نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
برگی از خاطرات جهادی / بخش ۵ صارم محمود بخش اول: حکایت اولین تشکیل دهروزهام در ولایت فراه بخش دوم: از سنگرهای خاشرود تا معسکرهای برابچه بخش سوم: شوق وصال و رنج فصال بخش چهارم: فصل جدیدی در زندگی جهادیام بهار سال ۱۳۹۴ ه ق فرا رسیده بود و مجاهدین در تمام نقاط افغانستان آمادگی […]
برگی از خاطرات جهادی / بخش ۵
صارم محمود
بخش اول: حکایت اولین تشکیل دهروزهام در ولایت فراه بخش دوم: از سنگرهای خاشرود تا معسکرهای برابچه بخش سوم: شوق وصال و رنج فصال بخش چهارم: فصل جدیدی در زندگی جهادیام
بهار سال ۱۳۹۴ ه ق فرا رسیده بود و مجاهدین در تمام نقاط افغانستان آمادگی میگرفتند تا بعد از یک سال رزمیدن، دست بر سر و رویی بکشند و با عزم نو و مورال بلند به مصاف دشمن بروند. در حقیقت تبدیل و تغییر اسمهای عملیات سالانه جهادی، ریشه در سنت نبوی دارد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم در نبردهای مختلفی «رنگ پرچمها»، «شعار نوشته بر پرچمها» و «افراد پرچمدار» را تغییر میدادند تا مجاهدین اسلام با این تنوعهایی که خبر از مرحله جدید جنگی دارد، عزم جدیدی بگیرند و با روحیه جدیدی، معرکه جدیدی را آغاز کنند.
مجاهدین فراه نیز از دیر مدتی بود نفسهایشان را در سینه حبس کرده بودند و بیصبرانه در انتظار اینسال پر ماجرا، لحظه شماری میکردند. در حقیقت ما که بیشتر از پانزده روز نمیشد در ولایت فراه قدم گذاشته بودیم و جز شرکت در همان یک عملیات چریکی که در بخش قبلی ذکری از آن شد، در عملیات دیگری شرکت نکرده بودیم، از سکوت و آرامشیکه بر فضای سنگرها حاکم بود، احساس خستگی میکردیم و به گونهای انتظار چنین جرقهای را داشتیم. که در این حیصوبیص، عملیات بهاری سال ۱۳۹۴ با نام نامی عمر «عملیات عمری» آغاز شد.
عملیات این بهار تاثیر زیادی از مسمایش گرفته بود و پهلوانان امارات اسلامی در گوشهگوشه افغانستان چنان تنور جنگ را گرم نگه داشته بودند که زمین را زیر پاهای دشمن داغتر از کف کوره نموده بودند. در همین سال شهر فراه به دستان سلاحشوران قهرمان امارت اسلامی سقوط کرد و ولسوالیهای زیادی در سیطرهشان در آمد و در سراسر افغانستان و در تمام عرصهها، شاید پیشرفتهای چشمگیری شدند.
اولین عملیات بهاری عمری:
آوازهای در میان مجاهدین پیچیده بود که امشب قرار است بخاطر شروع عملیات بهاری جدید، در سراسر افغانستان عملیاتی انجام بگیرد و از اینرهگذر رفت و آمد مجاهدین و جمع گستردهشان در قرارگاه نیز مطبوع به نظر نمیرسید و حاکی از خبرهایی بود. شب که فرا رسید، در قرارگاه جایی برای پایی باقی نمانده بود. شهید زید رحمهالله و شهید مولوی خالد رحمهالله در میان مجاهدین ایستاده بودند و آنها را به چند دسته تقسیم میکردند تا هر دستهای بر یک منطقهای تشکیل شوند و بر پوستهای تعرض کنند یا هم پوستهای را مشغول بدارند.
ما دوستان مهاجر، با پارهای از مجاهدین قرار بود بر پوسته/قرارگاه صمدخیل تعرض کنیم و این پوسته بزرگ را به صورتی مشغول بداریم. پوسته صمدخیل واقع در شوالگاه که در چند کیلومتری شهر فراه واقعه است، قرار دارد.
قبل از حرکت، مجاهدی بلند شد و چند دقیقهای در مورد فضیلت جهاد و اهمیت اطاعت در جهاد، صحبت کرد. بعد از سخنان این مجاهدِ داعی، به طرف اتاق رفتیم تا وسایل مورد نیازمان را برداریم. در گوشهای از اتاق مجاهدی را دیدیم که دست برافراشته و مشغول به دعا است. کمکم صدای هقهق گریههایش بالا وبالاتر میشد تا اینکه صدای گریههایش فضای اتاق را در نوردید و پارهای از مجاهدین را به خود مشغول کرد. تا آن زمان ندیده بودم کسی بخاطر شهادت به این شکل گریه کند. حقا که شهادت ارزشش از این گریهها بالاتر است و باید در کنار قطرات اشک، قطرات خون هم بچکانیم تا مورد قبول درگاه حق قرار بگیریم.
