نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سلسله خاطرات میدان جهاد /بخش۴ منیر احمد منیر بخش اول : وحشت آفرینی دشمن بخش دوم : نمونه ای از شهامت یک انصاری بخش سوم : شب های تار و جست و خیز مجاهدان ایثار و فداکاریای را که یک مجاهد در میدان جهاد از خود نشان میدهد، در کسی دیگر کمتر دیده شده است. […]
سلسله خاطرات میدان جهاد /بخش۴
منیر احمد منیر
بخش اول : وحشت آفرینی دشمن بخش دوم : نمونه ای از شهامت یک انصاری بخش سوم : شب های تار و جست و خیز مجاهدان
ایثار و فداکاریای را که یک مجاهد در میدان جهاد از خود نشان میدهد، در کسی دیگر کمتر دیده شده است. عموما در میان مردم چنان عادتی بهوجود آمده است که کسی حتی حاضر نیست لیوانی را آب کند و به دست دیگری بدهد؛ چنانچه خداوند متعال میفرماید {وأُحضِرتِ الأنفسُ الشحّ} نفسها کاملا با بخل همنشین گشتهاند و چنین هم هست. گویا این کار را نوعی ننگ و عار (نوکری) میدانند!
اما چنانچه شما در جبهههای جنگ علیه طاغوتیان حاضر شده باشید، صحنههایی آکنده از ایثار و فداکاری در جلوی رویتان نمایان میشود. صحنههایی که از دایرهٔ قیاس و گمان بیرون اند. نمیگویم که همه اینطور اند؛ اما هستند کسانی که از خط قیاس عبور میکنند و فراتر از گمان پا میگذارند.
روزی از روزها، در ابتدای جنگهای چریکی بر علیه اشغالگران و مزدورانشان، زمانیکه سروکلّهٔ مجاهدان کمکم پیدا شده بود و کرّوفرّی انجام میدادند، سربازان ادارهٔ کابل، بعد از اطلاعیافتن از حضور تعدادی اندک از ما در جایی، بر محل اقامت ما یورش بردند؛ اما خوشبختانه قبل از اینکه ما را در محاصره درآورند، کمی زودتر خبر شدیم؛ اما تا خواستیم خود را از منطقه بکشیم بیرون، نتوانستیم.
درآن روزها تعداد مجاهدان بسیار اندک بود و اسباب و آلات جنگی ما نیز محدود به چند شاجوری بود که به سینه بسته بودیم که یارای مقاومت با یک لشکر ۱۰۰ نفری را هیچگاه نداشتیم و تعداد ما نیز از دهنفر تجاوز نمیکرد.
ازینرو، هیچگاه اراده نداشتیم تا با یک سپاهی مجهز با تمام سلاحهای سبک و سنگین، رو در رو بهجنگیم؛ چون نه مهمات کافی داشتیم و نه نفرات زیاد؛ لذا به بیشتر، به کارهای چریکی و مینگذاری بسنده میکردیم و کوشش بر آن بود تا شکاری هرچند کوچک، در کنار و گوشهای پیدا کنیم.
نمیخواهم دراینجا تمام جزئیات عملیات مذکور را بنویسم؛ بماند برای موضوعی مستقل؛ زیرا خودش یکی از نصرتهای شگفتانگیز خداوندی و مصداق {کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ الله وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ} است و در آینده – ان شاء الله – مفصلا خواهمش نوشت.
اشارهٔ بنده در این یاد و خاطره، فقط یک قسمت از بخشهای آخر این عملیات است. یکی از دوستان ما در همان ابتدای جنگ، از ناحیه رانش سخت مجروح شد و پایش شکست؛ اما خوشبختانه توسط یکی از مجاهدان از میدان جنگ عقب برده شد و داخل یک چاهی مخروبه و کمعمق پناه داده شد؛ زیرا مجاهدان مشغول نبردِ تنگاتنگ با نیروهای دشمنِتادندانمسلح و لشکری بزرگ بودند و عواقب جنگ هم معلوم نبود و کسی نمیدانست چه میشود.
خلاصه اینکه: این مجاهد مجروح، تکوتنها داخل چاه میماند و بقیهٔ مجاهدان بعد از درگیریِ یکساعته که مهماتشان رو به تمام میشود، عقبنشینی میکنند.
در حین عقبنشینی، یکی از مجاهدان که به زبان براهویی صحبت میکرد، از کنار همین چاه عبور میکند که ناگاه چشمش به مجاهدِ پناهگرفته در چاه میافتد. اینجاست که شکوفهٔ ایثار و فداکاری در وجودش گل میکند و فورا خود را داخل چاه انداخته و در کنار آن زخمدیده جای میگیرد. چونکه بعد از انسحاب مجاهدان، دشمنان کمکم بر منطقه مسلط میشدند و به دنبال مجاهدان پیوسته در حرکت بودند؛ لذا به مجاهد زخمی میگوید: «بیرونکردنت از داخل چاه که امکان ندارد. منطقه را دشمنان زیر تیررس خود قرار دادهاند؛ اما من کنارت داخل چاه میمانم؛ یا اینکه هر دو نجات مییابیم و یا اینکه هر دو کشته میشویم».
ایثار و فداکاری این مجاهد هیچگاه از یاد و خاطرهام بیرون نمیشود. او قربانی بزرگی از خود نشان داده بود. خود را در دام مرگ انداخته بود؛ دامی که هر لحظه امکان گیر افتادن در آن وجود داشت؛ اما بدون توجه به امنیت خودش، حفاظت و نجات برادر مجاهدش را انتخاب میکند!
چنین صحنههایی در میدان نبرد با اهل باطل زیاد رخ میدهد؛ و این صحنهای بود که بنده شاهدش بودم.
خداوند متعال به برکت جاننثاریِ آن مجاهد ایثارگر و دعایی که آن مجاهد زخمی کرده بود، هر دو را از میان چنگال دشمنان نجات داد.
آن مجاهد زخمی گفت: دیدم که دشمنان آثار خونهای ریخته شدهٔ بنده را دیدند و رد آن را تا نزدیکهای چاه آوردند؛ تا جاییکه ما آنها را از داخل چاه میدیدیم؛ ولی آنها توفیق نیافتند تا کمی سر خود را داخل چاه بیندازند.
دعا کردم خدایا! اگر خونهای شهدای ما حق است؛ پس ما را حفاظت بفرما! و خداوند متعال نیز آن ها را در حفاظت خویش نگهداشت. و بعدش هنگامهٔ شب، مجاهدانی دیگر که برای نصرت ما آمده بودند، بهصورت مخفیانه وارد منطقه شدند و از میان عساکر دشمن، آن دو را از تهِ چاه بیرون کشیدند.
ادامه دارد…
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.