نــماد ســبز غــیرت در جــهان

محمد داود مهاجر بشنو ای دشمن! که داری نیّت بد در گمان خاک افغانان، «نماد سبز غیرت در جهان» تا کنی غفلـت بگردی طُعـمهٔ شـیران دین بیــشهٔ شیـران اســلام، میـزبانت میــزَبان مهـد نیک غـازیان است این زمین پر گُهـَر لاله‌گون هر تپـه‌اش با رنگ سرخ ارغــوان بــر فــراز آســمانـش بــاز هــای پــاســبان لانه‌ها از بهر […]

محمد داود مهاجر

بشنو ای دشمن! که داری نیّت بد در گمان
خاک افغانان، «نماد سبز غیرت در جهان»

تا کنی غفلـت بگردی طُعـمهٔ شـیران دین
بیــشهٔ شیـران اســلام، میـزبانت میــزَبان

مهـد نیک غـازیان است این زمین پر گُهـَر
لاله‌گون هر تپـه‌اش با رنگ سرخ ارغــوان

بــر فــراز آســمانـش بــاز هــای پــاســبان
لانه‌ها از بهر کـرکس کی دهند جز ناکسان

ملــت ما در ستــیز و جنگ با اهــریمــنان
هرکه آمد با غرورش کَی‌ دهد وی را امان

با پلیدان کرده پیکار این خداجویان عصر
بهر پیـکار و نبرد است هـر جوانی کاردان

سنبل وحدت و عزت، مــردمان این دیــار
جان‌فدا در راه دین اند، عاشقانند عاشقان

پایه‌های این نبرد است بر اصول پاک دین
باطـلا! تـابَت نیـاید سر مــدِه داد و فِــغان

تا ز ما یک تن بمــاند زنــده می‌دارد، بـلنـد
بیــرق اســلام را بـر قــلّــه‌‌هــای کهــکشان

نام نیــکان و نیــاکان، مــی‌کُنیمـش پایدار
رمز پیروزی ز وحدت می‌شمارش بی‌گمان

زیر چتر ظالمان یک دم بُدَن شرم است اَلَا
ای که داری فطـرت پاک و ضمـیر مؤمنان

این چمن را سبز بینی، آن زِ مَستان اَلَست
نهر ایمان و شهادت گشـته وی را باغــبان

گر مهاجر گفتُ «عبرت کن ز ماتِ شرقیان»
تا که ناید بهر تاریخت، شکستی بس گران