نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
صارم محمود علامه سیدابوالحسن ندوی رحمهالله در طی یک سخنرانی در رابطه با جایگاه مدارس دینی میفرمایند: «مدرسه یعنی کارخانه آدمگری ومردمسازی؛ جایگاهی که در آن داعیان دین و سربازان اسلام تربیت میشوند». بنده با تجربه کوتاهی که در میدان جهاد داشته و شناختی که از خاصیت و ویژگیهای این خاک دارم و مدتزمان کوتاهی […]
صارم محمود
علامه سیدابوالحسن ندوی رحمهالله در طی یک سخنرانی در رابطه با جایگاه مدارس دینی میفرمایند: «مدرسه یعنی کارخانه آدمگری ومردمسازی؛ جایگاهی که در آن داعیان دین و سربازان اسلام تربیت میشوند». بنده با تجربه کوتاهی که در میدان جهاد داشته و شناختی که از خاصیت و ویژگیهای این خاک دارم و مدتزمان کوتاهی را که در رکاب انسانهای بزرگ، در سنگرهای افغانستان گذراندهام، در پرتوی فرموده علامه ندوی رحمهالله می گویم: «سرزمین جهاد؛ یعنی مدرسهرجالپروری؛ یعنی معدن طلاهای ناب؛ یعنی آزمون رجالشناسی و مردیابی؛ یعنی کورهِ آزمایش و پالایش که فقط آدمهایی از جنس فولاد میتوانند در این تنور داغ صبر پیشه کنند».
در این میادین با چشمانسر، انسانهایی را دیدهام که حتی الفبای خواندن و نوشتن را نمیدانستند؛ ولی چنان صفات سترگ و ایمان مستحکمی را دارا بودند که انسان در مقابل ایثار، جانفشانی و خدمات صادقانهشان ماتومبهوت میماند.
تجربه میگوید: هر فردی که بیشتر در میدان جهاد بوده است، کردههایش متفاوتتر، نفسش پاکتر، اعمالش زیادتر ونیکتر، شجاعتش بیشتر، عزمش مستحکمتر وخدماتش صادقانهتر از بقیه بوده است.
طبعا هر مجالی، طبیعت منحصربه فرد خود را دارد و طبیعت میدان جهاد، رجالپروری و مردآفرینیست.
یکی از مردان و تربیتیافتگان مدرسه جهاد؛ نابغهای که خدماتاش همگان را انگشت به دهان گذاشت، شهید منصور مشهور به “حافظ محمد” تقبله الله است که در سطور آتی بر فرازی از زندگانی پر برگوبار وی، مرور خواهیم کرد.
دوران خردسالی، نبوغ وبرجستگی شهید :
شهید منصور مشهور به حافظ محمد تقبله الله در سال ۱۳۷۲ هجری شمسی، در شهر غربت و هجرت “زاهدان” و در خانوادهای دین دوست و خاندانی مجاهدپرور و شهید دِهای، چشم به جهان گشود.
وی از همان دوران کودکی فردی زیرک، هوشیار و نابغهای تمام عیار بود. از نبوغ و بر جستگیاش حکایتهای متعددی نظر را جلب میکند.
در سن شش سالگی بخاطر آمادگی برای کلاس اول دبستان ثبتنام میکند ولی از چنان هوش و فهم بالایی بر خوردار است که معلمان مدرسه به او رشک میبرند و حتی بعضی اوقات با کلاسدومیهای مدرسهی خودش به رقابت میپردازد، حقا که او مصداق صادق این شعر بود:
بالای سرش زهوشمندی – میتافت ستاره بلندی
ایشان با گذشت چند سالی از عمرش در کنار تحصیل، رو به ورزش میآورد و در این میدان هم گوی سبقت میرباید، ورزشکاری با اخلاق و دارای مرامی بینظیر. شهید قهرمان بارها موفق به کسب مدالهای طلا و نقره میشود و نه تنها اینکه قهرمان استانی میشود بلکه بارها موفق به کسب طلا شده و بعنوان قهرمان کشور معرفی میگردد.
حکایت زیبایی از مرام و اخلاق ورزشی این بزرگمرد نقل میکنند که وی با دوستی همپا و هموزن، با هم، ورزش را شروع کرده بودند و رفاقتی بسیار مستحکم داشتند، شهید همیشه مدال طلا را کسب میکردند ورفیقش مدال نقره، ولی یکبار حافظ بخاطر صداقت در رفاقت خویش، رفیقاش را مجال میدهد که تا ردَش را بزند و رفیقش پیروز میدان معرفی شود ومدال طلارا کسب میکند ودر مقابل حافظ موفق به کسب مدال نقره شود. ایشان در این چند سال که در عرصه ورزش مشغول به فعالیت میشود، میتواند در کنار تجربههای ورزشی، کاملا آماده جهاد و مبارزه شود.
