نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سعید مبارز شهید ملا محمدنعیم معروف به خبیب فرزند محمد حسن در سال ۱۳۷۶ هجری خورشیدی در روستای خواجهگان ولسوالی دولینه ولایت غور دیده بهجهان کشود. او طبق روال معمول، دروس ابتداییاش را نزد ملا امام مسجد شروع نموده و سپس جهت ادامهی دروس دینی رسما از جانب خانوادهی علم دوست و علم پرور اش […]
سعید مبارز
شهید ملا محمدنعیم معروف به خبیب فرزند محمد حسن در سال ۱۳۷۶ هجری خورشیدی در روستای خواجهگان ولسوالی دولینه ولایت غور دیده بهجهان کشود.
او طبق روال معمول، دروس ابتداییاش را نزد ملا امام مسجد شروع نموده و سپس جهت ادامهی دروس دینی رسما از جانب خانوادهی علم دوست و علم پرور اش به مدرسه فرستاده شد.
شهیب خبیب جهت فراگیری کتب مروجه دینی و تکمیل نصاب درسی، به مدارس مختلفِ غور و هرات، نزد اساتید جید و ممتاز زانوی تلمذ نهاد و پلهپله درجههای درسی را پشت سر میگذاشت و توانست بهمدت سه الی چهار سال اکثر کتب فنون را فرا بگیرد.
از آنجاییکه انگیزه جهاد و مبارزه و سپر کردن سینه در مقابل نیروهای اشغالگر ائتلاف ناتو، برای افغانهای با احساس مخصوصا برای قشر تحصیلکرده و دانش آموختهی مدارس دینی، در این دو دههء اخیر به یک آرمان و شعار تبدیل شدهاست، شهید خبیب نیز همانند سایر همقطاران اش در همان آوان کودکی عشق و ولوله جهاد به دلش جوش میزد و آرمان حضور در سنگر و دفاع از ارزشهای اسلامی را در سینه میپروراند. همان عشق خدایی بود که پس از رسیدن به سن جوانی، بیشتر تاب نشستن در کنج مدرسه را نکرد و از لحظات طلایی تعطیلات مدارس استفادهی نیک کرده و در این فرصت به کمربندهای دفاعی ولایات هلمند، بادغیس، فاریاب، فراه، هرات و غور حضور مییافت و بدینوسیله اندکی از شعلههای آتشین درونیاش میکاست.
طبق گفتهی عطار : “دل گشت چو دلدادهای، جان شد ز کار افتاده ای” ، وقتی کسیکه عشق و شور خدایی را در دل گنجینه نماید، جان او از کار افتاده و جز معشوق بههیچ چیز دیگر فکر نمیکند. شهید خبیب نیز همانند دلدادهگان واقعی چنان دلدادهی جهاد و شهادت بود که فکر و ذهن و وجودش بههیچ کاری غیر از جهاد و مبارزه به چیز دیگر اطاعت نمیکرد و جز یاد و فکر جهاد و حضور در سنگرهای داغ معرکه و نتیجتا نوشیدن جام شهادت در این راه کار دیگری نداشت. همان بود که برای ابد با مدرسه و درس وداع کرده و آستین همت را در این مسیر مقدس بالا زد و رسما در صف کارزار آزادیخواهی ملحق و پیوست شد.
شهید خبیب در ایام زندگی حماسیاش خاطرات نیک از خود برای همسنگرانش بجا گذاشت. او بهترین جنگجوی ورزیده و شجاع ترین سنگرنشین مسیر آزادی و پرکارترین آتش به نفسان افغان و مخلص ترین افراد وفادار به نظام شایستهی اسلامی بود. او در حد توانش از استعداد و توانایی فکریاش در این راه دریغ نکرد و خطرناکترین وظیفهی تخنیک ماین را به طرز احسن بهپیش میبرد و در این مسلک شهرت شایان و تخصص خوبی داشت و حتی در سال اخیر زندگیاش با وجود سن کم او جهت لیاقت و شایستهگی که در این مسلک داشت، توجه بزرگان را به طرفش جلب کرده و بهحیث مسوول انفجارات دولینه تعیین گردید.
او دارای چهره بشاش و نورانی، هیکل قوی و قامت رسا و بلند و پیشانی گشاده بود و دایم تبسم بر لب داشت. هر که او را میدید، در چشمانش صفا و صمیمیت، در گفتارش جوانمردی و شهامت و در وجودش غیرت و شجاعت مشاهده میکرد. او یار و یاور مظلومان و مخالف سرسخت ظالمان و سرکشان بود. شهید خبیب با سن کم اش، درست نقش یک فرمانده شجاع و نترس، حقگو و حقجو، مدبر و توانای را تمثیل میکرد که دارای تجربه های زیاد جهادی و سیاسی میباشد.
شهید خبیب که دلداده و دلباختهء شهادت و مرگ با عزت راه خدا بود و به این خاطر همانند پروانه در دور شمع میتپید و میچرخید و گمشده اش را کاووش و جستجو میکرد.
همان بود که ارادهء ازلی الله جلجلاله به انجام رسید و زمان رسیدن معشوق به عاشق فرا رسید و داعی اجل او را به لقاء الله فرا خواند و در شبانگاه جمعه، ۹ شعبان سال ۱۴۴۱ هجری قمری مطابق با ۱۵ حمل ۱۳۹۹ هجری خورشیدی بود که هاتف غیبی چنین صدا داد که : “ای دلداده! دل وا کن ؛ خدا آمد خدا آمد” که در نتیجه در همین شب تاریخی در پاسخ به ندای ملکوتی، شهید خبیب با جمع دو تن از همسنگرانش هریک شهید بلال و شهید حماد، در عملیات دفاعی مجاهدین در منطقه سورپان ولسوالی شهرک ولایت غور ، جانانه جام شیرین شهادت را نوشید و به رفیق اعلی پیوست . نحسبهم کذلک و الله حسیب و لا ازکی علی الله احدا .
روح شان شاد و مسکن و ماوای شان سبز و خرم باد!
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.