نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
حقانی هروی مولانای روم در کلیات خود نسبت به نحوست آدم احمق و نادان حکایتی از حضرت عیسی علیه السلام می آورد که روزی حضرت عیسی علیه السلام فرار می کرده که یکی از افراد امتش او را در این حال دید و او هم شروع کرد به گریختن. عیسی علیه السلام بعد از آنکه […]
حقانی هروی
مولانای روم در کلیات خود نسبت به نحوست آدم احمق و نادان حکایتی از حضرت عیسی علیه السلام می آورد که روزی حضرت عیسی علیه السلام فرار می کرده که یکی از افراد امتش او را در این حال دید و او هم شروع کرد به گریختن. عیسی علیه السلام بعد از آنکه دید یک شخصی دیگری مثل او در حال فرار است و وی را تعقیب می کند ایستاد شد و گفت: تو برای چی فرار می کنی؟ شخص گفت: دیدم شما فرار می کنید گفتم شاید عمل نیکی است من هم به اقتدای شما فرار کردم. عیسی علیه السلام پرسید: می دانی من از چی فرار میکنم؟ شخص گفت: نه حضرت عیسی علیه السلام فرمود: من از دست یک آدم احمق فرار میکنم که هیچ حرفم را متوجه و حالی نمی شد. شخص گفت: شما که پیامبر عزیز الله هستید بر مرده بخوانید به اذن الله زنده می شود، کور به دست شفای شما به اذن الله بینا می شود و … بالای نادان هم ورد چیزی میخواندید شاید علاج می شد. حضرت عیسی علیه السلام فرمود: بله هرچه دم و دواء بود بر سر آدم نادان و احمق تجویز کردم اما اثری نکرد و تنها چاره در این دیدم که از نزدش فرار کنم! ============ نتیجۀ اخلاقی از حکایت: در زندگی شاید همه با این قسم آدمها که یا قصدا و یا ذاتا از عقل و شعور ناقص اند بسیار روبرو شویم پس سخن زدن و دلیل آوردن هیچ فایدۀ نمی کند جز آنکه از نزد احمق یا بگریزیم و یا سکوت کنیم. در غیر آنصورت وقت خود را ضایع ساخته و مغز خود را پوچ نموده ایم؛ چرا که هر دلیلی و استدلالی که داشته باشیم هرگز به اندازۀ معجزات حضرت عیسی علیه السلام تاثیرگذار و قوی نخواهند بود.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.