نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سلسله خاطرات میدان جهاد/ بخش۶ محمد داود مهاجر بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم – بخش پنجم ضرب المثلی مشهور است «شنیدن کَی بود مانند دیدن» و حقیقتا نیز چنین است؛ زیرا آنچه را که شنیدهایم، نمیتواند عمق و ژرفای چیزی را بیان کند که با چشمهای خود تا هنوز […]
سلسله خاطرات میدان جهاد/ بخش۶
محمد داود مهاجر
بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم – بخش پنجم
ضرب المثلی مشهور است «شنیدن کَی بود مانند دیدن» و حقیقتا نیز چنین است؛ زیرا آنچه را که شنیدهایم، نمیتواند عمق و ژرفای چیزی را بیان کند که با چشمهای خود تا هنوز ندیدهایم؛ پس باید دید تا فهمید و یا از کسانی پرسید که دیدهاند.
در مورد مجاهدان شهادتطلب یا فدایی، اگر صدها نوشته را بخوانید، باز هم میدان عقل و قیاس منتهی میشود و نمیتوانید حقیقت مطلب را هضم کنید!
سخنان برخی از مردم -که اتکای فهمشان فقط به شنیدنیهاست و تا حالا با چشم خود چیزی ندیدهاند- در مورد نحوهٔ انجام عملیات و انگیزهٔ مجاهدان شهادتطلب، بسیار عجیب است. آنها قضاوتهای ضدونقیضی را با خود ردوبدل میکنند! نسبتها و افتراهای عدیدهای را به آن پاکان میدهند که حتی یک رگ از وجودشان هم خبر ندارد!
بنده با تعداد زیادی از آنها زندگی کردهام، وقت گذراندهام و حالاتشان را در نوبتهای گوناگون مشاهده کردهام. بنده در یک کلام میتوانم بگویم که «آنها انتخاب خداوندی اند؛ نه انتخاب خودی». انسانی نمیتواند با سخنان و تبلیغات خود چنین افرادی را برای انجام عملیات شهادتطلبانه آماده بسازد. آنها همه را در وادیِ تعجب دستبهدهان گذاشتهاند! نمیتوان ماهیت و حقیقت دگرگونی آنان را بیان کرد. چنین «شتابانرفتن بهسوی مرگ»، اصلا سابقهای جدا از عصر صحابه رضیاللهعنهم نداشته است.
با یکی از آنان در منطقهٔ عملیاتی همراه بودم. او در انتظار بود تا وی را به افرادی بسپارند که اصل عملیات را برایش برابر میکنند. یکی از دوستان به او خبر داد: عملیات شما آماده است و نزدیک است تا شما را به افراد مربوطه تحویل بدهند. این بندهٔ خدا آنقدر خوشحال شد که پیشانی آن خبردهنده را با نهایت اشتیاق بوسید و بیان داشت: خبر بسیار خوشی به من رسانیدهای…. در ادامه گفت: در خوابم پیغمبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را دیدهام و بر پیشانی آنحضرت چنان بوسهای زدهام که لذتش را هماکنون نیز بر لبانم احساس میکنم!
آری، همانگونه که قبلا اشاره کردم آنها انتخاب خداوندی اند. الله متعال آنها را برای نصرت دین خود در این زمان انتخاب کرده است؛ در زمانیکه کافران، مدرنترین تکنالوژی را دارا هستند و مسلمانان مظلوم فقط چند عدد کلاشینکوف و تیرهای پوسیده و زنگزدهای را مالک اند که چندی پیش از مستکبران قبلی به غنیمت گرفتهاند.
مجاهدان شهادتطلب از میان بقیهٔ مجاهدان بسیار مطیع، خدمتگذار و برگزیده اند؛ عاشقانی که ابتدا خود را به شعلهای، بلکه به کورهای از آتش تبدیل میکنند و سپس با نفوذ به جاهایی که اصلا امکان ندارد، جهنمی بهپا میکنند؛ خانهوکاشانهٔ دشمنان را با خاک یکسان میکنند و دلهای مؤمنان را پر از شادی و خوشی مینمایند.
