یک ملاقات تا ابد!

ابوصهیب حقانی هراتی هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق /// ثبت است بر جریده عالم دوام ما (حافظ) در خانه مصروف انجام یکسری امور کاری بودم که یکی از عزیزان زنگ زد چند رفیق از یک جایی دور آمده اند دوست دارند شما را ببینند … شب بود و تقریبا نا وقت، گفتم […]

ابوصهیب حقانی هراتی

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق /// ثبت است بر جریده عالم دوام ما (حافظ)

در خانه مصروف انجام یکسری امور کاری بودم که یکی از عزیزان زنگ زد چند رفیق از یک جایی دور آمده اند دوست دارند شما را ببینند … شب بود و تقریبا نا وقت، گفتم باشد فردا ان شاء الله.

فردایش متاسفانه فرصت نشد؛ اما چند روز بعد، با آن عزیز به تماس شدم که حالا ما علاقه مند استیم تا رفیق ها را یگان جا ملاقات کنیم.

آن عزیز گفت باشد.

طرف عصر به آنجا رفتم و در یک اتاق داخل شدیم که چند جوان مخلص و برومند که نورانیت و اخلاص و محبت از سر و صورت و وجودشان می بارید نظرم را جلب کردند نشستیم معارفه صورت گرفت و عزیزانی که معرفی شدند یکی شان همین جناب انجینر امین الله احمدی تقبله الله بود جوانی خوش سیما، متواضع، صمیمی، خوش برخورد و بسیار خون گرم.

هوای عصری کمی خنک بود دوستان، پتویی را دور هم پیچانده بودند من را بسیار با محبت در کنارشان جای دادند؛ با اخلاص و درد انجینر صاحب شروع به صحبت نمود و از ارادت و اخلاص شان به جهاد و مجاهدین گفتند و همینطور از فعالیت های جهادی شان در بخش های مختلف و اینکه بعضی مضامین حقیر را مطالعه فرموده و حسن نظر شان را بیان داشتند.

تا رسیده بودم نماز عصر را با جماعت خوانده بودند پوزش خواسته و نمازم را خواندم بعد از نماز در هوای سرد زمستانی مجلس ایمانی ما گرم تر شد از هر دری سخنی رانده شد و از فعالیت ها و کارهای خود گفتیم و انجینر صاحب احمدی از فعالیت ها و کارهای خود و دوستان گفتند.

در حین صحبت وقتی حرف می زدیم انجینر صاحب مرحوم بسیار با عشق و علاقه متوجه بود و زمانی که عزیز دیگری صحبت می کرد هم ایشان بسیار با دقت و توجه می شنید که این نشانۀ ادب، نزاکت و احترام خاص شان بود.

در صحبت های خود از کلمه “شیخ” در خطاب شان به حقیر بیشتر استفاده می کرد و من به شوخی به ایشان گفتم “هروی” بگویید راحت تر هستم هنوز جوان هستیم و شیخ نشدیم، یادم هرگز نمی رود که ابتداء گفت درست است ولی دومرتبه باز با کلمه شیخ من را مخاطب کرد و خودش با خنده گفت بسیار می بخشید من به شما شیخ صاحب می گویم … گفتم اشکالی ندارد هرچه می گویید راحت باشید.

تا نماز مغرب آنجا بودیم؛ ولی لحظات چنان با سرعت گذشت که اصلا احساس نکردیم نماز را با جماعت خوانده و در حالیکه هم من زیاد علاقه مند بودم تا با آن عزیزان زیاد حرف بزنم و هم آنها؛ اما متاسفانه دیگر وقت نبود.

با اخلاص و صمیمیت با هم خداحافظی کردیم و قرار شد بازهم همدیگر را ببینیم و با همدیگر در ارتباط باشیم که …

که نگو همان اولین ملاقات آخرین دیدار ما با ایشان بود که یک ملاقات شد تا ابد!

انجینر صاحب رفت ولی قلبا دوست داشتم باز هم ایشان را ببینم و علاقه مند بودم در راستای فعالیت های جهادی کارهای زیادی با ایشان داشته باشیم.

انجینر احمدی صاحب طبق روایات دوستان شان پس از سالها درس و تحصیل، مبارزه، جهاد، زندان و جانفشانی زیر بیرق امارت اسلامی بالاخره روز گذشته (چهارشنبه ۱۴/۱۱/۱۳۹۴) در منطقۀ خود در دند غوری ولایت بغلان در جنگ رو در رو با دشمنان مزدور جام زرین شهادت را با افتخار نوشید.

الله متعال شهادت ایشان و تمام جوانان راه حق و حقیقت را به درگاه خویش پذیرفته و جای آن عزیز بزرگوار و تمام شهدای اسلام را جنت الفردوس بگرداند.

حقیر هرگز طعم شیرین آن نشست را فراموش نکرده و با استفاده از این فرصت، به فامیل ارجمند، دوستان و اقرباء و متعلقین انجینر احمدی شهادت پر افتخار آن جوان مبارز را تبریک گفته و از الله ذوالمنان مسئلت می کنم که به بازماندگان مرحوم صبر جمیل و اجر جزیل عنایت فرماید.

اللهم تقبل شهادته و ارحم روحه و اغسل ذنوبه و اغفر خطایاه و احشره مع النبیین و الصدقین و الشهداء، اللهم اجعل فی قبره بردا و نورا و أبعد عنه النار و الظلمات و أنر قبره ووسعه , و أره مقعده فی الجنه یا رحمان یا رحیم و اغفر لنا و له.