حکمت اُمرا و حفاظت مجاهدان

سلسله خاطرات میدان جهاد / بخش ۱۱ محمد داود مهاجر بخش دهم (گذشته): پشت دادن به دنیا و رو آوردن به آخرت جنگ‌های چریکی بر لشکرهای اشغالگر و مزدورانش تازه شروع شده بود. شهید مولوی محمود – رحمه الله – از اولین کسانی بود که جرقهٔ این جنگ‌ها را در مرزهای هلمند زده بود. او […]

سلسله خاطرات میدان جهاد / بخش ۱۱

محمد داود مهاجر

بخش دهم (گذشته): پشت دادن به دنیا و رو آوردن به آخرت

جنگ‌های چریکی بر لشکرهای اشغالگر و مزدورانش تازه شروع شده بود. شهید مولوی محمود – رحمه الله – از اولین کسانی بود که جرقهٔ این جنگ‌ها را در مرزهای هلمند زده بود. او مردی دلاور، مخلص و تاکتیک‌دان بود. جنگ‌ها را بسیار خوب اداره می‌کرد و ضمنا، به سلامتی افرادش توجه زیادى داشت.

در خاطره‌ای که امروز می‌نویسم یکی از شاه‌کارها و تاکتیک‌های زیبای این ابرمرد تاریخِ افغانستان و اندیشهٔ شفقت‌بار او بر مجاهدان و زیردستانش را یاد می‌کنم؛ تا سرلوحه‌ای باشد برای امرا و سرپرستان امروزی که می‌باید از این‌چنین مخلصانی درس‌های فراوانی را یاد بگیرند و به همهٔ زوایای یک جنگ، توجه کافی را داشته باشند.

سال‌هایی بود که هنوز مجاهدان در کوه‌ها، دره‌ها و دشت‌ها بودند؛ مولوی محمود رحمه الله با تعدادی از مجاهدان، در کوه‌های مرزی هلمند (اطراف شهر بهرامچه) مشغول تمرینات نظامی و اعداد بودند و هر از گاهی بعد از آمادگی کامل، بر هدفی مشخص از پوسته‌ها و مراکز دشمن در دور دست‌ها، حمله می‌کردند.

حملات ایشان عموما فاتحانه بود و با تاکتیک‌ صورت می‌گرفت. او همیشه با دعا و نیایش به دربار الهی، سفر جهادش را آغاز می‌کرد و سپس به‌سوی هدف مورد نظر حرکت می‌نمود.

حدود چهار موتر نوع لیندکروزر – به توفیق الهی و معیت مردمی و کمک‌های‌شان – داشتیم. در هر موتر حدود دوازده نفر جا گرفته بود؛ به‌صورتی‌که هر ده نفرشان در قسمت پشت ماشین نشسته بودند و پاهای خود را از قسمت چپ و راست ماشین آویزان کرده و پشت‌های خود را به هم داده بودند. این نوع نشستن یک نوع آمادگی کامل درصورت روبروشدنِ ناگهانی، با دشمن بود.

در چنین عملیات‌های طولانی که باید دشت‌ها را طی می‌کردیم، نیاز شدید به راه‌بلد داشتیم و این‌کارها را مولوی صاحب قبلا ترتیب می‌داد.

چون به مناطق نزدیک به منطقهٔ دشمن می‌رسیدیم، چراغ‌های موترها را خاموش می‌کردند و سپس با آرامی کامل و بدون نور چراغ، موترها راه‌شان را ادامه می‌دادند. رفتار موترها نیز در حد پایین بود؛ تا صدای تایر موترها – که در شب، تا دور دست‌ها به‌گوش می‌رسد – بلند نشود و مبادا دشمن را خبری برسد. اگر هوا زیاد تاریک می‌بود، یک نفر پیاده می‌شد و در جلوی موترها پیاده حرکت می‌کرد و موترها نیز به دنبالش به‌راه می‌افتاد.