شهید چگونه پا به میدان گذاشت :
حافظ محمد با اینکه چند سالی از عمر مبارکش را در مدرسههای دولتی میگذراند، همانند سائر نوجوانان و جوانان روستا و قریهشان در مسجد و مدرسه محله شروع به آموختن آموزههای دینی در تعطیلات تابستان میکرد و اینگونه پایش به مساجد باز میشود و از اینرو میتواند با علما و نیکان منطقه ارتباط بر قرار کند و در حلقههای تعلیم، ذکر وغیره شرکت کند.
در همین حلقههای تعلیمی با یکی از دوستان مجاهد آشنا میشود و با در نظر گرفتن دردهای این امت، ظلمهایی که ددمنشان آمریکایی در افغانستان بر مظلومان روا میدارند، خصوصا زمانی که در قرآن کریم با آیات بسیاری درباره جهاد بر میخورد، حافظ تنها راه حل و شاهراه نجات این ملت ستمدیده را در جهاد میبیند و به این دوست پیشنهاد میدهد تا او را به میدان جهاد رهنمایی کند و اینگونه حافظ برای اولینبار در سال ۱۳۸۷ھ.ش پا به میدان جهاد میگذارد و موفق میشود تا چهار ماه پر خیر را در میدان جهاد بگذراند و در معسکرات “برابچه” تعلیمات نظامی و عسکری را فرا گیرد و بعد از چهارماه تعلیم، به خانه باز گردد.
نبوغ نظامی واستعداد سرشار شهید :
این مجاهد بینظیر فردی بود که دستهنظامیِ سترگی در او خلاصه میشد. در تمامیِ علوم نظامی متخصص و استادی به تمام معنا بود؛ استادیِ وی در سلاح “قناصه” و تکتیراندازیش زبان زد عام و خاص بود. بعد از اینکه “دوربین دید در شب” در میان مجاهدین جا خوشکرد، حافظ توانست با تمام انواعش آشنایی پیدا کند و در مدتی نه چندان زیاد یک استاد کامل و بلکه مشهور به حافظ محمد بوز بوزکی شود (بوز بوزک در افغانستان به سلاح جیسی دوربین دید در شب را میگویند).
حافظ دوربین دیددرشبش،با سلاح جیسیاش، را توانست با قیمتی هنگفت با پول قرض بگیرد و اینگونه راه جهاد را بپیماید. در بخش متفجرات چنان غرق بود و چنان مهارت داشت که بگفته شهید مولوی نعیم الله قدوری رحمه الله، اگر در صحرای بی آب و علفی از قافله میماند، میتوانست از خاک و نمک بارود درست کند و به دشمنش ضرر برساند.
خدمات جهادیِ حافظ محمد :
ایشان بعد از اینکه برای اولین بار از میدان جهاد باز میگردد به مدت ششماه به خدمت پدر و مادر مشغول میشود و بعد از آن دومرتبه عازم میدان جهاد میشود وبعد از گذر مدت زمانی در این میدان، به خانه بر میگردد، مدتی نهچندان طولانی از برگشت دومش نمیگذرد که حافظ برای بار سوم عازم میدان میشود اما این بار برای همیشه کولهبار هجرت را به دوش میگیرد و راهیِ سرزمین جهاد میشود. شهید شجاع، در طول این دهسال جهاد مشغول به تعلیم مجاهدان نوپا، ساماندهیجنگها، فرماندهی عملیات چریکی، عمومی و ماینسازی و ماینکاری میشود. افرادی زیاد مفختر به شاگردی ایشان میشوند و میتوانند استاد کامل متفجرات، قناصه، دوربین دید در شب و غیره بشوند و حافظ میتواند پیروزیهای زیادی را در این برهه از عمرش برای مجاهدین، رقم زند.
کارنامه نظامی ایشان :
همه اندر عجباند از حافظی که تمام هموغمش پیشبرد اهداف جهادی است؛ نه چندان ارتباطی با کسی دارد و نه چندان در فکر خوشگذرانی؛ شب و روزش را در جستوخیز میگذراند، اتاقی برای خودش در جبهه عثمانی/ کمربند خاشرود ساخته و شبوروز در حال برنامهریزی، ماینسازی و عبادت است. همه در شگفتیاند از کسی که در یکماه بیش از بیستوپنج عملیات چریکی و عمومی را ساماندهی کرده است و فرماندهی آن را بهعهده میگیرد، در عجباند از کسیکه دشمن را بهحالوروزی رسانده است که حکایتشان تبدیل به خندهبازاری شده است. چنان ترس را در میانشان جای داده که نمیتوانند سرشان را حتی برای دقایقی از لاکشان (پهرهخانه) بیرون کنند و چنان سراسیمه هستند که چراغ را بر چوبی آویزان میکنند و از پهرهخانه بلندش کرده ومیچرخانند.
