نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
ترجمه : ابوعمیر طارق – با سپاس از وبسایت عزم بخش اول راپور – بخش دوم راپور چگونگی و تفاوت ملیشههای مرگ سیآیای با دیگران : انترسیپت میگوید: قطعههای ضربتی مانند ۰۱ و ۰۲ با بقیه نیروهای ویژه افغانی که تحت سرپرستی اردوی ملی، پولیس ملی و یا ریاست امنیت ملی انجام وظیفه مینمایند تفاوت دارند. […]
ترجمه : ابوعمیر طارق – با سپاس از وبسایت عزم
بخش اول راپور – بخش دوم راپور
چگونگی و تفاوت ملیشههای مرگ سیآیای با دیگران :
انترسیپت میگوید: قطعههای ضربتی مانند ۰۱ و ۰۲ با بقیه نیروهای ویژه افغانی که تحت سرپرستی اردوی ملی، پولیس ملی و یا ریاست امنیت ملی انجام وظیفه مینمایند تفاوت دارند. روش جلب، چگونگی کار، تمرینات، جمعآوری اطلاعات، پلان و طرح عملیات و راهاندازی عملیات شان از دیگران جدا میباشد.
در بخش جلب جهت بررسی وضعیت افراد منتخب حد اقل ۶ ماه وقت میگذرانند. معاش اعضای این گروهها از معاشی که به عموم کارکنان نیروهای خاص داده میشود چند برابر بیشتر و افزونتر میباشد.
گفته میشود به اعضای این قطعهها هر ماه از ۶۰۰ تا ۱۸۰۰ دالر معاش داده میشود و از جهت اینکه معاش آنها دست به دست تحویل داده میشود حتی حکومت افغانستان هم هویت عساکر شان را تشخیص داده نمیتوانند.
چند تن عساکر مصاحبه کننده با انترسیپت گفتهاند: عساکر عمومی اردوی ملی ماهانه از ۲۱۰ تا ۲۳۵ دالر معاش دارند و مستقیماً در حساب بانکیشان اضافه میشود.
وظیفهی تربیه و پرورش قطعههای ضربتی را اساساً مشاورین آمریکایی به دوش دراند و روش پرورش شان از تمرینات عموم قطعههای خصوصی افغان که آنها نیز توسط آمریکا و همپیمانانش تربیه میشوند به مراتب سختتر و افزونتر میباشد.
اعضای این قطعهها میگویند: اگرچه در بخش جمعآوری معلومات افراد موظفِ قطعه در تعیین و انتخاب هدف همکاری میکنند، اما اهداف را نهایتاً سیآیای تعیین میکند.
رهبری طرح عملیات این قطعهها را مشاورین آمریکایی به دوش دارد. یک تن از اعضای قطعهی ۰۲ (صفر دو) میگوید : مشاورین مذکور راجع به اهداف معلومات کامل دارند. عضو پیشین قطعهی ۰۲ میگوید : قبل از شروع عملیات در نشستهای معلوماتی مشاورین آمریکایی تصویر هدف را خیلی واضح ترسیم میکنند و جرائم منسوب به آنان (که از نظر آمریکا جرائم شمرده میشوند) را بیان میکنند تا آتش خشم عساکر را شعلهور نمایند.
برخی از اعضای کنونی و سابق قطعهها گفته اند: مشاورین آمریکایی شان خیلی خونسرد و آرام هستند، و با شریکان افغانی شان فقط در امور عملیاتی صحبت میکنند. مشاورین قطعهی ۰۲ لباس ملکی میپوشند و در میدان هوایی جلال آباد در داخل کمپ ویژهی نیروهای خاص آمریکایی به اسم Dyer بود و باش و فعالیت میکنند. در هنگام عملیات آمریکاییهای که با قطعه همراه هستند عموماً “کیموفلاج” سبز رنگ ارتش خاص آمریکایی را میپوشند.
یکتن از اعضای کنونی قطعهی ۰۲ (صفر دو) میگوید : قبل از آغاز عملیات نه به مسئولین ولایتی و نه هم به نیروی امنیتی آن منطقه خبر داده میشود.
انترسیپت میگوید : از آخر سال ۲۰۱۸ میلادی بدینسو تقریباً تمام عساکر پیاده قطعهی ۰۱ (صفر یک) توسط هواپیماهای چینوک آمریکایی CH-47 به اهدافشان برده و آورده میشدند. آن ها را هواپیماهای مجهز بیسرنشین، جتهای آمریکایی و هیلیکوپترهای جنگی همراهی میکنند.
افرادی که از چاپهها زنده مانده اند میگویند : هیلیکوپترها عساکر پیاده را در جای نزدیک به هدف معینشان حوالی ساعت ۱۰ شب پائین میکردند. صداهای انفجار و فیرها تا چند ساعت شنیده میشدند و گاهی غوغای عساکر و گاهی هیاهوی قربانیانِ چاپه به گوش میرسید. هیلیکوپترها حوالی ساعت ۴ صبح دوباره میآمدند و عساکر پیاده را میبردند.
