این جهان در انتظار است

حمّاد مهاجر خون دل باید خوری تا این جهان دیگر کنی درد امت بایدت یا اینکه دل اخگر کنی از شعار پوچ دوری بایدت ای نور عین بهر امت غم خوری و دیدگان را تر کنی تو که در عمق گنه باشی و نفست سرورت چون توانی عالمی از این هیاهو در کنی؟! در خیال […]

حمّاد مهاجر

خون دل باید خوری تا این جهان دیگر کنی
درد امت بایدت یا اینکه دل اخگر کنی

از شعار پوچ دوری بایدت ای نور عین
بهر امت غم خوری و دیدگان را تر کنی

تو که در عمق گنه باشی و نفست سرورت
چون توانی عالمی از این هیاهو در کنی؟!

در خیال خود مپرور جز خیال وصل دوست
یا شهید درگهش شو یا که دفع شر کنی

یک جهان از بهر تو در انتظار است ای جوان
خیز از خواب گران تا این جهان بهتر کنی

ای جوانا چند شب از خوابت گذشتی بهر دین
چند شبی تا صبح‌گاهان بوده است تا سر کنی

تا به کی خواهی به غفلت بگذرد این عمر تو
تو نمی‌خواهی که اکنون چاره‌ی دیگر کنی؟

از نشستن هیچ‌کس اندر جهان سودی نبُرد
خیز از خواب جهالت تا که کفر ابتر کنی

ای جوانا تو ز نسل خالد و قاسم بُدی
وقت آن است بار دیگر حرکت خیبر کنی

شانه خالی‌کردن از بار مسلمان جرم نیست؟!
گیر شمشیر علی تا حرکت حیدر کنی