عزم مجاهدان و خوردشدن غرور اشغالگران

سلسله خاطرات میدان جهاد / بخش ۹ محمد داود مهاجر بخش اول: وحشت آفرینی دشمن بخش دوم: نمونه ای از شهامت یک انصاری بخش سوم: شب های تار و جست و خیز مجاهدان بخش چهارم: ایثار و فداکاری در میدان جهاد بخش پنجم: نبرد نابرابر و پیروزی اهل ایمان بخش ششم: تا هنوز آن ها […]

سلسله خاطرات میدان جهاد / بخش ۹

محمد داود مهاجر

بخش اول: وحشت آفرینی دشمن
بخش دوم: نمونه ای از شهامت یک انصاری
بخش سوم: شب های تار و جست و خیز مجاهدان
بخش چهارم: ایثار و فداکاری در میدان جهاد
بخش پنجم: نبرد نابرابر و پیروزی اهل ایمان
بخش ششم: تا هنوز آن ها را نشناخته ایم
بخش هفتم: شهامت یک زن مجاهد
بخش هشتم: بیداری یرموک و جلوگیری از صدمه ای بزرگ

دبدبهٔ اشغالگران در اوج خودش بود. در هر منطقه‌ای با غرور و نخوّت فراوانی وارد شده و بر مجاهدان یورش می‌بردند.

 چندی پیش از اتفاق‌افتادن این واقعه، اشغالگران بر تعدادی از مجاهدان، با تانگ‌های خود حمله کردند؛ بعضی را شهید و بعضی را دستگیر کرده با خود بردند؛ غیر از چند نفر که توانسته بودند خود را از مهلکه نجات بدهند.

در آن زمان، مجاهدان بسیار ضعیف بودند و غیر از حملات مین‌کاری، عملیات استشهادی و تهاجمات پراکنده، عملیات‌شان بیشتر در حد پایین بود و یارای روبرو شدن با کاروان اشغالگران را نداشتند؛ زیرا آنها از زمین و هوا حمله می‌کردند. نیروهای زمینی‌شان در اکثر مواقع مورد حمایت کامل پشتیبانی هوایی بود؛ لذا مجاهدان کمتر جرأت حمله‌های رو در رو را می‌کردند.

بعد از این واقعهٔ دردناک، مجموعه‌ای از مجاهدان، با احساس و انگیزهٔ خاصی، به منطقهٔ مذکور اعزام شدند. امیر مجموعه اراده کرد و همهٔ مجاهدان با هم عهد بستند تا این‌بار در برابر تانگ‌های اشغالگران – برخلاف روال‌های گذشته که بیشتر عملیات چریکی بود – آتش جنگی رُو در رو را شعله‌ور سازند، تا سینهٔ داغ‌دیدهٔ دوستان خود را – که چندی قبل داغ‌دار شده بود- تسکین و آرامش بخشند و چنانچه الله تعالی فرموده است: وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِینَ، صادق آید.

مجاهدان از ته قلب تصمیم گرفتند تا با تانگ‌های دشمن رودررو مقابله کنند. این تصمیم‌شان قطعی و از روی انتقام‌گیری از اشغالگران قلدر و گردن‌کلفت بود. غالبا از شهید ملا دادالله رحمه الله پرسیده بودند که رمز پیروزی و شجاعت‌شان در چیست. ایشان گفته بودند: هر کسی که سرش را روی کفَش گذاشت فاتح میدان است.

این مجموعه نیز با ارادهٔ کافی، به‌میدان کارزار سر سپردند و هرچه داشتند روی کفِ دست نهادند و نتیجتا فاتح برآمدند؛ آن‌هم چه فتحی! و الله تعالی نصرت‌شان نمود.