دوستانی که با حافظ در جنگهای فاریاب بودهاند میگویند: در یک عملیات توانست بیش از نه تن از سربازان اجیر را به قتل برساند و در عملیات دیگری دوستان ذخیره ارپیجی تمام میکنند، حافظ با اینکه پوسته مملو از سرباز است؛ تکوتنها تن به پوسته میزند و به شکل زیرکانه و مخفیانهای به انبارشان نفوذ میکند، و میتواند مقدار چشمگیری از فیر آرپیجی را برای دوستان مجاهد بیاورد تا اینکه این داستان نقل مجالس قرار میگیرد و فرمانده نظامی آن منطقه مولوی حقیار، حافظ را معاون نظامی خودش قرار میدهد.
صفات وارسته این قهرمان :
حافظ مجاهدی نستوه و خستگی ناپذیری بودند که همواره باجدیت تمام، به کار خود مشغول بودند و کاری که به ایشان محول میشد را به نحو احسن انجام میدادند. برای هر روز خود برنامهریزی خاصی داشتند و در هر زمان، کار مورد نظر را انجام میدادند.
فردی حلیم، بردبار، سادهزیست، نکتهگو، شجاع و زیرک بودند. در هر عرصهای معلوماتی برای بیانکردن داشتند واز هر علمی چیزی در ذخیره معلوماتیاش بود.
روزهای اخیر شهادت وچگونگی آن :
مغرب روز ششمِ شوال بود که شیران میدانهای نبرد، رهسپار منطقه تحت سیطره دشمن در “چهاربرجک” شدند، دشمن با ایحاءات سابقِ جاسوسان کما فیالسابق کمین بزرگی را ترتیب داده بود و مجاهدین با شناختی که از منطقه داشتند و تجربهای که از سالیانِ سال است در عملیات این مناطق میآزمودند در نقطه دوردستی از پایگاه دشمن، از ماشینهایشان پیاده میشوند و با ترصد، قدم به قدم به سمت هدفشان، جلو میروند. حافظ محمد کما فیالسابق با دور بین دید در شباش جزوِ پیشقراولان است تا اینکه به دهکیلومتری پایگاه میرسند؛ ناگه یکی از مجاهدان بانگ میدهد، بر بلندای فلان تپه من یکی را میبینم وصداهایی میشنوم. امیر منطقه به مسوول عمومی عملیات مخابره میکند ومیگوید دشمن بر سر راهمان کمین زده است وما میخواهیم بر کمینشان هجوم بیاوریم، امیر عملیات هم اجازه هجوم را صادر میکند.
حافظ با دوربین شب، راهی تپهای بلند که احتمال نود در صدیِ کمین بر آن است، میرود تا ببیند دشمن کجا کمین بسته است. او وقتی بالای تپه میرود، مخابره میکند، اجیران پایین تپهاند ودارند هروله کنان میآیند. دوستان با سرعت بیشتری به جانب تپه حرکت میکنند که ناگه حافظ شروع به فیر میکند وبا هر فیری که میکند، میگوید: زدمش! زدمش! تا اینکه دوستان دیگر نزدیک میشوند؛ این در حالیست که حافظ به قلب دشمن زده و تا شش و هفتمتری دشمن رخنه کرده است تا دمار از روزگار سیاه این سیهبختان درآورد که ناگهان یک سرباز اجیر که خود را مخفی کرده است به حافظ محمد شلیک میکند و حافظ اینگونه آسمانی میشود و بعد از سالها خدمت، جانفشانی، تعلیم و تربیت دوستانِ مجاهد، تحمل غربت و دوری از دیار و خانواده به جمع دوستان شهیدش حافظ ایوب، نعیم الله، اسامه، سعد وبزرگان دیگری مثل مفتی اعظم، پهلوان عمیر، حافظ انقلابی و دیگر جانفشانان که در این مناطق خون پاکشان ریخته شده است، میپیوندد.
حافظ محمد از زبان همسنگرانش :
ابوجهاد برابچهای:
زمانی که در رکاب این شهید بزرگوار بودم و یا زمانی که از ایشان جدا شدم، با توجه به هوش سرشار و همت والایش گاهی با خودم میاندیشدیدم که این جوان، آینده درخشانی دارد و انشاءالله شاهینِ سبکبالی خواهد شد که یکی بعد از دیگری قلههای پرافتخارِ مجد و بزرگی را فتح خواهد کرد و به بالاترین مدارج جهادی و انقلابی خواهد رسید. اما زمانی که ایشان قبل از تحقق آرزوهای من به شهادت رسید، درس بزرگی نصیب من شد. من آن روز یقین حاصل کردم که ما هرچقدر مجاهد نامدار و بلندآوازه باشیم، و هرچقدر دشمن را متضرر و آسیبدیده کنیم، الله متعال برای نصرت دینش به ما نیاز ندارد؛ اگر الله به حافظ محمد رحمهالله و امثال او نیازی میداشت، آنها را زنده نگه میداشت، ولی الله متعال به ما فهماند که نصرت از جانب اوست و او محتاج کسی نیست؛ این ما هستیم که به الله متعال نیاز داریم و نیاز داریم تا دینش را نصرت کنیم، نیاز داریم تا جانمان را برای دینش فدا کنیم.
