خاطرات سنگر/بخش چهارم

نویسنده: سعید مبارز – شوق شهادت: پیرمرد مسن که حدودا ۶۰-۷۰ سال سن داشت، زیادتر وقت را همراه مجاهدین می‌گذراند و هم‌صحبت شان بود. این مرد به مجاهدین بی‌نهایت محبت داشت و در حالیکه زندگی، خانه و کاشانه منظم نیز داشت اما باز هم بیشتر وقتش را همراه مجاهدین سپری می‌کرد. ننگیالی؛ مسؤول اطاق ما […]

نویسنده: سعید مبارز

– شوق شهادت:
پیرمرد مسن که حدودا ۶۰-۷۰ سال سن داشت، زیادتر وقت را همراه مجاهدین می‌گذراند و هم‌صحبت شان بود. این مرد به مجاهدین بی‌نهایت محبت داشت و در حالیکه زندگی، خانه و کاشانه منظم نیز داشت اما باز هم بیشتر وقتش را همراه مجاهدین سپری می‌کرد.

ننگیالی؛ مسؤول اطاق ما که وارث یک شهید بود، قصه کرد و گفت که وقتی مولوی صاحب بریالی زنده بود و در عملیات‌ها شرکت می‌کردند، این کاکا بخاطر شوق و علاقه زیادی که با مجاهدین داشت، دائم با ایشان به صحنه‌های جنگ می‌رفت و هر مجاهد که شهید می‌شد و یا زخمی می‌گردید، کشیدن آن از صحنه مربوط این کاکا بود.

مولوی صاحب بریالی یکی از مجاهدین برجسته آن منطقه بود که نفوذ و محبوبیت زیادی در بین مجاهدین داشت و در جریان فعالیت‌های جهادی‌اش، توانسته بود ضربات کوبنده‌ای را بر اشغالگران و اجیران شان وارد نماید. ایشان خدمات جهادی زیادی را به ا.ا.ا انجام دادند تا اینکه در طی یک چاپه شبانه‌ی نیروهای خارجی و عمّال شان، همراه دوازده تن از اعضای فامیل‌اش اعم از مرد، زن، طفل، پیر و جوان بشهادت رسید. (نحسبه کذلک و الله حسیبه)

این مرد که قهرمان داستان ماست، گفته می‌شد که پس از شهادت مولوی صاحب بریالی، چنان بی‌تاب بود که روزها در فراق شان گریه می‌کرد و آرزو می‌کرد که کاش او نیز همراه شان شهید می‌شد. پس از شهادت و دفن بریالی همراه اعضای فامیلش، این مرد نیز قبرش را در کنار شان حفر کرده و وصیت نموده بود که هر زمان شهید شد، در همین‌جا دفن شود، می‌گفت که ایشان رفقا و یاران دیرینه‌ی من بودند، باید قبرهای ما نیز کنار یکدیگر باشد و امیدوارم در آخرت نیز با هم حشر شویم.
وقت که ما در آن منطقه رفتیم، تقریبا دو الی سه سال از شهادت بریالی گذشته بود، در ایام عید همراه ننگیالی به زیارت قبور شهداء رفتیم و دیدیم که هنوز قبر آن پیرمرد وجود دارد و می‌گفتند هر چند روز، یک بار می‌رود و قبر خود را پاک می‌نماید.