قبل از طلوع آفتاب مردم قریه از خانه های شان بیرون میشدند تا بدانند که قطعهی ۰۱ باز چه کسی را بهحیث قربانی جدیدشان انتخاب کرده است.
راه اندازان عملیات افسران سیآیای میباشند و در هنگام عملیات وظیفهی کنترل و اداره نمودن قوه هوایی به شمول نیرویهای پیاده به عساکری سپرده میشود که از جانب قوماندانی عملیات مشترک نیروهای خاص آمریکایی به آنها سپرده شده باشد. اما با عموم اعضای قطعه، معلومات این عساکر آمریکایی در میان گذاشته نمیشود. زمانیکه یک تن از اعضای قطعهی ۰۲ پرسید که مشاورین شان از کدام بخش حکومت آمریکا هستند و یا با کدام ارتش وظیفه اجرا میکنند پاسخ آمریکاییها خیلی مختصر و ساده بود «ما برای حکومت افغانستان کار میکنیم».
یک تن از اعضای کنونی قطعهی ۰۲ (صفر دو) به انترسیپت گفته است: به افسران اطلاعاتیِ قطعههای ضربتی علاوه بر نقشههای ستلایت و کاریالانهای ظاهراً بیضرر، موبایل پلیکشنهای پیشرفتهی تعقیب تصاویر و مخفی نگهدارندهی اطلاعات داده شده اند.
یک تن از اعضای سابق قطعهی ۰۲ میگوید : هنگام شروع عملیات یک مشاور آمریکایی با هر گروه ۷ نفره تا ۱۰ نفره همراه میباشد و با هر مشاور آمریکایی یک مترجم افغانی وجود دارد.
عضو کنونی ۰۲ میگوید : زمانیکه هنگام چاپه پیاده شدیم هر دستوری که خارجیها صادر نمایند ما مکلف به انجام دادنش هستیم نیروهای ۰۲ اجازه مخالفت یا صلاحیت را ندارند. ما قضاوتکننده نیستیم، بلکه عملکننده هستیم.
قربانیانِ چاپهی عمرخیل:
صبح روز شنبه ۱۵ دسامبر سال ۲۰۱۸ میلادی قبل از طلوع آفتاب چند دسته اطفال به شکل گروههای دو نفری و تکنفری به قصد مدرسهی عمرخیل به راه افتادند – جایی که آنها ۵ روز در هفته در آن میزیستند، درس میخواندند و روز رخصتی به خانههای شان بر میگشتند.
جمشید و اسد نیاز به دو میل راه رفتن داشتند. آنها معمولا این راه را در یک ساعت میپیمودند. این دو برادر از چهار سال بدینسو در مدرسه قریهی عمرخیل درس میخواندند. از همینرو راه را کاملاً بلد بودند.
جمشیدِ ۱۳ ساله حفظ قرآن را تکمیل کرده بود – جمشید و برادر ۱۰ سالهاش اسد گاهی اوقات بعد از نماز عصر تا هنگام غروب آفتاب با همسن و سالانشان بازی کرکت میکردند.
کفشهای هر دوی شان کهنه شده و با کمک پینهها از آنها استفاده میکردند. قبل از اینکه جمشید و اسد از خانه بیرون شوند از پدرشان خواستند که این بار دو جفت کفش جدید را از کابل برایشان بیاورد.
پدرشان در شهر کابل کار میکرد، از پاکستان جنس میآورد و به سوداگران محلی میفروخت. پدرشان وعده داد که این بار برایشان کفشهای جدید خواهد آورد.
از مناطق دیگر ولسوالی نرخ نیز چند نفر دیگر رسیدند. مالک عرفان ۱۲ ساله با موتورسایکل خود از توکرکه آمد؛ صافی ۱۲ ساله با بچهمامای خود جلال در یک تاکسی مسافربری از منطقه پیرداد همراه با بسترهاش رسید؛ کامران ۱۲ ساله بعد از یک ساعت راه رفتن با پای پیاده از منطقه سلیمانخوره به مدرسه رسید و دو برادر رفیع و آرمان؛ که یکتن شان ۱۲ ساله و دیگرشان ۹ ساله بود از محل نزدیک به مدرسه یکجا آمدند. تا وقتی که اطفال قریه عمرخیل و مناطق دیگر با استاد شان مولوی صادق یکجا میشدند فضای آسمان تاریک شد.
سه روز بعد؛ شب سه شنبه ۱۸ دسامبر که شاگردان و اساتیدِ مناطق نزدیک به خانههای شان رفتند ۲۵ الی ۳۰ نفر شاگردان باقیمانده بر سفره کچالو، لوبیا و نان خشک گرد هم جمع آمدند و حوالی ساعت ۱۰ شب تمام شان در اتاقها و زیر زمینی مدرسه خوابیدند.
