امید، امید داشت/بخش دوم

نویسنده: عبدالمالک عزیزی   چند روز از شهادت پدر امید گذشت و او تازه به خود آمده بود. غم از دست دادن پدر کمرش را خم کرده بود؛ ولی امید با خود و خدای خود عهد و پیمان بست که هیچ وقت نگذارد مادر ضعیفش نبود پدرش را حس بکند؛ لذا لباس کودکی را از […]

نویسنده: عبدالمالک عزیزی

 

چند روز از شهادت پدر امید گذشت و او تازه به خود آمده بود. غم از دست دادن پدر کمرش را خم کرده بود؛ ولی امید با خود و خدای خود عهد و پیمان بست که هیچ وقت نگذارد مادر ضعیفش نبود پدرش را حس بکند؛ لذا لباس کودکی را از تن برون کرده و کمر همت بست و با قدم‌های استوار به میدان کارزار زندگی وارد شده و در قامت مرد و سالار خانه ظاهر گشت.

خبر شد که برای دریافت کمک‌های موسسات خارجی که در افغانستان فعالیت دارند، باید کارت داشته باشد به همین دلیل پیش شورا و کلان قریه رفت و بعد از انتظار کشیدن‌های زیاد و ناز و تعلل‌های بی‌شمار، بالاخره توانست با او ملاقات بکند ابتدا خودش را معرفی کرد و گفت بچه شهید هستم. پدرم چند روز پیش توسط بمباردمان‌های کورکورانۀ آمریکا به شهادت رسید. آمدم پیش شما تا اسم مرا هم در لیست بنویسید که شاید چیزکی به ما هم برسد. شورا صاحب به طرف امید نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت و گفت برو بچه‌جان خداوند روزی‌ات را جای دیگری حواله بکند دیر رسیدی کارت‌ها توزیع شدند ولی امید می‌گفت تو نگاه بکن شاید یک دانه مانده باشد ولی او می گفت نه چیزی نمانده است (از امید اصرار و از شورا انکار) در همین گیرو‌دار بودند که یکی از دوستان صمیمی شورا صاحب با موتر مدل بالا از راه رسید شورا با آغوش باز به استقبال او رفت و او را به جای نرم و تمیز راهنمایی کرد و بچه‌ها را صدا زد که زود باشید برای حاجی قومندان صاحب چای بیاورید که خسته شده و بعد از خوش‌وبش کمی بعد یک بسته کارتِ دریافتِ کمک جلوی قومندان صاحب گذاشت و گفت قومندان صاحب هر چندتا که دلت می خواهد بردار وقتی که امید این صحنه را دید برق از چشمانش رفت و از این دروغ‌گویی و دوروییِ شورا، رگ‌های گردنش باد کردند و از شدت خشم دندان‌هایش را به هم می‌سایید و از طرفی دیگر کوچک بود و کاری هم از دستش بر نمی‌آمد. تازه متوجه شد که کمک‌های موسسات، بین ولسوال، قومندان و دارودستۀ آن‌ها توزیع می‌‌شود و اگر از این‌ها چیزی ماند به مردم هم چیزی می‌دهند؛ اما مسئولین و خودی‌های آنان در اولویت قرار دارند.

داشت می‌فهمید که فساد این بخش را هم در بر گرفته و کمک‌های به اصطلاح بشر‌دوستانه فقط مال دزدانی است که بر اریکۀ قدرت تکیه زده‌اند و فقرا هیچ سهمیه‌ای از آن ندارند مگر اینکه به حزب آن‌ رفته و با ساز آن‌ها برقصند.

بلند شده پتوی خودش را تکانی داده و گفت: (آن‌که دندان دهد نان دهد) و به طرف خانه رفت.