نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
امداد الله زرنجی روزهای اول ماه رمضان هست و این ماه با بوی خوشِ آمدنش، دل مسلمانان را شاد کرده. چون رمضان فرا میرسد، یاد و خاطره رمضانی در ذهنم خطور میکند که در کنار همسنگران در خط مقدم کمربند خاشرود بودم. در طول زندگیام، آن رمضان از بهترین ماهها برایم محسوب میشود، ماهی که […]
امداد الله زرنجی
روزهای اول ماه رمضان هست و این ماه با بوی خوشِ آمدنش، دل مسلمانان را شاد کرده. چون رمضان فرا میرسد، یاد و خاطره رمضانی در ذهنم خطور میکند که در کنار همسنگران در خط مقدم کمربند خاشرود بودم. در طول زندگیام، آن رمضان از بهترین ماهها برایم محسوب میشود، ماهی که با کسانی همرکاب بودم که بیشتر آنها به درجه رفیع شهادت نائل شدند. واقعا وقتی با شهیدان زندگی میکردم، باورم نمیشد که این دوستانم را رمضان بعدی نخواهم دید، اما دستتقدیر چنین رقم زد که آنها رمضانهای بعدی را زیر عرش رب خود بگذرانند.
خندههای شهید انس هنوز جلوی چشمانم است، آن جوان خوشسیما و تنومند، با خوشطبعی و لبخندهای جالب و دلنشینی که داشت، حس غربت را از انسان دور میکرد، با وجود خوشطبعی و شوخمزاجیاش اثر دعاهای وی را با چشم سر مشاهده میکردم، شبی از ته دل گفت: من دوست دارم در جوانی شهید بشوم، تا در روز قیامت نزد محمد مصطفی صلیاللهعلیهوسلم روی نیکویی داشته باشم، براستی اگر او دوست خدا نمیبود، او را به مهمانی پیش خود فرا نمیخواند.
شهید انس بعد از گذشت چند ماه از آن رمضان در ولایت فراه توسط طیاره بیپیلوت به شهادت رسید و به لقای الله متعال شتافت و کراماتی را بعد از شهادت خود به جای گذاشت که مردم را به شگفت وا داشت.
همسنگر دیگر در این اتاق، شهید استاد عبید بود، استادی ماهر، اما در عین حال کاملا متواضع وخونسرد، محبتهای گرمش من را تحت تاثیر قرار داده بود، همچو استادی مهربان، از یک طرف درس میداد و از جهت دیگر، با شفقت و مهربانی پدرانه، بنده را از نصایح خویش بهرهمند میساخت. روزی رو به طرف من کرد، وبا دلی پر از سوز و درد شروع به نصیحت کرد: «در راه جهاد مهمترین چیز اخلاص است، مجاهد نباید دنبال تعریف مردم یا همسنگران خود باشد، انسان هر اندازه خدمات زیادی انجام بدهد، اما اگر یک لحظه در دلش خودپسندی و عُجب بیاید، تمام اعمال خود را برباد داده است». زمزمه این اندرز پدرانهاش بر لوح قلبم حک شده است و هر ازگاهی بنده را به تفکر وا میدارد، واقعا هر چه از دل برخیزد لاجرم بر دل نشیند.
این بزرگمرد نیز در چاپه آمریکایها بر کمربند خاشرود، بعد از جنگدادن زیاد و به درک واصل کردن صلیبیهای اشغالگر، مردانه به سوی حق شتافت.
از شهید طلحه بگویم، شهید نوجوان سادهمزاج و صافدل، همراهیِ با او برایم لذت بخش بود، چون با بنده محبت وافری داشت و همیشه شوخیهای صمیمانهای میکرد، در خدمت و همکاری مجاهدین دست بالایی داشت، و از ما گوی سبقت را ربودهبود، وقتی خبر شهادت وی به بنده رسید، در تمام جسم و روحم اثر گذاشت، باورم نمیشد، طلحه جان! تا سال گذشته با من یکجا بودی، اما تعطیلات سال بعدیاش که از همدیگر جدا شدیم، زودتر از همه ما بسوی محبوب خود شتافتی، یادت است روزی بنده را در آغوشت فشردی وکوزهای که در کنار ما بود از اثر فشردن زیاد شکست و من با تو با لحن کمی خشن صحبت کردم، اما تو با خندههای شیرینت، شادی را در وجودم تزریق کردی؟
امسال که سر قبرت آمده بودم، دیدم بالای قبرت بجز اسم تو، اسم شهیدی دیگر نیز حک شده است، شنیده بودم وقتی که شما دو نفر یکجا بودید، جت جنگی بمبی بزرگ بر سر شما انداخته است، یکجا شهید شدهاید و از جسمهای مبارک هر دو شما فقط دو ونیم کیلو گوشت باقی مانده است، واقعا در کردار و اعمال خویش صادق بودی، الله متعال هم طبق سنت دیرنه خویش دوست خود را در حالی پیش خود فرا خواند که تمام وجودت را در راه عشقی که انتخاب کرده بودی، تکه تکه کرد، شهادت تو و همه همسنگرانت قبول درگاه حق باشد.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.