرحِ جنایات جنگی و حرکت‌های غیرانسانیِ پنهان‌مانده ‌از اشغال‌گران و نوکران آن‌ها در سازمان‌های سیاه استخبارات ابزاری ( ریاست سیاه ۹۰ – ۴۰ امنیت ملی) می‌باشد.

 

تقریباً یازده سال قبل از امروز زمانی که همراه با ۸ تن از مبارزین و هم‌سنگران جهادی‌ام در آخرین ماه‌های سال ۱۳۹۱ه‍‌ ش، در منطقهٔ دره‌ی جمالک قریه زیرکی- دره صوف پایین توسط نیروهای امنیتی اداره اجیر دستگیر شدیم، نیروهای اجیر در میان راه، الفاظ توهین‌آمیزی را به زبان می‌آوردند و از راه ولایت مزار به ریاست امنیت ملی سمنگان آورده شدیم که مدت پنج‌روز آن‌جا تحت تحقیق و فشار بخش‌های مربوطه بودیم، سپس از آن‌جا با سر و چشمان نقاب‌پوشیده و دست‌های بسته مستقیماً به ریاست ۹۰ -امنیت ملیِ- کابل انتقال داده شدیم. تعداد ما ۱۰ نفر بود و مدتی که در آنجا بودیم، هیچ‌یکی از ما از دیگری خبری نداشت و نمی‌دانست که کجا و چگونه شکنجه می‌شود.

 

بخاطر روشن‌بودن برق‌های چشم‌سوز همیشگی، شب و روز برما یکسان بود. اگر وقت نماز را از مبصّرین (سربازان به اصطلاح رهنما) پرسان می‌کردیم، جوابی نمی‌دادند و یاهم کلمات تحقیرآمیزی را به زبان می‌آوردند، که روح و روان‌ما را سخت عذاب می‌داد.

 

در جریان تحقیق از سوی مستنطقینِ سنگ‌دل، بار‌ها طعم تلخِ شکنجه‌های جسمی را متحمل شدم و این سخت نبود و فراموش‌شده است؛ ولی آن جملات توهین‌آمیزی را که از زبان مؤظفین آن‌جا، در برابر ارزش‌های پاک اسلامی، حتی در برابر قدرتِ حق تعالی شنیده‌ام هنوز خاطرم را می‌آزارد و هرگز فراموش نمی‌شود.

 

به همین منوال یازده روز را زیر تعذیب و شکنجه‌ی جسمی و روانی در ریاست ۹۰ گذارندیم و پس از آن مارا به ریاست ۴۰ امنیت ملی انتقال دادند. همه از هم‌دیگر جدا شدیم و هریکی مکلف بود که بجرم دفاع از خاک و سرزمینش در اتاق‌های تنگ و تاریک برای تحقیقات جنایی جوابگو باشد! خودم نیز در اتاق جزایی مدت ۲۷ روز تحت تحقیق قرار گرفتم.

 

انسان‌های درنده‌خو (مستنطقین) با فشارها و تعذیب‌های پی‌درپی در انتظار اعتراف و اقرار‌گرفتن بودند. گهگاهی حین آفتاب‌گرفتن اسیرانی را آن‌جا می‌دیدم، که حرکات‌شان شبیه یک قهرمان و غازی خالصِ سنگر بود.

درین مدت، یک‌بار فرد کهنسالی برای تحقیق آمد، که غالباً از کمونیست‌ها بجا مانده بود. او در کنار تحقیق؛ مکرراً به شعایر دینی و مذهبی توهین می‌کرد که بخاطر آن سراسر بدنم را آتش خشم و غضب فرا گرفته بود؛ اما متاسفانه چاره‌ای جز ایستادن و شنیدنِ آن الفاظ گوش‌خراش، نداشتم و مجاهدینی که با ما یک‌جا انتقال داده شده بودند، آن‌جا نیز از حالات هم‌دیگر بی‌خبر بودند.

حدوداً پنجاه روز کم‌و بیش در قفس‌های دل‌خراش ریاست متذکره باقی ماندیم.