مروری گذرا بر خاطرات شهید مولوی محمد داود مزمل

نویسنده: محمود محفوظ ترجمه: محمدصادق طارق   رزمنده دلاور، دلیر و نیرومند؛ قهرمان راه اسلام و شهید جسور الحاج مولوی محمد داود مزمل فرزند شهید حاجی عبدالقادر و نوه مرحوم حاجی گل محمد باشنده قریه نورزهی ولسوالی گرشک ولایت هلمند بود. در سال ۱۳۵۸ هجری شمسی چشم به‌جهان‌ گشود. نام‌برده شاگرد مدرسه دینی، طلبه باهوش […]

نویسنده: محمود محفوظ

ترجمه: محمدصادق طارق

 

رزمنده دلاور، دلیر و نیرومند؛ قهرمان راه اسلام و شهید جسور الحاج مولوی محمد داود مزمل فرزند شهید حاجی عبدالقادر و نوه مرحوم حاجی گل محمد باشنده قریه نورزهی ولسوالی گرشک ولایت هلمند بود. در سال ۱۳۵۸ هجری شمسی چشم به‌جهان‌ گشود. نام‌برده شاگرد مدرسه دینی، طلبه باهوش و با استعدادی بود؛ دروس دینی را تا موقوف‌علیه و دوره حدیث رسانده بود و‌ از استعداد قوی علمی برخوردار بود. با جهاد نیز محبت فراوانی داشت از همین‌رو در عنفوان جوانی خدمات جهادی خود را آغاز کرده و وارد راه مقدس جهاد شد.

 

اخلاص، صداقت، تعهد به نظام اسلامی و علاقه زیاد با میهن از ویژگی‌های بارز وی می‌باشد. در میدان جنگ با متجاوزان خارجی همت عالی و عزم قوی داشت.

 

مبارزه با خوارج و فتنه‌جویان را بهترین عبادت می‌پنداشت. همیشه می‌گفت: من در جنگ‌های زیادی با اشغالگران خارجی روبه‌رو بوده‌ام اما جنگی را که با خوارج در منطقه‌ای از هلمند انجام دادم به خداوند همیشه واسطه‌اش می‌کنم.

 

پس از چندین سال خدمت جهادی توسط جنرال وحشی دوستم در شمال کشور در حالی‌که مجروح بود اسیر شد. پس از سپری نمودن شش ماه در زندان بدنام شبرغان با فضل الهی آزاد شد. پس از آزادی خدمات جهادی خود را در جنوب ولایت هلمند در برابر آمریکایی‌های اشغالگر ادامه می‌داد.

 

پس از چندین سال خدمت انفرادی، مسئولیت یک گروه رسمی و سه‌وطن به وی سپرده شد. به دلیل توجه ویژه به مسئولیت‌های سپرده‌شده‌اش توجه مسئولین را نیز به‌خود جلب نمود‌؛ بزرگان وی را با در نظرداشت استعدادش به عنوان معاون ولایت هلمند، داغ‌ترین سنگر افغانستان منصوب نمود.

 

پس از انجام خدمات شایسته به‌عنوان والی ولایت هلمند منصوب شد؛ در زمان مسئولیت‌شان ۷۰ درصد این سرزمین را از چنگال اشغالگران امریکایی و دست نشانده‌های‌شان آزاد کرد. پس از آن به دستور رهبری به‌عنوان والی ولایت فراه شروع به کار نمود. در ولایت فراه به‌حدی خدمت کرد که تقریباً این ولایت نزدیک به سقوط شد و مجاهدین به اکثر نقاط شهر رسیدند. سپس بر اساس فرمان رهبری به عنوان سرپرست حلقه ولایات جنوبی کمیسیون نظامی منصوب شد.

 

پس از خدمت طولانی و خستگی ناپذیر در این حلقه، بر اساس حکم رهبری به عنوان معاون کمیسیون نظامی امارت اسلامی افغانستان تعیین گردید.

 

حاجی صاحب تقبله‌الله با همه این مسئولیت‌ها به سایر ولایات نیز تشکیل می‌رفت به عنوان مثال: تشکیل به ولایت دایکندی؛ که بسیاری از مناطق را از حضور ناپاک دست نشانده‌ها پاک کرد. بعداً به ولایت غزنی تشکیل جهادی گسیل داشت که این ولایت نیز به فتح نزدیک شد و مجاهدین به اکثر نقاط شهر رسیدند.

 

شهید حاجی صاحب که معاون کمیسیون نظامی بود در لیست سیاه آمریکایی‌های اشغالگر قرار گرفت.

 

در کنار تمام این مسئولیت‌های بزرگ و تعقیب شدید دشمن، زمانی که داعشی‌های خوارج در ولایت شرقی ننگرهار پیدا شدند، هفت ولسوالی را به تصرف خود درآورده و فعالیت‌های گسترده خود را آغاز کردند، بر مسلمانان ستم روا داشتند و همسران شان را کنیز می‌پنداشتند، محاسن‌سفیدان و متنفذین قومی را با ماین‌ها انفجار می‌دادند، روز سیاهی بر ولایت ننگرهار چادر انداخته بود و درد سر بزرگی برای مجاهدین امارت اسلامی ایجاد شده بود؛ به دستور خاص امیرالمؤمنین به ننگرهار اعزام شد تا این فتنه بزرگ را از بین ببرد.

 

مبارزه‌اش را علیه داعشی‌های خوارج با کمال شجاعت رهبری نمود. در طول دو ماه تمام ننگرهار را تصفیه کرد که دستاورد بزرگی برای امارت اسلامی بود. در آن زمان حاجی صاحب شهید معاون کمیسیون نظامی بود. از این رو پس از خدمات خستگی ناپذیر از جانب رهبری به حیث مسئول عمومی کمیسیون تلفات ملکی و استماع شکایات امارت اسلامی افغانستان تعیین گردید.

