خاطرات استشهادی

آخرین خاطرات مجاهد استشهادی/۱۹ و اخیر

آخرین نوشته‌های دستان مبارک شهید محمدعمر منیب تقبله الله

یک روز دیگر:
دیروز فکر می‌کردم فقط دو شب دیگر فرصت دارم. روز یکشنبه را برای عملیات معین کرده بودیم، رهبر می‌گوید یک شب قبل از عملیات باید مرکز را به نیت جای دیگر ترک کنیم از همین‌رو تصور می‌کردم صبح شنبه حرکت می‌کنیم و یادداشت‌هایم را باید شب شنبه تحویل دهم اما تقدیر راه دیگر فیصله کرد. دیشب فضا برای سفر برابر نبود باید می‌ماندیم و عملیات از روز یک‌شنبه به دوشنبه افتادند، فردا صبح مرکز را ترک می‌کنیم و در نزدیکی‌های شهر شب می‌گذرانیم.

زندگی ما یک روز دیگر طولانی شد اما این روز مانند انتظار شخص روزه‌دار به شنیدن آذان نماز مغرب بود، نه از این نظر که ما از زندگی خسته شدیم به خدا سوگند! اینجا انسان درک می‌کند که عشق، آتش را به گلستان تبدیل می‌کند. این عجله نیست شوق و ذوق می‌باشد.

امروز دوباره از خراب شدن فضا می‌هراسیدیم.‌ اگر چه با دشمن خود در دوحه پیمان‌نامه امضا کرده‌ایم اما کافران هیچ‌گاه به وعده‌های شان وفا نکرده‌اند و شاید بُزبُزک/ هواپیمای بدون سرنشین فیر کند به همین‌ دلیل وقت نماز مغرب با خداوند رابطه مستقیم برقرار کردیم و به او گفتیم از دست دشمنت به تنگ آمده‌ایم ما را نجات بده! به خدا سوگند اندکی بعد از به پایان رسیدن دعا یک برادری داخل آمد و‌ گفت هوا ابری شد (هرگاه هوا ابری شود هواپیمای بی‌سرنشین نمی‌تواند هدف را پیدا کند) تعجب کردم!! در طول این چند ماه هوا ابری نشده بود، تا وقت شروع تلاوت و دعا آسمان صاف بود حالا چطور ابری شد! وقتی بیرون آمدم و هوای ابری را دیدم بی‌اختیار گفتم‌: پروردگارا !! هر کار در توانت است.

شب ناوقت شده است، تمام دوستان خوابیده‌اند شاید فردا صبح این مرکز را برای همیشه ترک کنیم. وقتی در مورد پس‌فردا صبح (زمان عملیات) تصور می‌کنم زبان حال با فریاد بلند داد می‌زند و می‌گوید:

ای!!!
عبدالحلیم رفت تکه‌ تکه شد.
آرزوهایش را به شما گذاشته است.
آرزوهایش را امانت گذاشته است.
جسدش پیدا نشد بارود آن را از بین برده بود اما:
در لحظات اخیر زندگی‌ می‌گفت:
برو به بزرگانم بگو!
به دوستان مجاهدم بگو!
به یاران سنگرم‌ بگو!
اگر ما را فراموش کردید به خداوند چه پاسخ می‌دهید!
صف ما به شما باقی مانده است.
هشدار که خیانت نکنید!
صف ما را به دید حقارت ننگرید!
دوستان‌ ما را خوار و زار نکنید!

برو به بزرگانم بگو!
به خدا سوگند اگر به جاه‌طلبی، غرور و خیانت مبتلا شدید روز محشر حتماً از گریبان تان می‌گیریم.

برو به جوانان امت اسلامی بگو!
ما گوشت بدن خود را از این‌رو با بارود آمیختیم که به شما عزت ببخشبم پس چگونه به بردگی خشنود می‌شوید!

برو به دشمن ما‌ بگو!
من‌ بدنم را برای عشق خود کباب کردم تا هنوز هم درس عبرت نگرفته‌ای!؟ بیا و‌ همکاری کفر را ترک کن!

برو به جگرگوشه ما، امارت اسلامی افغانستان و تمام رهروان آن بگو!
اگر با اعمال نیک‌ تشریف آوردید چشم به راه تان هستیم و اگر اعمال تان خراب شد از شما بیزاریم.
برو و به دوستان استشهادی‌ام بگو!
بفرمائید که ما منتظر تان هستیم.

من‌ عبدالحلیم برادرتان هستم، برای همیشه رفتم فراموشم نکنید! در دعاهای خیر یادم کنید! از تمام تان‌ معذرت می‌خواهم. دوستان نازنینم را ناز دهید!
برای همیشه خدا حافظ!!
السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
۷ ربیع الاول ۱۴۴۲ هـ. ق.
۱۰:۱۶ شب.
عبدالحلیم.

پایان.