امیر ما جهانا بت‌شکن شد

نسیم‌زاده امـیر‌ مـا جـهانا بت‌شـکن شد بت بامیان  دلیل این سخن شد اگـر آذر تراشــید رب باطــل ولی او ابرَهیمِ این زمن شد امیـر ما کـه شـمع عاشـقان بود به‌مثل نور دل در روح و جان بود فقـیر مـستمند با فـقر درویـش پـناهگاه مـسلمانِ جـهان بود “برون از ورطـهء بود و عدم شد فزونتـر زین […]

نسیم‌زاده

امـیر‌ مـا جـهانا بت‌شـکن شد
بت بامیان  دلیل این سخن شد
اگـر آذر تراشــید رب باطــل
ولی او ابرَهیمِ این زمن شد

امیـر ما کـه شـمع عاشـقان بود
به‌مثل نور دل در روح و جان بود
فقـیر مـستمند با فـقر درویـش
پـناهگاه مـسلمانِ جـهان بود

“برون از ورطـهء بود و عدم شد
فزونتـر زین جهانِ کیف و کم شد
خودی تعمیر نمود در پیکر خویش
چو ابراهـیم که مـعمار حرم شد”

دلش از فکرِ منصـب در امان بود
به والله در یقیـنش بی‌گمان بود
به‌مـثل صـبح صادق در دلِ شب
عروجـی کرد و آفتـاب زمان بود

نوا در سـازِ جان از زحمت اوست
که شأنِ ما به والله شوکت اوست
نسـیم‌زاده اگر صـلحی طلـب شد
اساس طرحِ صلح از حکمت اوست