 

حاجی صاحب با تمام مسئولیت‌های بزرگش شخصاً در جنگ شرکت می‌کرد به‌ویژه در آخرین نبرد هلمند که دشمن مقاومت بسیار سختی کرد اما‌ ایشان عملاً حضور داشت و مجاهدین را فرماندهی می‌کرد تا‌ اینکه ولایت بزرگ جهادی فتح شد.

 

پس از فتح و عفو عمومی، هنگامی که پنجشیر شورشی تسلیمی را نپذیرفت، بر اساس دستور رهبری به فرماندهی جنگ پنجشیر منصوب شد که خداوند متعال در مدت کوتاه پنجشیر را به دست‌شان فتح کرد و او را از این افتخار بزرگ برخوردار ساخت.

 

پس از فتح پنجشیر، زمانی که داعشی‌های خوارج برای بار دوم در ولایت ننگرهار فعالیت خود را آغاز کردند، امیرالمؤمنین بر اساس حکم خاص وی را به عنوان رئیس تنظیمه زون شرق و والی ننگرهار تعیین کرد که در مدت شش ماه تمام‌ زون شرق را به یاری خداوند از شر فتنه‌گران خوارج رهایی بخشید.

 

پس از این افتخار بزرگ بر اساس امر امیرالمؤمنین به عنوان معاون نخست وزارت امور داخله امارت اسلامی افغانستان منصوب گردید. بعد از خدمت بسیار کوتاه و موفقیت‌های بزرگ بار دیگر به اساس امر رهبری به‌عنوان والی مزار شریف، بزرگ‌ترین و تاریخی‌ترین ولایت شمال انتخاب شد. پس از پنج ماه اقامت در ولایت مذکور، چون حاجی صاحب شهید تحت تعقیب شدید خوارج قرار داشت و فرد کلیدی به‌حساب می‌آمد سر انجام به‌تاریخ ۱۴۰۱/۱۲/۱۸ هجری شمسی ساعت ۹:۴۰ دقیقه صبح روز پنج شنبه هنگامی که به سوی دفترش در راه بود در یک حمله ناجوانمردانه انتحاری توسط خوارج به‌ مقام رفع شهادت نائل آمد.

نحسبه کذلک والله هو حسیبه

 

شهید الحاج مولوی محمد داود مزمل شخصیت لطیف و‌ نرم بود و نسبت به عوام و مجاهدان دلسوزی فراوان داشت. خداوند متعال به او شجاعت زیاد، اخلاق نیکو و مهربانی عطا فرموده بود. در قلوب تمام مجاهدین و‌ ملت مسلمان جایگاه ویژه‌ای داشت.

 

این قهرمان همیشه از خانواده‌های شهدا و ایتام خبر می‌گرفت؛ از مشکلات آنها خود را مطلع می‌نمود و آن‌ها را حل می‌کرد، به آن‌ها پول نقد می‌داد و مراقبت ویژه می‌نمود. به دوستان خود همیشه توصیه می‌کرد که از خانواده‌های شهدا و یتیمان خبر بگیرند. از بزرگان اطاعت می‌نمود و بر افراد ماتحت خود شفقت می‌کرد‌. کمال توکلش بر خداوند بود؛ شخصیت متقی، شجاع، عاجز، هوشیار و سنگین بود.

 

او یک فرمانده برجسته بود که عملاً در جنگ شرکت می‌کرد.

 

با علم و تدریس علاقه زیادی داشت اما به دلیل مشغله‌های جهادی فرصتی برای رفع عطش علمی پیدا نکرد‌ به‌همین دلیل مدارس دینی را خوب حمایت می‌کرد. حاجی صاحب شخصاً دارای دو مدرسه بزرگ در هلمند بود که یکی در بازار ولسوالی گرشک و دیگری در قریه خودشان‌ موقعیت دارد؛ جایی که بیش از ۵۰۰ شاگرد در حال تحصیل علوم دینی هستند.

 

از سخنان مزمل صاحب:

هنگامی که از جنگ‌های ننگرهار برگشت می‌گفت: خوارج بسیار وحشی و مردمانی بودند که از حد انسانیت فراتر رفته بودند زیرا حیواناتی مانند (سگ و گربه) از جاهایی که داعش حضور داشت، رفته بودند. وقتی ما رفتیم و شورشیان را از منطقه بیرون کردیم این حیوانات نیز دوباره برگشتند و ظاهر شدند.

 

 

 

خاطره:

شهید مزمل تقبله‌الله وضعیت یک روز را اینگونه برایم تعریف کرد:

یک باری در هلمند عملیات هوایی و حملات پهپادی‌های دشمن شدت پیدا نمود، در همین ایام سه چهار نفر دیگر از دوستانم با من بودند، فضا خیلی خراب بود به آنها گفتم: بهتر است از اینجا برویم. از هم جدا شدیم و من با یک دوست دیگرم به طرفی راه افتادم. از گوشه چشم به آسمان نگاه کردم و در فاصله بسیار کوتاهی سه پهپاد (بدون سرنشین) را دیدم که بالای سرم دور می‌زدند. یقین نمودم که حالا‌ حمله‌ خواهند کرد به‌همین دلیل به دوست کناری‌ام گفتم: شما هم اجازه دارید که‌ از من جدا شوید من تنها به فلان جا می‌روم.

 

دوستم را رخصت نمودم چون مطمئن بودم که پهپاد (بدون سرنشین) حمله می‌کند؛ با خود گفتم من که از سوی دشمن کشف شده‌ام پس چرا رفیقم را با خود از بین ببرم.