با موترسیکلها به طرف قریه صمدخیل حرکت کردیم و نزدیکهای قریه و قبل از ورود به رودِ فراه، موترسیکلها را گذاشتیم تا باقیمانده مسیر را پیاده برویم. در حقیقت این رود، منطقه را به گونهای به دو بخش تقسیم کرده بود و به شکل کمربندی در آورده بود؛ یعنی آنطرف رود (در آن زمان) تحت شعای دشمن بود و اینطرف رود تحت کنترل مجاهدین و میبایست ادامه راه را با حالت آمادهباش، به پیش میبردیم. دوستان راه بلد، ما را تا صد متریِ قرارگاه (با نوسان اندکی) بردند و به دو بخش تقسیممان کردند. پارهای از مجاهدین از یک گوشه قرارگاه را زیر آتش مرمیها قرار میدادند و ما از گوشه دیگری.
دوستانیکه با ما بودند یک میل ثقیل، همراه با یک میل راکت و چند میل کلاشنکوف داشتیم که از چانس بد ما راکت و ثقیل از کار بند آمده بودند و فقط چند میل کلاش باقیمانده بود و در مقابل یک قرارگاه با تمام امکانات جنگی، وتجهزات مدرن قرار داشت! مجبور شدیم به یک اتاقکی پناه بیاوریم و سر نوبت از شکافی که در میان دیوارها به وجود آماده بود، شلیک کنیم و به شکلی این قرارگاهِ بزرگ را مشغول بداریم تا مجاهدین دیگر، مشغول به فتح قرارگاه مورد هدف بشوند.. در همین اثنا از چند جهت اتاقک ما مورد هدف فیرها راکت و دیسی یا همان توپ، قرار گرفته بود که نمیتوانست زیر ضرباتشان زیاد دوام بیاورد. نزدیک به یک ساعت در این اتاقک در تیررس دشمنان قرار گرفته بودیم و هر لحظه بر سر اتاق یک گوله راکت منفجر میشد و فضای اتاق را خاک و گرد میپوشاند.. یک حافظ نوجوان همراه ما بود و باربار از اتاق بیرون میشد و با چنان حماسه وشوری الله اکبر میگفت که دل کوه را میشکافت و سپس دهنه کلاشینکوفاش را به طرف دشمن میگرفت و با الله اکبر شروع به فیر کردن مینمود. خیلی متاثر از حماسه و اللهاکبرها این حافظ شده بودم. این حافظ نوجوان از اتاق بیرون شد، دیدیم صدای انفجار بزرگی دم در اتاق به صدا در آمد و کل اتاق را دود و خاک پوشید و همراه با صدای این انفجار، فریاد الله اکبر این نوجوان هم بلند شد و ما متوجه شدیم این حافظ نوجوان در اثر انفجار گوله راکت، مجروح شده است و به زمین افتاده و دارد فریاد بر میآورد. با تمام سرعت از اتاق بیرون شدیم، دیدیم لباسهای حافظ از خون سرخ شده است و ترکش (پرزه) راکت به چندین جا از بدنش اصابت کرده است. حافظ را برداشتیم و به سمت قرارگاه راهسپار شدیم. این حافظ چند مدتی تحت تداوی بود و بعد از مدتی بحمد الله شفا یاب شد. در همین اثنا که ما در اتاق بودیم و سلاح ثقیل و راکتمان بند آمده بود، حس میکردیم یکی با اسلحه ثقیل بالای اتاق ما به طرف دشمن فیر میکند و از اینرهگذر صدای فیرهایش تا دیر مدتی بود. بعضی از دوستان میگفتند این صدای انعکاس فیرهای دشمن است؛ بخاطر اینکه دشمن خیلی نزدیک است، هنگام شلیک چنین صدایی به وجود میآید و دوستان دیگری معتقد بودند که نصرتهای غیبی خداوند بودهاند که شامل حالمان شدهاند. به هر حال اینگونه شد که در تمام نقاط فراه عملیات و نیمه عملیاتهایی با حجم خورد و کلانی استارت خورد و مقدمهای بود برای جنگهای بزرگ آینده که انشاءالله در مورد آنها در بخشهای آینده مینویسیم.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.