نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده: سعیدمبارز شهید ملا فتحالقدیر “فاتح”، فرزندِ ملا نوراحمد، ولدیتِ محمدعظیم، بهتاریخِ (۱۳۸۵/۲/۲۳) هجریشمسی در روستای «سلمین»، ولسوالی «دولینه» ولایت غور، در یک خانوادهی دیندار و مجاهدپرور، دیده بهجهان گشود. با توجه به اینکه «شهیدفاتح» در یک خانوادهی متعهّد، متدیّن و عالمپرور به دنیا آمد، تعلیمات ابتدایی را نزد پدرِ بزرگوارش در مدرسهٔ «بحرالعلوم» واقع […]
نویسنده: سعیدمبارز
شهید ملا فتحالقدیر “فاتح”، فرزندِ ملا نوراحمد، ولدیتِ محمدعظیم، بهتاریخِ (۱۳۸۵/۲/۲۳) هجریشمسی در روستای «سلمین»، ولسوالی «دولینه» ولایت غور، در یک خانوادهی دیندار و مجاهدپرور، دیده بهجهان گشود. با توجه به اینکه «شهیدفاتح» در یک خانوادهی متعهّد، متدیّن و عالمپرور به دنیا آمد، تعلیمات ابتدایی را نزد پدرِ بزرگوارش در مدرسهٔ «بحرالعلوم» واقع در زادگاهش فراگرفت؛ سپس شهیدفاتح در نتیجهٔ تشویق و حمایت پدر که همواره به ادامهی تحصیل پسرش شوق فراوان داشت، به هدف ادامهی تحصیل با عدهی از همکلاسها و رفقای خویش به ولایات همجوار بادغیس و هرات سفر مینماید و برخی از کتابهای مقدماتی علوم نحو، صرف، فقه و اصول فقه را نزد علمای آن ولایات فرامیگیرد. دوران طلبگی شهیدفاتح، همانند سایر نوجوانان و طلاب علوم دینی، مصادف با حضور ائتلاف بزرگ صلیبی در افغانستان بود که در این هنگام از یکسو ظلم و ستمِ اشغالگران و نیروهای مزدورشان، مردم مظلوم افغانستان را بهستوه آورده بود و از سوی دیگر، نعرههای تکبیر مجاهدین در سنگرهای داغ جهاد علیه اشغالگران و مزدوران شان، چنان بر کوه و صحرا، سنگ و خاک این وطن طنینانداز بود که شور و شوق جهاد را در دل هر افغان زنده ساخته و احساسات دینی و جهادیشان را بیشتر از پیش برانگیخته میکرد. احساس دینی، عشق و علاقهی وافر به جهاد و سنگر، شهیدفاتح را از اطاقِ گرم و بالینِ نرم مدرسه به میدان جنگ و معرکههای خونین جهاد کشاند، جایی که بهترین غذایش نانِ خشک و نرمترین بالینش خاکِ سنگر بود، جاییکه مهمترین هدف، حضور در صحنهی داغ جهاد، پرپر شدن در راه خدا و آغشتهشدن با خونوخاک بود. بهیاد دارم که بهتاریخ (۱۳۹۹/۲/۲۷) ه.ش، شهید فاتح با یکی از رفقایش در مسجدجامع منطقهی سلمین به اعتکاف نشسته بودند و مجاهدین بهخاطر حمله بر بالای یکی از پوستههای امنیتی دشمن تجمع نمودند. شهید فاتح نزد امیر مجاهدین میآید و برایش میگوید که من با شما در عملیات امشب شرکت میکنم؛ اما امیر برایش اجازه نمیدهد و میگوید که تو به اعتکاف نشسته هستی، علاوه بر آن سنات نیز کم است؛ لذا برای تو اجازه شرکت در عملیات را نمیدهم و اما فردای آن شب، مجاهدین تعریف میکنند که فاتح با رفیق خود، شب گذشته در عملیات حضور داشته است. در آن عملیات یکی از مجاهدین بهنام «سلمان» شهید میشود و قبل از ادای نماز جنازهاش یکی از علماء بلند میشود و در سخنرانی خود به داستان شهیدفاتح و رفیق آن میپردازد و میگوید که اعتکافشان باطل نگشته و میتوانند دوباره به اعتکاف خود ادامه دهند. شهید فاتح و رفیقش دوباره به مسجدجامع میروند و به اعتکافشان ادامه میدهند. شهید فاتح با وجودی که تازه به سنِ جوانی پاگذاشته بود، از شهامت و شجاعت بینظیری برخوردار بود و در میادین جهاد از مجاهدین دیگر پیشقدم میبود. با آنکه سنِّ کمی داشت، در معرکههای جهاد حضور پیدا میکرد و دوشادوش مجاهدینِ تعرّضی و پیشرو، میرزمید. شهید فاتح در کمینهای هدفمند، مجاهدی چُستوچالاک و چریکِ جسور و بیباکی بود بهگونهایکه هیچ خطری مانع رسیدنش به هدف نمیشد. او علاوه بر شجاعت، شهامت و غیرتی که خداوندمتعال به وی ارزانی داشته بود، از ذهن و استعدادِ فوقالعادهی برخوردار بود و در ساخت انواع ماینهای منفجره مهارت کامل داشت. شهید فاتح جوانی پرهیزگار، بُردبار و مزیّن به سننِ مطهر نبوی بود و از قامتِ درشت، چهرهی زیبا و اخلاق نیکوی برخوردار بود. سرانجام این مجاهدِ جوان، در حالیکه چهاردهبهار بیشتر از عمر عزیزش نگذشته بود، بهتاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۸ه.ش، در طی یک عملیاتیکه مجاهدین شبانه علیه پوستهی امنیتی عساکر رژیم کابل، واقع در منطقهی «خارستان» مربوطِ مرکز فیروزکوه راهاندازی کرده بودند، در حالی که جزو افراد تعرّضی و فدایی بود، با هفت تن از همسنگرانش جام شهادت را نوشید و به رفیق اعلی پیوست و سپس جسد مطهّر و نازنینش در مقبرهی منطقهی سلمین، ولسوالی دولینه به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد!
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.