یکی دیگر از آنان با نام حافظ ادریس (عبدالله) رحمهاللهتعالی بود. روزی که برای انجام عملیات آمده بود، حکایت خود را برایم بیان نمود. گفت: شبی در اتاقم مشغول تماشای اخبار بودم. در همین هنگام احساس کردم که بوی خوشی اتاق را فرا گرفت و خواب بر من غالب گشت. در خواب، یکی از رفقای شهادتطلب خود را دیدم که قبلا عملیات خود را قهرمانانه انجام داده بود. او به من گفت: بیا حالا نوبت تو فرا رسیده است.
آری، حافظ ادریس رحمهالله بعد از دیدن این حالت و خواب، کولهبار خود را بست و راهیِ سفر به دیار جهاد، با نیت عملیات شهادتطلبانه شد. او دراین مدت چنان مشغول خدمت به مجاهدان بود که سابقهای نداشت. موتر ما در جایی گیر کرده بود؛ او بدون درنظر داشتن لباسها و بدنش و گِلهایی که زیر تایرهای موتر قرار داشت، خود را زیر موتر انداخت و با کمک مجاهدان، موتر را از میان گلها درآورد! نتیجتا نیز با کمال شجاعت و دلاوری، به تنهایی بر مقر دشمن حمله کرد و با استفاده از دو نوعِ بمب، بمب دستیِ بزرگ (که دوستان آن را «فَبُهِتَ الّذِی کَفَر» مینامند و دستساز مجاهدان است) و دوما با جاکت استشهادی که به دَور کمرش بسته بود، حمله نمود و دشمنان را متحمل تلفات سنگین جانی و مالی کرد. تقبل الله منهم أجمعین وجعلنا فی زمرتهم یوم الدین.
از جملهٔ این گلدستهها یکی شهید عبدالرزاق رحمهالله بود. ایشان از اساتید برجسته و انگشتشمار دافع هوایی بود؛ اما ایشان نیز بهگونهٔ عجیبی حالاتش منقلب شد و آمادهٔ عملیات شهادتطلبانه گشت. امرای مجاهدان، همه با عملیات فداییِ او مخالفت ورزیدند؛ زیرا او حیثیت یکی از اراکین دافع هوایی را داشت و به وجودش ضرورت زیادی احساس میشد؛ اما چنان پافشاری کرد که بالآخره امرا مجبور به عقبنشینی از موقف خودشان شدند.
روزی که نوبت عملیاتش برابر شد، با خوشحالی عجیبی و با انداختن گل و نقلونبات، همانند دامادی تازهعروس، خدا حافظی کرد و با موتری مملو از مواد منفجره، خود را به دل دشمن زد و مقر فرماندهی آنها را زیر و رو کرد. الله متعال از او بپذیرد و درجاتش را بلند کند.
منظور از بیان این حکایات این نیست که آنها فقط بر مبنای خوابی منقلب گشته و برای شهادت میروند؛ بلکه منظور این است که خداوند متعال دلهایشان را از درون، منقلب میکند؛ همانگونه که در حدیث است که «وَإِنَّمَا قُلُوبُ الْعِبَادِ بَیْنَ أُصْبُعَیِ الرَّحْمَنِ، إِنَّهُ إِذَا أَرَادَ أَنْ یُقَلِّبَ قَلْبَ عَبْدٍ قَلَّبَهُ». قلبهای بندگان در میان دوانگشت (بلاکیف) الله متعال است؛ زمانیکه بخواهد آن را دگرگون کند، پس دگرگونش میکند.
شکرگزار پروردگار بزرگیم که ما را با نصرتهای گوناگونش همراهی کرده است و از او طالب توفیق بیشتر شکرگزاری هستیم.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.