حوالی ساعت ۶ (سر شام) دوکاندارِ ۲۳ ساله به اسم مرتضی در خانهاش بود که مانند صدای پشه بِزبِز هواپیمای بیسرنشین را شنید با خودش تصور کرد که حتماً امشب چاپه زده خواهد شد.
ساعت ده و نیم شب محمد غفار که خانهاش روبهروی کوچه مدرسه بود صدای چند هیلیکوپترها را شنید که طنین انداز بود. با دیدن هواپیمای AC_130 فهمید که حتماً نیروی زمینی پیاده شده است.
یک تن از باشندگان دیگر میگوید: هواپیماها چنان پائین پرواز میکردند که حتی پنجرهی خانه شان را تکان میداد.
غفار روی پلهها بلند شده و پنجرهی را که به سوی کوچه مدرسه قرار داشت باز کرد. بعد از چند دقیقه یک کاروان تانکهای زرهی به قریه وارد شد. نیروی پیاده در کنار تانکها از زیر پنجره گذشتند.
غفار میگوید: نیروهای آمریکایی و افغانی مخلوط بودند. کاروان همینگونه جهت تصفیه منطقه به پیش میرفت. بعد از آن به سوی مدرسه برگشت.
دهها تن عسکر با پای پیاده به سوی مدرسه راه افتادند. غفار صدای انفجار بسیار بزرگی را شنید و شعلهی آتش را دید. نیروها دروازه مدرسه را با ماینها از بین برده بودند. غفار از کنار پنجره با سرعت و عجله به سوی خانه رفت.
در آن زمان تمام خانههای قریه تاریک بودند اما تقریباً هر فرد قریه عمرخیل بیدار بود. یک میوه فروش میگوید که دو خواهرش ترسیده بودند. هر کس تلاش میکرد که آنها را خاموش نمایند. گاهی پدرم، گاهی مادرم و گاهی خودم آنها را در بغل میگرفتیم.
مردان قریه عمرخیل نیز اندوهگین بودند. زیرا در میان قوم وردک داستانهای هدف قرار گرفتن خانههای مردم ملکی را توسط قطعهی ۰۱ (صفر یک) شنیده بودند.
در یکی از اتاقها بلال ۱۲ ساله همراه ۷ طفل دیگر با ترس و بیم نشسته بود. دو عسکر افغانی از میان جمع آنان ۲ فرد بزرگتر را با خود بیرون برده بودند. او میگوید: در صالون مدرسه آمریکاییها صحبت میکردند. ما صدای شان را میشنیدیم.
مولوی صادق که یک تن از گروه چهار نفری اساتید مدرسه بود ۷ سال قبل در مدرسه عمرخیل تدریس قرآن کریم را آغاز کرد. در آن زمان حضور طالبان در این قریه خیلی محدود و اندک بود اما با گذشت دو سال تمام قریه تحت تصرف طالبان درآمد. مولوی صادق بیطرفیاش را حفظ کرده و طرفداری هیچ گروهی را نمیکرد.
مولوی صادق و خانوادهاش نیز در آن شب بیدار شدند. خانه وی از جایی که کاروان در آن توقف داشت تقریباً نیم میل فاصله داشت. پدرش از داخل اتاق دیگر صدا کرد: «بیرون نروی که تو را میکشند».
مولوی صادق میگوید : قبل از طلوع آفتاب تمام سر و صداها خاموش شدند. بعد از ادای نماز صبح با انتشار اولین سفیدی همراه برادرانش از خانه بیرون شد. خیلی با عجله و شتاب راه میرفت. مردم دیگر نیز رسیدند. زیرا خبر چاپه بر مدرسه نشر شده بود.
مولوی صادق میگوید : وقتی که این وضعیت آزار دهنده را دیدم بیهوش به زمین افتادم. مولوی صادق زمانیکه راجع به همان صحنه صحبت میکرد چهرهاش را با هر دو دستش پوشانده بود و مخفیانه گریه میکرد «هر گاه تصورش را میکنم آزارم میدهد».
همسایه ۵۰ سالهی مدرسه عبدالله نیز در اینجا حضور داشت او میگوید: زمانیکه ما بار اول دروازههای اتاق را باز کردیم کودکان باقیمانده از چاپه حتی راهرفتن و صحبتکردن را فراموش کرده بودند، دستهای شان میلرزیدند و چشمهای شان از حدقه بیرون آمده بودند. مردم کودکان را از مدرسه بیرون کردند و کوشش کردند تا صحنه قتل عام را نبینند.