آری!
این است شور و شوق یک پیرمرد افغانی به شهادت و قربانی دادن بخاطر استقلال کشور و اعاده‌ی نظام اسلامی و این است داستان هر پیرمرد افغانی که در سنین کهولت، عشق به جهاد و مبارزه آنها را بیشتر از قبل، جوان ساخته بود.
وقتی که انسان با چنین مواردی روبرو می‌شود ناخودآگاه ذهنش بطرف داستان حضرت حضرت عمرو بن الجموح یکی از یاران پیامبر می‌رود که بی‌مناسبت نیست فشرده‌ی از داستانش در اینجا ذکر گردد.
علامه امام ذهبی؛ در کتاب مشهور خود بنام سیراعلام‌النبلآء: ۱۳۷/۴ فرمودند که عمرو بن الجموح یکی از اصحاب پیامبر بود و چهار پسر رشید و جنگ‌جو داشت که پیامبر صلی‌الله علیه و سلم را در غزوات همراهی می‌کردند. وقت که مجاهدین می‌خواستند به طرف غزوه احد بروند، عمرو بن الجموح نیز آماده رفتن به جنگ شده بود اما پسرانش ممانعت کردند و گفتند که تو معذور هستی و الله متعال تو را عفو کرده است. اما عمرو نزد رسول الله رفت و از پسرانش شکایت نمود که ایشان مانع رفتن‌اش به جهاد می‌شوند. رسول الله صلی‌الله علیه و سلم برایش گفت که ای عمرو! تو لنگ هستی و الله تو را عفو نموده و پسرانش را نیز مخاطب قرار داد و گفت که شما حق ندارید او را از رفتن به جهاد منع کنید، شاید شهادت نصیبش گردد.
حضرت عمرو بن الجموح خطاب به پسرانش گفت که شما مانع شرکت من در غزوه بدر شدید، قسم به الله که به جنت داخل می‌شوم. عمر می‌فرماید: در روز احد، هیچ غم بجز غم عمرو بن الجموح نداشتم و وقتی که آن را جستجو نمودم دیدم که در گروه اول حضور دارد.
حضرت عمرو بن الجموح آن پیرمرد غیور و شجاع، با وصف اینکه لنگ بود و از لحاظ شرعی کدام مکلفیت شرعی نداشت اما بنا بر عشق و علاقه‌ی وافر که به جهاد و شهادت داشت، در غزوه احد شرکت نمود و دعا کرد که خدایا مرا برنگردان و شهادت را نصیبم کن!. همین بود که الله متعال او را به خواسته‌ی دیرینه‌اش رساند و جام شهادت را نوشید. (تقبله‌الله)
امام مالک در موطأی خود می‌فرماید که عمرو بن الجموح را با عبدالله بن عمرو بن الحرام در یک قبر دفن نمودند و پس از ۴۶ سال، قبر شان را سیلاب خراب کرده بود، زمانیکه اجساد شان را جهت انتقال از قبر بیرون کرده بودند، هیچ تغییر در اجساد شان نیامده بود و بحالت بودند که گویا دیروز شهید شده بودند، بدن یکی از ایشان زخم بود و دستش را بالای زخم گذاشته بود، وقتیکه دست آن را از بالای زخم دور می‌کردند دوباره دستش به جای اول خود برمی‌گشت.) (سبحان‌الله).
در جهاد بیست‌سال گذشته، به صدها قهرمان امثال این پیرمرد وجود داشتند که همانند عمرو بن الجموح و ده‌ها صحابه جان‌نثار پیامبر، تشنه‌ی شهادت بودند و از همه عیش و لذات دنیوی روی گردانیده و با وجود که کدام مکلفیت شرعی نداشتند، لحظات اخیر زندگی شان را در کنار جوانان سلحشور و مجاهد سپری می‌کردند و دوشادوش شان در سخت‌ترین نبردها و معرکه‌های جهاد حضور داشتند.
وقتی که ما با چنین بزرگ‌مردان مجاهد که وجود ضعیف شان کوهی از عزم، اراده و اخلاص را تبارز می‌داد، روبرو می‌شدیم، اشک شوق از چشمان مان سرازیر می‌شد و بیشتر از قبل، به آزادی کشور و رسیدن قافله جهاد به سرمنزل مقصود، امیدوار و باورمند می‌شدیم، قافله که در آن امثال عمروها و پسران نوجوانش وجود داشته باشد، هیچ‌گاه شکست را نمی‌پذیرد و به هدف‌اش خواهد رسید.

ادامه دارد…