۱۲ سال در سایه/بخش دوم

نویسنده: أحمد فال الدین مترجم: عبدالظاهر هروی پس از بحث و گفتگو، «ملا عبدالرزاق راکٹی» یکی از اعضای شورای رهبری طالبان پیشنهاد کرد که طالبان به برخی از رهبران قبایل نزدیک به خود، دستور همکاری با آمریکایی‌ها را بدهد تا بعداً در جهاد پشتیبانِ جنبش باشند؛ اما ملا‌محمدعمر این نظر را هم را رد کرد […]

نویسنده: أحمد فال الدین

مترجم: عبدالظاهر هروی

پس از بحث و گفتگو، «ملا عبدالرزاق راکٹی» یکی از اعضای شورای رهبری طالبان پیشنهاد کرد که طالبان به برخی از رهبران قبایل نزدیک به خود، دستور همکاری با آمریکایی‌ها را بدهد تا بعداً در جهاد پشتیبانِ جنبش باشند؛ اما ملا‌محمدعمر این نظر را هم را رد کرد و گفت: چگونه به افراد و یاران خود اجازه دهیم که با اشغالگرانِ متجاوز همکاری کنند؟!

بگذارید آمریکایی‌ها همکاران خود را تعیین کنند تا بعدها ملتِ افغان دوست و دشمن خود را بشناسد و خوب را از بد تشخیص دهد.

پس از تبادلِ آراء و دیدگاه‌ برای ملامحمدعمر مشخص شد که نظر و رأی اکثریت بر «نجنگیدن» است؛ از این‌رو قلم و کاغذی خواست و اختیارات خود را به وزیر دفاعش ملا عبیدالله آخوند محول کرد و از جای خود بلند شد تا از خانه بیرون شود. به‌هنگام خروج رو به‌اطرافیان کرد و از آنها پرسید که آیا اهمیتِ تصمیم خود را درک می‌کنند؟! می‌دانند که این تصمیم آنها چقدر برای افغانستان سرنوشت‌ساز است؟! آنها هم دست‌به‌سینه در پاسخ به ملامحمدعمر سرِ خود را تکان دادند.

ملامحمدعمر در حالی در تاریکی قندهار رفت که بی‌وقفه صدای بمباران شدید بر پایتختِ معنوی‌ حکومتش را می‌شنید. ملاعبدالرزاق نفیسی و کسانی‌که نظرشان بر ادامهٔ جهاد بود با ملاعمر همراه شدند. ملامحمدعمر شخصاً روزهایی در قندهار ماند و بر مجاهدین خود که با نیروهای پشتون به رهبری احمد‌کرزی و حامد‌کرزی درگیر شده بودند، نظارت داشت و رهبری می‌کرد؛ اما «ملا عبدالرزاق نفیسی» و سایر یارانش به ملا‌محمدعمر گفتند که آمریکایی‌ها تمام تلاش خود را برای دستگیری او انجام خواهند داد و اگر امیرالمؤمنین در این شرایط دستگیر شود روحیهٔ جهادی باقی نخواهد ماند، وجود او برای زنده نگه‌داشتن شعلهٔ جهاد در سینه‌ها لازمی است.

مدیرِ دفترِ ایشان سید طیب‌آغا به من گفت که در زمانِ بمباران میدانِ هوایی قندهار نزد امیرالمؤمنین که در مسجد نشسته بود، رفتم. بعد از نمازِ عشاء با هم نشستیم و در رابطه با «تأمین امنیت» ایشان گفت‌وگو کردیم. نظر ما این بود که برای مخفی‌شدن باید از کشور خارج شود؛ اما او نپذیرفت و تصمیم گرفته بود که تا هنگام شهادت در کشورش بماند و بر جهاد نظارت کند. پس از گفتگو و تبادلِ نظر بسیار و ارائهٔ استناد قوی، بلاخره ایشان را متقاعد کردیم که به کوه‌ها و غارها برود، البته کوه‌ها و غارها هم امن نبودند. آمریکایی‌ها پی‌درپی دنبال آنها در کوه‌ها می‌گشتند، از این‌رو تصمیم نهایی بر این شد که به روستاهای اطراف برود و جایی مخفی شود. ملا محمدعمر پس از اتمام جلسه از همه خواست که کم‌کم یکی دوتا از جمع متفرق شوند.