آری، دوستان ما (که تعدادشان از ده‌نفر نمی‌گذشت) وارد منطقه شدند و تحرکات دشمن را زیر نظر گرفته و رصد کردند؛ بعد از پی‌جویی و تفحصی دقیق متوجه شدند که دشمن در اطراف منطقه، در قسمت‌هایی از دشت، موجودیت دارد. مجاهدان بعد از شناسایی محل وجود کاروان‌ اشغالگران، عزم خود را جزم کردند و در دل منطقه، علنا ظاهر شدند؛ تا به‌مانند طعمه‌ای، اشغالگران را به‌سوی خود جلب کنند؛ زیرا آنها بسیار در غرور و تکبر بودند و بدون کدام واهمه‌ای بر موقعیت مجاهدان حمله می‌کردند و در منطقه نیز جاسوسانی خاص داشتند که تحرکات لحظه‌به‌لحظهٔ مجاهدان را، گزارش می‌دادند.

آری، عزم‌شان جزم شد و نصرت‌های الهی نیز فرود آمد. از همان منطقه، مجاهدانی چند (انصار) به یاری مجاهدان (مهاجر از منطقهٔ دیگر) شتافتند که یک‌عدد تویوتا نیز با خود داشتند و با این مجموعه یک‌جا شدند. اتفاقا و به‌عون و امداد الهی، تعدادی دیگر از مجاهدان، که از قسمت‌های دورتر منطقه، بنابر علتی به‌اینجا آمده بودند و دارای دو عراده موتر کرولا یا سراچه بودند، پیش مجاهدان آمدند و پرسیدند: چه اراده است؟ و جواب مقابله با اشغالگران را شنیدند!

خلاصه اینکه عزم همه بر همین شد که با آنها به نبرد رو در رو می‌پردازند!

کاروان دشمن، از قسمت‌های پشتِ رودخانه، وارد منطقه شد. مجاهدان نیز گذرگاه رودخانه را که امکان عبور دشمن را داشت، بستند و کمین گرفتند. دشمن تا اینکه به برابری گذرگاه رسید، به‌طرف رودخانه دَور نزد و همان‌جوری به رفتارش ادامه داد و به‌طرف گذرگاه – چون غالبا از طرف جاسوسان خبر داده شده بود – رو نیاورد و به طرف پایین منطقه و رودخانه حرکت کرد. مجاهدان احساس کردند که شاید کاروان دشمن می‌خواهد از قسمت گذرگاه پایینی، از رودخانه عبور کند. لذا مجاهدان، خود را تقسیم کردند. تعداد کمی از مجاهدان را همین‌جا گذاشتند تا نگهبان این گذرگاه باشند. بقیه مجاهدان رفتند به گذرگاه بعدی. و چون به گذرگاه بعدی رسیدند خبر رسید که دشمن دوباره عقب‌گرد کرده و از گذرگاه اولی در حال عبور است(ضمنا اینکه؛ این تعداد از مجاهدان که نگهبان گذرگاه بودند، از لحاظ کم‌بودن اسباب و تعداد، خود را عقب کشیده بودند به طرف قلعه‌ای که در اطراف بود).

دوستان ما از گذرگاه پایینی دوباره برگشتند به‌طرف گذرگاه اولی تا به نصرت دوستان موجود در آنجا بشتابند (در حالی‌که خبر نبودند کاروان اشغالگران از گذرگاه اولی عبور کرده است) لذا تعدادی از مجاهدان با تویوتا راه کنار رودخانه را گرفتند و موتر دومی، حامل مجاهدان نیز چون به منطقه نزدیک شد (چنانچه به‌ذریعه اتصالات از عبور اشغالگران خبر شده بودند) خود را به کناری زدند و در محوطه‌ای نزدیک به منطقه، پیاده شدند. بقیهٔ دوستان مجاهد ما که در کرولایی بودند – بی‌خبر از تدبیر الهی – مستقیم به طرف گذرگاه اولی در حال نزدیک‌شدن بودند که ناگاه، از میان خانه‌های نزدیک به گذرگاه، پرچم اشغالگران بر روی تانگ‌ها را دیدند! تعجب کردند: این مگر تانگ‌های اشغالگران نیستند که به‌طرف ما در حرکت اند؟ گفتند: بله!

فاصله در میان مجاهدان و اشغالگران بسیار کم بود. شاید کمتر از صد متر! در یک راه و مسیر قرار داشتند. مجاهدان به طرف آنها و آنها به‌طرف مجاهدان در حرکت بودند. اما تفاوت این بود که این تعداد از مجاهدان، در قسمت دشت‌مانندی قرار داشتند که هیچ جای جنگ و سنگر گرفتن را نداشت و آنها در میان قریه بودند؛ مجاهدان فورا دور زدند و امیر مجموعه گفت: به اولین محل سنگر گرفتن که رسیدیم فورا همه پیاده بشوند!

