شجاعت بی‌نظیر مجاهدین

نویسنده: أخو الشهید دیشب در نشستی شرکت کردم که اکثر مجلس را نوجوانان به خود اختصاص داده بودند. پایان‌بخش نشست، تلاوت تعدادی از نونهالان و اجرای سرود تعدادی از نوجوانان بود. در بخش سرود، موضوع جهاد و مبارزه بیشترین اجرا را به خود اختصاص داده بود. یکی از این سرودها که بسیار گیرا و تاثیرگذار […]

نویسنده: أخو الشهید

دیشب در نشستی شرکت کردم که اکثر مجلس را نوجوانان به خود اختصاص داده بودند. پایان‌بخش نشست، تلاوت تعدادی از نونهالان و اجرای سرود تعدادی از نوجوانان بود. در بخش سرود، موضوع جهاد و مبارزه بیشترین اجرا را به خود اختصاص داده بود. یکی از این سرودها که بسیار گیرا و تاثیرگذار بود، در مورد حملات هواپیماهای بی‌سرنشین و پیامدهای آن بود که در هنگام جهاد تهیه و اجرا شده بود، و دیشب نیز توسط یک نوجوان به زیبایی تمام اجرا شد. در طول اجرای ابن سرود و دو سرود بعد از آن، چنان تحت تأثیر قرار گرفتم که اشک‌هایم بر گونه‌هایم جاری شد.

 

هم‌زمان با ابیات، صحنهٔ نبرد را تجسم می‌کردم که چگونه جوانان عالم، فرهیخته، مستعد و توانا از تمام دارایی‌های خود در دنیا گسسته و تمامی دل‌بستگی‌ها را فقط‌وفقط به‌خاطر رسیدن به رضایت الله کنار گذاشتند.

 

محبت و وابستگی به پدر، مادر، برادر، خواهر، زن، فرزند و… در نهاد هر موجود جانداری نهادینه شده است و رها‌کردن و نادیده‌گرفتن آن واقعا دشوار و تقریبا محال است؛ اما در وجود مجاهد چه نیرو و توان فوق‌العاده‌ای موجود است که این‌همه محبت، علاقه و وابستگی را می‌تواند کنار بگذارد و به دورشدن و جداافتادن از آن‌ها انس گرفته و عادت کند؟!

 

آری! به این می‌اندیشیدم که برادر شهیدم -تقبله‌الله- و جوانان و نوجوانانی امثال او، چه انگیزه‌ای در وجودشان پیدا شد که حاضر شدند دنیا و مافیها را نادیده گرفته و همه وابستگی‌ها را بگسلانند و مهر، عشق و علاقهٔ همهٔ محبوبان را فدای محبوب حقیقی کنند.

 

داشتم فکر می‌کردم که برادر شهیدم چگونه توانست چند روز پس از فارغ‌التحصیل‌شدن (در حالی که هنوز برخی از هدایا و تحفه‌هایش را باز نکرده و استفاده نکرده بود) خانهٔ گرم، رخت‌خواب نرم، مادر مهربان و پدر فداکار را ترک نموده و ره‌سپار میدان نبرد شود!

 

مگر در میدان چه اسباب و ابزاری برای رفاه و لذت‌بردن وجود داشت؟! آیا در میدان نبرد چیزی جز بمباران، گلوله‌باران، غارت و چاپه‌زدن در انتظارشان بود؟!

 

آری! جای شگفتی‌ست که یک جوان و نوجوان، به راحتیِ آب‌خوردن همه وابستگی و دلدادگی‌اش را ترک می‌کرد. آیا رخت‌خوابی برای استراحت، نان گرمی برای سیرشدن، آب سردی برای رفع تشنگی در دسترشان بود؟! مگر این نوجوانان جز سوز و سرما، گرسنگی و تشنگی، هراس و اضطراب و آواره‌شدن در کوه‌ها و دره‌ها و پرسه‌زدن در دشت‌ها و بیابان‌ها سهم دیگری‌هم داشتند؟!

 

پس از چاپه‌زدن و بمباران، جوانی شهید یا مجروح می‌شود، دل مادری به لرزه و جان پدری به رعشه می‌افتاد، فرزندی یتیم و مادری داغ‌دار فرزندش می‌شد، برادری عزیزش را از دست داده و خواهری بی‌برادر و همسری بیوه می‌گشت. اما نزدیک به بیست‌سال، هزاران نوجوان و جوان نه تنها از این بمباردمان‌ها و چاپه‌ها ترس و هراسی به دل راه نمی‌دادند، بلکه پرشورتر و علاقه‌مندتر از گذشته به میدان نبرد و معرکه می‌رفتند!

 

آری سرودها خوانده می‌شد و در عالم خیال هزاران سوال ذهنم را مشغول کرده بود که جواب همهٔ این‌ها یک چیز می‌توانست باشد؛ ایمان عمیق و باور درست سبب شد که آن نوجوانان و جوانان از همه چیز، حتی مهر مادر بگذرند و بدون ترس و هراس در برابر قوی‌ترین ارتش‌های جهان و جدیدترین تکنولوژی‌های کشتار جمعی ایستادگی و مقاومت کنند.

 

آری! نبود و ضعف این ایمان و باور سبب شد که هزاران نفر امثال من گرفتار وابستگی و دل‌دادگی شده و زمین‌گیر شوند و با ترس و هراس به زندگی و دارایی چنگ زده و از بودن در کنارشان خوشحال و از ترس از دادن‌شان پریشان و نگران باشیم.

 

آری رسیدن به شهدا چنین ایمان و باور عمیق و درستی می‌طلبد، که متاسفانه دست‌یافتن به آن کار هر کس نیست!