چون به نزدیکی مرکز دشمن رسیدیم، از موترها پیاده شدیم و مجاهدان همه، سلاح‌های خود را آماده کردند و در یک ردیف به حرکت افتادیم. چون به حدودی رسیدیم که پایگاه دشمن به‌چشم می‌خورد و از آنجا باید حمله شروع می‌شد؛ اما مولوی محمود و شهید مولوی عبدالظاهر (از مجاهدان دلیر و قهرمان امارت اسلامی که حیثیت معاونیت ایشان را داشت) روی تپه‌ای که آنجا بود، بالا شدند. بعد از چندی انتظار و مشوره، دوباره پایین آمدند و دستور برگشت دادند.

بنده در ذهن کوچک خود به‌حیرت افتادم و شایدم دیگران نیز چنین گمانی اندیشه‌شان را زیر پرده گرفته باشد که این‌قدر راه آمدیم، مصارف زیادی را متحمل شدیم، مجاهدان نیز سختی راه و تاریکی شب را برداشت کردند تا اینکه بتوانند دماری از روزگار دشمن دربیاورند و پوزه‌شان را با خاک یکسان کنند؛ اما چنین به آسانی دوباره برگشتند به جای اول! برگشتند به کوه‌ها و دره‌هایی که از آنجا بیرون شده بودند!

روزی با مولوی صاحب تنها شدم و آنچه را که ذهنم به آن مشغول بود، پرسیدم. ایشان با متانت و وقاری تمام گفتند: “من آدم ترسویی نیستم؛ اما زیردستان و افرادی که زیر فرمان من اند، من را ترسو کرده‌اند. آن‌شب بعد از اینکه ما روی تپه بالا شدیم، متوجه گشتیم که دشمن در حالت بیداری بود (شایدم از آمدن ما خبر شده بود) و افرادش را در سنگرها ترتیب می‌داد و اگر حمله می‌کردیم، امکان داشت تعداد زیادی از ما کشته و زخمی می‌شدند.”

بلی، افرادش او را ترسو کرده‌‌ بودند؛ به این معنا که چون به حفاظت افرادش زیاد فکرمند بود، لذا به هر حمله‌ای رو نمی‌آورد؛ اگرچه متحمل هزینه‌ مالیِ بالایی هم می‌شد؛ تا مجاهدان حفاظت گردند.

این ولی خدا و ابرمرد مجاهد، در عملیاتی دیگر با یک تاکتیک خاصی همان مرکز را کاملا فتح نمود، بدون آنکه حتی یک مجاهدی زخمی شود؛ سبحان الله!

آری، در تشکیلی دیگر…. بعد از اینکه به نزدیکی مرکز دشمن رسیدیم، موترها را ایستاد کردند. سه‌عدد موتر را همراه با مجاهدان، فرمان دادند تا در حالت آماده باش، داخل موترها به‌نشینند و انتظار بکشند تا اینکه تعدادی از مجاهدان بروند و از نزدیک، آتش جنگ را شعله‌ور کنند و چون جنگ شروع شد، سه‌عدد موترِ مجاهدان، چراغ‌های خود را روشن کنند و مستقیم و با سرعت زیاد به‌طرف مرکز دشمن بیایند!

جنگ شروع شد و این مجاهدان که در انتظار بودند، طبق گفتهٔ ایشان، با چراغ‌های روشن بر مرکز دشمن یورش بردند…. سبحان الله! هنوز به مرکز دشمن نرسیده بودیم که مرکز دشمن فتح شد و تمامی افرادش – غیر از کشته‌ها – فرار کرده بودند!

مولوی محمود صاحب و مجاهدان جان‌برکفش، با آرامی تمام وارد مرکزِ دشمن شدند و پس از جمع‌آوری غنایم، مرکز را به آتش کشیدند. این صحنه، دقیقا در بعضی از فیلم‌های مجاهدان، به‌نام “ریگستان”، در سال‌هایی که کار رسانه‌ای بسیار درحد پایین بود، نشر شد و جزو اولین فیلم‌هایی بود که مجاهدان، از صحنه‌های جنگ، فیلم‌برداری می‌کردند.

الله متعال ایشان، مولوی عبدالظاهر و دیگر شهدای اسلام را رفع درجات نصیب کند، ولا نُزکّی علی اللهِ احداً.