یادی از شهید سید عمر تقبله الله

ابوعمیر طارق در آن روز حلقـومِ آسمان را نیز بغض فراگرفته بود، قطره‌های باران رخسار زیبای زمین را بوسه می‌زد، کارهای کلیدی‌ام به پایان رسیده بود، خواستم مثل همیشه این پنج‌شنبه نیز با بعضی از دوستان در ارتباط شوم تلفونم را برداشتم و شماره یک تن از دوستان زمانِ مدرسه‌ام را دائل کردم، بعد از […]

ابوعمیر طارق

در آن روز حلقـومِ آسمان را نیز بغض فراگرفته بود، قطره‌های باران رخسار زیبای زمین را بوسه می‌زد، کارهای کلیدی‌ام به پایان رسیده بود، خواستم مثل همیشه این پنج‌شنبه نیز با بعضی از دوستان در ارتباط شوم تلفونم را برداشتم و شماره یک تن از دوستان زمانِ مدرسه‌ام را دائل کردم، بعد از احوال‌پرسی مختصر، روی مجلس فقهی و مسئله فقهی تبادل نظر صورت گرفت، ناگاه بدون هیچ مقدمه‌ی لازم گفت : عمر شهید شده.

با شنیدن اسم عمر تعجب کردم ذهنم از ترسیم سیمای او عاجز شد بدون اینکه ذهنم را مورد فشار قرار بدهم پرسیدم : کدام عمر ؟
جواب داد : بچه خاله.
تازه متوجه شدم که چه جوان با شهامتی را از دست داده ایم.
مقصر نیستم که با شنیدن اسم عمر او را نشناختم، زیرا در طول زمان رفاقت، او را به اسم بچه خاله صدا می‌زدم. البته نه تنها من او را بچه خاله می‌گفتم بلکه تمام دوستان مجاهدِ ما او را بچه خاله می‌گفتند.

از همین‌رو تصمیم گرفتم با نوشتن برخی از صفات و خاطرات این مجاهد دلیر بعضی از دوستان دیگر را نیز باخبر سازم.

شهید سید عمر -تقبله الله- که اسم اصلی‌شان سید قاسم بود از قریه لنگرِ ولسوالی قلعه‌کاه، فراه می‌باشد. خانواده‌شان مثل هزاران خانواده‌ی دیگر که بنابر مشکلات گوناگون و مختلف، از کشور عزیز خود هجرت نموده اند نیز به دیار غربت هجرت نموده بود.

او در دیار هجرت با وجود مشکلات انبوهِ زندگی، هر گز از آموختن و پرداختن به علم اعراض ننمود، لذا در مدارس بسیار مشهورِ آن کشور چند سال پیهم به آموختن درس های دینی پرداخت.

مولوی مدنی، یک تن از همصنفیان و هم‌تکراریان زمان درس او، می‌گوید : در زمان درس خیلی آرام، خوش‌رو، پرهیزگار و ساده زیست بود.

کشش درونی شهید رحمه الله را آهسته آهسته به سوی مسیر دیگر فرا می‌خواند احساس می‌کرد که راه نجات را باید در خستگی‌های طاقت‌فرسا و غبارهای سنگر جستجو کرد. آتش عشق و محبت با جهاد هر روز در قلبش شعله‌ور می‌گشت، تمام وجودش را ذوق درونی تسخیر کرده بود از همین رو کاسه‌ی صبرش لبریز شده و بدون خانواده به قلعه‌کاه برگشت.

سید عمر -تقبله الله- بعد از اینکه به دیار جهاد و شهادت وارد شد یک تن از سپاهیان قوی و مبارز لشکر امارت اسلامی در این ولسوالی شمرده می‌شد.

تا هنوز آن شب را به یاد دارم که جهت عملیات بر مرکز ولسوالی جوین در کنار شهید سید عمر تقبله الله تا پایان عملیات به عنوان هم‌کار راکت -آر پی جی- ایستاده بودم او دستم را دستش گرفته بود و می‌گفت: اگر دستت را رها کنم شاید در این تاریکی شب یکدیگر را گم کنیم.

از همان شب یقین کردم که او در جستجوی آرزوی بس بزرگی خانواده‌اش را ترک کرده است و از همین رو مانند شیر دلیر به هر سمت و سو حمله می‌برد‌.

شهید سید عمر -تقبله الله- جوان خوش‌خو، زیبا، صبور، دلیر و نترس بود او در حقیقت شیفته‌ی میدان جهاد و شهادت بود.

با وجود اینکه از آغوش پر مهر مادر، پدر و خانواده چند سال دور بود اما در کنار هم‌سنگرانش هر گز احساس تنهایی نمی‌کرد تبسم‌ِ همیشگی بر لب‌های زیبایش نقش بسته بود از رفتار خشونت‌آمیز و کردار زشت خیلی دور بود.

شهید سید عمر -تقبله الله- بعد از اینکه به میدان گرم جهاد وارد شد باز هم از ادامه دادن به درس توقف ننمود لحظه‌ی که شهید رحمه الله هر روز کتابش را در دست داشت و به مدرسه وارد می‌شد تا هنوز در ذهنم مرور می‌کند.

او در ضمن اینکه درس می‌خواند وظیفه‌ی تدریس به اطفال قریه لنگر را نیز به دوش داشت.

چند مدت قبل از شهادت در یکی از مبارزه‌ های حق با باطل زخم عمیقی در قسمت پایش برداشت، اما نه تنها اینکه جراحت، مانع جهاد وی نگشت بلکه به مراتب شوق و اشتیاقش را بالا برد‌.

بالاخره اینکه شهید رحمه الله بعد از چند سال، تشکیل خانواده داد اما باز هم کشش و ذوق درونی او را به بستر نرم و گرم نمی‌گذاشت. روز پنجم یا ششم عروسی‌اش بود که در ۲۷ ربیع الاول سال ۱۴۴۲ هق جام شهادت را نوشید.

روحش شاد و یادش گرامی باد