صبــح امیــد

مهاجر صبــح امّیــدی ز خاور دُرفِشانی می‌کــند مجــمعی فــرزانه آن‌ را میــزبانی می‌کند مردمانی آزموده، اهل دانش در صف اند زاهدی عالِم چو «هیبت» پاسبانی می‌کند نوجــوانان اند به امری منتظر بــهر فــدا هریکی با صدق‌ِدل صد قهرمانی می‌کند باب ایثار و فدا کردن زِ بَر خوانند کنون تُوده‌ای با جدوجهدش، مرزبانی می‌کند «می‌رسد مردی […]

مهاجر

صبــح امّیــدی ز خاور دُرفِشانی می‌کــند
مجــمعی فــرزانه آن‌ را میــزبانی می‌کند

مردمانی آزموده، اهل دانش در صف اند
زاهدی عالِم چو «هیبت» پاسبانی می‌کند

نوجــوانان اند به امری منتظر بــهر فــدا
هریکی با صدق‌ِدل صد قهرمانی می‌کند

باب ایثار و فدا کردن زِ بَر خوانند کنون
تُوده‌ای با جدوجهدش، مرزبانی می‌کند

«می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند»
گفتــه‌ی اقبالِ شاعــر جلـوه‌گانی می‌کند

پاسدارا! شاهد این انقلاب و سرنوشــت
پاره‌ای نیکو ز عمرت خسرَوانی می‌کنـد

آمد از بهــر نجــاتــت وارثـان عـلم و دین
وارث پیغمبر است کو مهــربانی می‌کـند

گشت استعمار ظالم خسته از پیکار حق
بــازوان قــهر افــغــان دف‌زنــانی می‌کند

کشتی نوح است و دریا پر تلاطم پر ز موج
رحمت حق می‌شمارش خواجگانی می‌کند

بهر عدل و بهر امن است بهر اسلامی نظام
هر جوانی کو به سنگر اسب‌دوانی می‌کند

شب به پایانش و آمد عسعسِی او را پدید
سحرِ ساحر برخودش اینک گرانی می‌کند

ای مــهاجر بیــعتی با مصــطفی، با وارثان
تا نبــاشد باطلـی کــو رجــزخوانی می‌کند

۵ ربیع الاول ۱۴۴۲