در ظرف یک دو دقیقه به منطقه‌ای رسیدیم که دیوار و جدول‌هایی برای آب داشت؛ فورا پیاده شدیم و در پناه دیواری کوچک از باغچه‌ای، سنگر گرفته و آتش جنگ را شعله‌ور ساختیم.

اشغالگران نیز به‌دنبال ما افتاده بودند به گمان اینکه ما داریم فرار می‌کنیم تا ما را بگیرند! اما زمانیکه دوستان ما پیاده شدند و آتش جنگی خطرناک را شعله‌ور ساختند، آنها فورا توقف کردند و از این حرکت مجاهدان شگفت‌زده شدند.

می‌خواستند به عقب برگردند؛ اما دوستان قبلی ما که به قلعه پناه برده بودند با همراهی مجاهدان تویوتا سوار، از قسمت پشت‌سر، شعله‌های آتش را بر اشغالگران افروختند! دشمنان زبون‌شده چون خواستند به‌طرف غرب منطقه بروند، ناگهان با آتش آن تعداد از دوستان مجاهد روبرو گشتند که در وسط راه، نزدیک به منطقه، خود را به طرف راست کشیده بودند!

خلاصه اینکه: از قضای الهی، اشغالگران نگون‌بخت، در وسط دشتی قرار گرفتند که نه جای پناهی داشت و نه توان حرکت به کدام جهتی را داشتند و مجاهدان جان‌برکف، جهنمی را بر سیاه‌رویان اشغالگر افروختند که مملو از خشم و غضب بود. اشغالگران که نمی‌دانستند با کدام طرف بجنگند، فقط به تیراندازی هوایی دست زده بودند و قادر به نشانه‌گیری و هدف قراردادن مجاهدان نبودند.

واقعا با اتفاق‌افتادن چنین صحنه‌ها، آیه‌هایی چون: وَمَکَرُوا مَکْرًا وَمَکَرْنَا مَکْرًا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ، در اذهان ما تداعی شد.

آری، زمانیکه مجاهدان، از خود همت و جرأت نشان دادند، خداوند متعال نیز امدادهای غیبی خود را نازل کرد؛ از قبیل: آمدن مجاهدان بومی (انصار) با تویوتا برای کمک، حاضر شدن تعدادی از مجاهدان غیر بومی به‌صورت ناخودآگاه، واقع شدن دشمنان در محاصره‌ای که مجاهدان با عقل خود ترتیبش نداده بودند و بلکه اتفاقا چنین ترتیبی از قضای الهی درست شد و مثلثی شکل گرفت، دشمنان در میان دشتی صاف واقع گردیدند که نمی‌توانستند هیچ دفاعی از خود داشته باشند!

بعد از حدود نیم‌ساعت جنگ مسلسل، هیلی‌کوپترهای دشمن رسیدند، یکی فورا نشست کرد تا کشته‌ها و زخمی‌ها را حمل کند و دومی نیز برای حفاظت‌شان شروع به گشت‌زنی بر فراز منطقه نمود و مجاهدان نیز کمی زودتر، دست از جنگ گرفته و در میان باغی نزدیک، خود را مخفی کردند.

آری، دشمنِ زبون‌شده، با تلفاتی جانی و مالیِ بی‌سابقه‌ای در این منطقه، مواجه شد و سپس ذلیلانه از راه چهارم که خالی بود، خود را از منطقه برای همیشه بیرون کشید و دوباره هیچ‌گاه، بعد از سال‌ها، وارد منطقهٔ مذکور نشدند.

الله متعال غیرت و همت را دوست دارد و آنانی‌ را که غیرت‌مند اند هیچ‌گاه تنها نمی‌گذارد. همت و اراده از مجاهدان آغاز شد و خداوند متعال نیز آنان را مشمول نصرت‌های غیبی خود گردانید و دبدبهٔ کافران و مستبدان را با زوال روبرو کرد. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ.