کودک سوری

مسلمانان مسلمانم . که ناقابل شده جانم. گناهم بی گناهی است. تمام  جرمم  ایمانم. سر من بر تنم سنگین. شده با من ستم ننگین. اسباب بازی وتوپ من. با خون  مادرم  رنگین. چرا اینجا فقط جنگ است. همه جا خون یک رنگ است. به لبها نیست لبخندی. صدای تیر آهنگ است. مسلمانی چرا چرم شد. […]

مسلمانان مسلمانم .
که ناقابل شده جانم.
گناهم بی گناهی است.
تمام  جرمم  ایمانم.

سر من بر تنم سنگین.
شده با من ستم ننگین.
اسباب بازی وتوپ من.
با خون  مادرم  رنگین.

چرا اینجا فقط جنگ است.
همه جا خون یک رنگ است.
به لبها نیست لبخندی.
صدای تیر آهنگ است.

مسلمانی چرا چرم شد.
لباس کفر یک  فرم شد.
صداها  در گلو  خوابید.
عدالت خسته بی فرم شد.

منم یک کودک سوری.
ندارم شادی وشوری.
بود  جرمم  مسلمانی.
تو از حالم چه میدانی؟.

منم  یک  کودک دیندار.
شده برمن ستم بسیار.
بسی رنجور وبی حالم.
از این ظلمها می نالم.

پدر در بند گرفتارشد.
مادر جان زیر آوارشد.
ندارم سرپناهی من.
بغیر از حق نوایی من.

گرفتار    ستم هایم.
چه بی کس من چه تنهایم.
کجایید  ای  مسلمانان.
بود دستم به هر دامان.

بمن هیچ اعتنایی نیست.
مرا هیچ جا نوایی نیست.
ندارم   طاقتی   دیگر.
شجاع بر من شده کافر.

کنار  قبر  مادر  جان.
نشستم بی کس و بی جان.
سرآ پا  غم  و اندوه یم.
دردم را با که من گویم.

امید به زندگی کم رنگ.
بدم می آید از این جنگ.