نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سلسله خاطرات میدان جهاد منیر احمد منیر رمضان بود. با چند تن از مجاهدان، در فضای بیرونِ خانهای از انصار، در حال استراحت بودیم. پاسی از شب گذشته بود؛ دقیقا آخرای شب، ساعتای یکودو بود که صدای هولناک هلیکوپترها، طیارههای بیسرنشین و بمافگنهای دشمن ما را از خواب بیدار کرد. خواب از چشمان ما رفت؛ […]
سلسله خاطرات میدان جهاد
منیر احمد منیر
رمضان بود. با چند تن از مجاهدان، در فضای بیرونِ خانهای از انصار، در حال استراحت بودیم. پاسی از شب گذشته بود؛ دقیقا آخرای شب، ساعتای یکودو بود که صدای هولناک هلیکوپترها، طیارههای بیسرنشین و بمافگنهای دشمن ما را از خواب بیدار کرد.
خواب از چشمان ما رفت؛ بلکه از چشمان تمام مردم منطقه رفت؛ زیرا چاپهٔ دشمن (یعنی شبیخون و حملهٔ شبانه، که در افغانستان عموما به “چاپه” تعبیر میکنند) هدفش برای ما و مردم معلوم نبود. هرکس گمان میبُرد که بر خانهٔ ما شاید چاپه باشد. دشمنان و اشغالگران که عموما با هم و دوشادوشِ یکدیگر عملیات شبانه انجام میدادند، پروای کسی را نمیکردند که اهل اینخانه آیا مجاهد اند یا نه؛ بلکه بهقصدِ وحشتآفرینی، داخل هر خانهای شده و کسانی را میکشتند، کسانی را لتوکوب کرده و تعدادی را با خود میبردند و معلوم نبود تا بعد از چند سالِ دیگر، سر از بگرام و یا پلچرخی بیرون میکنند!
چنین واقعاتی بسیار رخ داده است و مردمانی که اصلا با مجاهدان ربطی نداشتهاند، بنابر ظلم اینان، دهها سال را در زندانهای تاریک سپری کردهاند.
برگردیم به اصل مطلب. همهجا تاریک بود. وقت سحریخوردن بود و مردم باید بیدار میشدند و پختوپزی، چیزی برای سحری آماده میکردند؛ از شدت خوف و هراسی که دشمنان در تمام منطقه ایجاد کرده بودند اما کسی جرأت روشنکردن چراغقوهای را نداشت؛ چه برسد به لامپی، دیگپایهای و اجاقگازی. همهجا در سکوت مطلق بود؛ غیر از هیاهوی هواپیماها و صدای بمافگنها. اطرافم را خوب و با دقت نگاهی انداختم؛ هیچخانهای برقی روشن نکرده بود و نشانی از هیچ آتشی نبود!
این حکایت یکی از هزاران حکایاتی است که مردم افغانزمین با آن دستوپنجه نرم کردند. به کوه صبر و بردباری تکیه داده و با دشمنانِ تا دندان مسلح، بیش از چند دهه مبارزه نمودند.
درآن شبِ هولناک هیچکس غذای گرمی به دهان نبرد و اگر کسی هم چیزی خورد، با بیمیلی بود و یا فقط غورت داده بود؛ اما بسیاری از مردم، ازجمله خود ما، با گلویی خشک و لبانی ترکیده، روزهٔ رمضان آن روز را گرفتند.
عملیات شبانهٔ اشغالگران، سبب ایجاد وحشت بزرگی درمیان مردمِ ستمدیده و مظلوم افغانستان بود. و مردم چارهای جز شکیبایی و صبر در برابر اینهمه بربریت و ستم، نداشتند.
اندکی پیش تو گفتم غمِ دل، ترسیدم که دلآزرده شوی، ورنه سخن بسیار است
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.