مولوی جعفر:
ایشان در هر بخشی پیشتاز بود، در تعلیمات نظامی از جمله: متفجرات، قناصه و بوزبوزک استاد بود. واز همت والایی بر خوردار بود وگاهی برای دوستان نکته میگفت، فردی ذاکر، متقی وپرهیزگار بود که همیشه با ذکر و یاد خدا رطب اللسان بود.
همت و شجاعتش بینظیر بود،پ والله متعال به او توفیق حفظ کلام الله مجیدرا در میدان جهاد داد.
سهیل مبارز:
او در زندگی جهادی خود تمام توان خود را صرف نمود و خدمات بزرگی را برای مجاهدین به ارمغان گذاشت. آری! او استعداد، زکاوت وجوانی خود را صرف نمود و تمام فنون جهادی ونظامی را آموخت و تبدیل به یک کماندو، فرمانده، نابغه و اسطورهای جهادی شد. به خوبی به یاد دارم که در تاریکی از شبها، در تشکیلات در یک چشم به هم زدن از دیدگان مخفی شده و ناپدید میشد و مسیرهای طولانی را تنها طی مینمود. اینک چگونه میتوان تشکیلهای خاشرود وجنگهای طاقتفرسا را بدون حافظ تصور کرد.
مولوی زرقاوی:
شهید رحمه الله فردی بسیار ساکتی بودند که خلوتگزینی و تنهاییرا دوست داشت و همیشه گوشهنشینیرا اختیار میکرد.
همهرا میدیدم که اوقات فراغتشانرا با بازی و فوتبال میگذراندند اما شهید دنبال درست کردن ماین و بارود بودند و همیشه در فکر این بودند که چگونه و چیز جدیدی بسازند تا به دشمن ضربه بزنند.
روزی گفتند: میخواهم چنان در بخش بارود مسلکی و استاد شوم، که اگر در دشت و ریگستان تنها باشم بازم بتوانم چیزی درست کنم که دشمن را بوسیله آن ضربه بزنم.
ابویحیی:
ایشان استاد به تمام معنا در تسلیحات سبک وسنگین بودند و طبق گفته دوستان ایشان یک کماندوی بیباک هستند.
این استاد توانا همواره در پی این بودند هرچه را که یا دارند به دوستان تعلیم دهند و همیشه دروبین، ماین و سلاحهای سبک و سنگین را به دوستان تعلیم میدادند و هر روز سعی میکردند عملیاتی طرحریزی کنند.
چنان نستوه بودند که روزها را درکلاسهای تعلیم مین و سلاح میگذراندند و شبها را در عملیاتها.
در منطقه ای دیگر از مناطق امارت اسلامی مدتی را باایشان بودم، متوجه رفتارش بودم ایشان باجدیت تمام به کار و درست کردن مین مشغول بودند و کمتر میدیدمش که از کار دست باز بزند.
خبر شهادت حافظ محمد تقبله الله به مادرش میرسد :
خبر شهادت این شیرغران به مادرش میرسد، او از روی حنان مادری گریه، آه و ناله سر میدهد ومیگوید: ده سال است که هر لحظه منتظر آمدن جگرگوشهام به خانه هستم.
لحظاتی بعد از یکی از همنشیناناش میشنود که: حافظ در راه الله متعال جانش را داده و این راه نه راه خلاف بوده و نه راهی که نارضایتی خدا و رسولش، او ده سال رفت تا خبر شهادتشرا به تو برساند، پس خوش باش که جایش در جنات نعیم هست، اینجاست که مادر این شهید قهرمان دست به سوی آسمان بلند کرده، شکر الهیرا به جا میآورد همواره کلمه «الحمدلله» را ورد زبان قرار میدهد.
از یک دوستِ معتمد شنیدهام که پدر و مادر شهید حافظ محمد رحمهالله چنان به فرزند مجاهدشان افتخار کردهاند که پس از شهادت، در مجلس تسلیتاش به حاضران شیرینی دادهاند. آری! همانچیزی که مردم کوچه و بازار، در مراسم عروسی و شادی میل میکنند و به مهمانانشان میدهند.
روحش شاد وراهش پررهرو. تقبله الله وأسکنه فسیح جناته.
با سپاس از شماره ۴۱ مجله وزین حقیقت
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.