یک کودک ۸ ساله که زنده مانده بود با نگریستن به سوی اتاقی که اجساد ۵ تن از دوستان کشته شدهاش در آن افتاده بودند به عبدالله گفت: آنها دوباره می آیند و ما را نیز میکشند.
جهت فرستادن اطفال و کودکان باقیمانده به خانههای شان کار تهیه موترها رو به راه شد.
زمانیکه دو برادران ۷ و ۸ ساله به خانه رسیدند برادر بزرگتر شان زین الله آثار خوف و بیم را در چهره آنها میدید. او میگوید: برادرانم تا دو روز صحبت کرده نمیتوانستند. بعد از اینکه به صحبت شروع کردند به ما گفتند : نیروهای دولتی طلاب بزرگتر را از اتاقهای شان بیرون برده، در کنار دیوار ردیف ایستاد کردند و بعد از آن در جلوی چشمان مان تیر باران شان کردند.
این دو برادر میگفتند: نیروهای چاپه از اینرو به آنها چیزی نگفتند که کمسن و سال بودند.
قبل از جمعشدن عموم مردم یک یک جسد از مدرسه بیرون و انتقال داده میشد. اجساد اسد و جمشید – دو برادری که پدرشان وعده آوردن کفشهای جدید را به آنها داده بود – نیز در میان کشته شدهگان افتاده بودند.
پدرشان محمود تا هنوز در کابل بود که مادرشان به او زنگ زد. او را از ماجرای پیشآمده کاملاً در جریان نگذاشت فقط به او گفت: «زودتر مستقیم به خانه بیا».
محمود در لحظهی بیرون شدن از کابل روبهروی دوکان کفشفروشی توقف کرده و دو جفت کفش جدید را به فرزندانش خرید. چاشت به خانه رسید تا هنوز از آوردن اجساد فرزندان وی وقت دیری نگذشته بود.
نامبرده در وقت بیان کردنِ حالت دیدنِ اجساد فرزندان خود گفت: خداوند متعال تمامشان را تباه کند.
مطابق با اصول اسلام شهدای مذکور بدون غسل در لباسهای که در آنها شهید شده بودند دفن شدند. یک تن از برادران آن دو برادری که در چاپه شهید شده بودند وعده انتقام گرفتن از آمریکاییها را در جریان گذاشته و به انترسیپت گفت: ما در کشور آنها نیستیم. آنها در کشور ما هستند و بر ما حمله میکنند. من انتقام دو برادر و تمام کشته شدهگان معصوم را از آنها خواهم گرفت.
زمانیکه استاد شاگردان مولوی صادق بعد از بیهوش شدن در مدرسه به هوش آمد، در خانه بود. حالت روانی و دماغیاش چنان خراب بود که پدرش جهت تشییع جنائز و تدفین شهدا به او اجازه بیرون شدن از خانه را نداد.
مولوی صادق روز دوم دوباره به مدرسهاش رفت او میگوید: هر طرف کفشها و کتابها افتاده بودند. در صحن مدرسه، داخل زیر زمینی و روی دیوارهای مدرسه جاهای اصابت تیرها از دور دیده میشدند و به هر سو خون به نظر میرسید.
زمانیکه از مولوی صادق پرسیده شد: این اطفال که جنگجو نبودند؟ او با تاکید و پافشاری گفت: نه؛ در این مورد ما یقین داریم و من در مورد تمام کارهایشان خبر بودم. آنها اطفال کمسن و سال بودند.
مولوی صادق بعد از چاپه تدریس را ترک کرده است.
پدر شهید اسد و شهید جمشید؛ محمود در افکار نا امیدیها؛ خویشتن را مجرم پنداشتن و انتقام گرفتن غرق میباشد. در تمام آن زمستانی که فرزندانش در آن کشته شده بودند او کفش به پا نکرد – زیرا نتوانست به فرزندانش کفش جدید هدیه دهد.
حالا که محمود در هر جا با نیروی افغانی روبهرو میشود با هر چیز و اسلحهی که در اختیارش قرار گیرد آنها را هدف حمله قرار میدهد. چند بار جهت این واکنش غیر اختیاریاش مورد لت و کوب قرار گرفته است. اما اکثر خشمش را به نیروهای آمریکایی نگهداشته است. او میگوید: هر زمانیکه حد اقل دو سه نفر آمریکایی را در انتقام گرفتن فرزندانم بکشم آنگاه شعلهی درونم خاموش خواهد شد.
خانم محمود «مالکه» بعد از مرگ فرزندانش کار دیگری میکند. محمود میگوید: خانمش هر شام پنجشنبه آن دستاری را که فرزندانش در مدرسه به سر میکردند بر روی بالشتها پهن کرده و خطاب به اتاق میگوید: «امروز فرزندانم به خانه میآیند».
هر صبح و شام آن کفشهای را که محمود از کابل آورده بودند پاک کرده و به فرزندانش میگذارند.
پایان.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.