روزهای سختی که گذشتند و اینک صبح نزدیک است!

سلسله خاطرات میدان جهاد /بخش ۱۳ محمد داود مهاجر مثل گل از هم شکافم سینه را پیش تو آویزم این آیینه را باز خوانم قصه‌ٔ پارینه‌ات تازه سازم داغ‌های سینه‌ات هنگامی‌که امت غربی با ریاست آمریکا، بر گوشه‌ای از امت اسلامی یعنی افغانستان یورش بردند و همه‌‌جا را تبدیل به آتش و دود کردند، دیگر […]

سلسله خاطرات میدان جهاد /بخش ۱۳

محمد داود مهاجر

مثل گل از هم شکافم سینه را
پیش تو آویزم این آیینه را
باز خوانم قصه‌ٔ پارینه‌ات
تازه سازم داغ‌های سینه‌ات

هنگامی‌که امت غربی با ریاست آمریکا، بر گوشه‌ای از امت اسلامی یعنی افغانستان یورش بردند و همه‌‌جا را تبدیل به آتش و دود کردند، دیگر امیدی باقی نماند. کسی نمی‌توانست حدس بزند که دوباره جهادی آغاز می‌شود و شب‌های تلخ و شیرینی دیگر رقم می‌خورد.

روزهای سختی بود؛ همه از آمریکا و نیروی برتر مادی‌اش متأثر شده بودند؛ کشورهای کمک‌کننده نیز به‌صف‌های دشمنان پیوسته بودند. به‌نام مجاهد کسی جایی نداشت و بلکه از بردن نام طالب در مجلس و نشست‌های‌شان هراس داشتند. زندان‌ها پر شده بود و بسیاری از مجاهدان، خود را با تغییر شکل و لباس، در جاهایی مشغول کرده بودند و آنهایی‌که کمی مشهورتر بودند مجبور بودند تا در دهات و یا دیار هجرت زندگی کنند.

با وجود این‌همه مشکلات، اما مردانی بودند که دل‌های‌شان می‌گفت: «امید هنوز باقیست» باید جهاد کرد و باید دوباره از نو شروع کرد!

آغاز کردند. آری، با چند عدد تفنگ و چند تیر زنگ‌زده، جرقهٔ جنگی نابرابر در برابر تکنالوژی عصر را زدند! نبردها شروع شد؛ درمیان دره‌ها و کوه‌ها یک‌یک‌نفر جمع شدند. به خوردن چند عدد خرما، قروت و لوبیا بسنده کردند؛ سنگ‌ها را بالشتِ شب و خاک را رخت‌خواب خویش قرار دادند؛ اما ناامید نشدند و با کمال شجاعت و بهادری، بر پایه‌های استبداد و ظلم تازیدند و از هر گوشه و کناری خون این هیولای غول پیکر را به‌ مکیدن گرفتند.

دره‌ها و کوه‌ها برای مجاهدان جای امنی شده بود. نسیم خوش، هوای آزاد و آرزوهای بلندی که در سینه‌ها داشتند، آنها را در بهشتی روحانی داخل کرده بود.

اما مجاهدان مجبور بودند تا احتیاط کامل را نیز در نظر بگیرند و به‌خاطر حفاظت از مراکز بودوباشِ خود، به ترفندهای مختلفی دست بزنند.

چون داخل دره‌ای می‌رفتند، آثار داخل‌شدن در دره را، ازبین می‌بردند؛ تا کسی متوجه نشود داخل این دره کسانی وجود دارند.

آب کافی برای نوشیدن، وضو و استحمام نبود؛ برای غذا خوردن نباید دست‌ها را می‌شستیم؛ کار ما تیمم بود، چه وضو می‌خواستیم بگیریم و چه نیازی به غسل واجب می‌داشتیم. شبی از شب‌ها دل‌درد شدیدی مرا فراگرفت. در کنارم دوستی خواب بود؛ بیدار شد متوجه شد که من خیلی مضطربم؛ فورا تیمم کرد و دو رکعت نماز خواند و دعایی کرد؛ به فضل و کرم الهی، دعای آن مجاهد مستجاب شد و درد دلم با استفراغی آسان حل گردید و دوباره آرامش به بدنم باز گشت. آن شب و دعای آن برادر مجاهدم، هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود.

روزهای سختی بود؛ اما دل‌انگیز و زیبا!

قسمتی از شب‌ها را با نغمه‌سرایی بعضی از دوستان و نشید‌های زیبایی که می‌سرودند به‌سر می‌بردیم و تحمل سختی‌ها را خداوند متعال آسان کرده بود.

بعد از گذشت چند سالی که مجاهدان قوی‌تر گشتند و در قریه‌ها و باغ‌ها جا گرفتند، تدریجا سختی‌ها نیز بیشتر شد. چاپه‌ها و شبیخون‌های دشمن بیشتر و بیشتر شد. نه شب محل قرار بود و نه روز! هنگامی‌که بی‌سرنشین‌ها و بم‌افکن‌ها  فضای منطقه را پر می‌کردند، محل اختفایی برای کسی نمی‌ماند. مجاهدانی بودند که چند شبانه روز می‌گذشت، اما از دست بی‌سرنشین‌ها و هواپیماهای جاسوسی نمی‌توانستند پلکی روی هم بگذارند و استراحتی کوتاه بکنند؛ تا اینکه مورد حمله قرار می‌گرفتند و بالآخره به‌قافلهٔ شهدای آخرت می‌پیوستند.

هر روز خبر از چاپه بود و شهادت! هر روز خبر از بمباردمان بود و رفتنِ خوبان! هر روز محبوبی پر می‌کشید و لحظه‌ها، گل‌های رنگارنگ و سرخ چمن را می‌چیدند!

دشمنان زبون، مجاهدانی را که مِقدام و تکاور بودند و بیشتر در جبهه‌های جنگ حضور داشتند، مورد هدف‌های خاصِ بم‌افکن‌ها و موشک‌های هدایت‌شونده قرار می‌دادند. در ظرف مدتی کم، مجاهدان بزرگ و مهمی را از دست دادیم. هر مجاهدی که کشته می‌شد، مجاهدی دیگر جایش را پر می‌کرد؛ ماهی طول نمی‌کشید که آن مجاهد نیز به‌سوژه‌ای برای دشمن تبدیل می‌گشت و ماهی بیشتر عمر نمی‌کرد.

دروازهٔ شهادت با فراخی کامل باز شده بود؛ حقا که اُحدی دیگر آغوشش را باز کرده بود و مصداق آیه‌هائی چون: وَیَتّخذَ مِنکم شُهداء واقع شده بود. شاعران ما نیز سروده‌های‌شان بیشتر از سرخ‌بودن کاروان‌های شهادت بود.

اما هرچه بود گذشت؛ همهٔ آن امتحاناتِ سخت سپری شدند و نهال امارت اسلامی با نصرت‌های الهی و قربانی‌های مجاهدان و این ملت قهرمان، به درختی تنومند مبدل شد. اکنون سحر نزدیک است و طبق وعده‌های الهی جل‌جلاله: فإنّ مع العُسرِ یُسرًا، همراه با هر سختی دو آسانی است و اینک زمان آن رسیده است تا ملت ستمدیدهٔ ما به مطلوب جهادی‌اش برسد و از یوغ بردگی امت‌ها خود را برهاند و به آزادی حقیقی دست یابد.

بخش دوازدهم (بخش گذشته) : شبی در کنار زخم‌خوردگان سنگر