سوانح کوتاه شهید عبدالله (حنظله) – تقبله الله

قاری محمد آصف ظفریار، مسئول جهادی ولسوالی تگاب (بدخشان) شهید عبدالله فرزند معلم ظفر محمد در سال ۱۳۷۱ هش مصادف با ۱۹۹۳ میلادی در یک خانواده متدین و علم پرور در قریه میرکان ولسوالی تگاب ولایت بدخشان دیده به جهان گشود. شهید عبدالله قرآن کریم و کتب فارسی را نزد پدرش خواند و درس های […]

قاری محمد آصف ظفریار، مسئول جهادی ولسوالی تگاب (بدخشان)

شهید عبدالله فرزند معلم ظفر محمد در سال ۱۳۷۱ هش مصادف با ۱۹۹۳ میلادی در یک خانواده متدین و علم پرور در قریه میرکان ولسوالی تگاب ولایت بدخشان دیده به جهان گشود.

شهید عبدالله قرآن کریم و کتب فارسی را نزد پدرش خواند و درس های ابتدایی دینی را نیز در منطقه آبایی اش فرا گرفت. وی در سال ۱۳۷۸ خورشیدی شامل مکتب سبز دره میرکان گردید و دوره ابتدائیه را با مؤفقیت به اتمام رسانید. وی با رسیدن به سن ۱۳ سالگی، در سال ۱۳۸۴ خورشیدی سه پارچه خود را از مکتب مذکور اخذ نموده، شامل صنف هفتم در لیسه حسرت شد، و تا صنف دهم دران جا به روند تحصیلی خود دوام داد.

شهید عبدالله در این عرصه درمیان مردم به عنوان یک فرزند امین، با اخلاق و چهره درخشان اجتماعی درخشید. باید به طور مشت نمونه ای از خروار یادآور شوم که در وقت تهداب گذاری مسجد جامع پلران خمبک، در حالیکه عده کثیری از علما و محاسن سفیدان حضور داشتند، بر اینکه چه کسی باید سنگ اول تهداب بگذارد اختلاف پیدا شد، اما همه بر این موافقت کردند که این فرزند موصوف به اخلاق حمیده، که هنوز به سن ۱۵ هم نرسیده بود، باید سنگ اول را بگذارد.

شهید موصوف بعد از سپری نمودن امتحان چهار و نیم ماهه در سال ۱۳۸۷ خورشیدی غرض پیشبرد تحصیلات، عازم کشور پاکستان گردید و به خاطر اتمام صنف های مروجه مکاتب افغانستان، شامل لیسه حدیبیه، پشاور شد. وی در دیار هجرت، همزمان با فراگیری علوم عصری، به ترجمه قرآن کریم و خواندن احادیث و دیگر کتب دینی نیز پرداخت و با استفاده از فرصت، چند بار از دوره های تفسیر مشایخ کرام مستفید شد. شهید عبدالله در سال ۱۳۸۹ خورشیدی از صنف دوازدهم لیسه فارغ گردیده، در جریان همان سال شامل پوهنتون طبی امام غزالی در پشاور شد.

وی سه سمستر را در مدت ۹ ماه خوانده بود و هنوز دهه دوم عمرخود را تکمیل نکرده بود، که فعالیت های مجاهدین در اطراف شمالی افغانستان علیه نیروهای امریکایی و ناتو شدت گرفت. وضعیت متقاضی آن بود که شهید عبدالله همانند دیگر متعلمین با احساس کشور، دروس خویش را نیمه تمام گذاشته و برای انجام مسؤلیت شرعی به سوی جبهات جهادی حرکت کنند.

شهید عبدالله حنظله با آغاز مبارزه و مقاومت زیر چتر امارت اسلامی، بار اول در سال ۱۹۹۰ میلادی برای تعلیمات نظامی به مناطق مرزی کشور سفر نمود. وی مدتی را در آنجا گذرانید و بر اثر فهم و ذکاوتش، مورد توجه خاص استادان قرار گرفت. وی سپس به سنگرهای داغ مقاومت حضور پیدا کرد و بعد از شهادت مولوی شیر حیدر تقبله الله باری دیگر برای ساختن یک جبهه منظم، مساعی ارزشمندی را انجام داد. وی بدون تعلل و با اطاعت کامل در هر جای که مؤظف می شد، با کمال شجاعت می رزمید.

در آغاز فعالیت علنی مجاهدین در ولسوالی تگاب (بدخشان) ، که تعداد شان از ده نفر بالا نبود، و باداشتن اسلحه ناچیز یکسال را در دره های کرستده سپری نموده بود، در حالی که همه اطراف را برف مسدود کرده بود، قوه بزرگ دشمن به هدف عملیات در قریه کرستده جابجا شد. هرگاه مجاهدین خبر شدند، حنظله با جمعی از دوستانش به طرف دشمن می روند. شهید حنظله برایم دران مورد گفت : چنان فکر میکردم، شاید به محفل پرشکوهی می رویم، احساس ترس و هراس در وجودمان نبود. با اینکه جز ایمان، دیگر چیزی نداشتیم.

این همت شان سبب شد که دشمن همه مورال جنگی خود را از دست داده، پا به فرار گذاشتند.

شهید حنظله مجاهد مخلص، صادق و فداکاری بود که از هیچ نوع ایثار در زندگی جهادی اش دریغ ننمود. داستان های را در مورد او به یاد دارم، که خامه ام تاب نوشتن آن را ندارد.

شهید عبدالله شخصیت نرم خو و متواضع بود و از بسیارگویی خودداری می کرد. به تلاوت قرآن کریم پایبند بود و با زندگی دنیا علاقمندی نداشت. عزیزانش می گویند ؛ هرگاه به خانه می آمد، چنان زندگی میکرد فکر می کردیم به دنیا تعلقی نداشته باشد.

برادرش می گوید : در دیار هجرت، حنظله در پهلوی من می خوابید. یکی از شب ها دیدم که از تلفن چیزی را گوش می دهد، فکر کردم شاید موسیقی باشد. ناگهان گوشی تلفونش را گرفته در گوش خود گذاشتم، آن تلاوت قرآن بود. به سوی حنظله جان دیدم که اشک از چشمانش جاری است. از کار خود پشیمان شدم و حالا نیز می گویم چرا چنین کاری را کردم.

بلی، مرگ حقیقت انکار ناپذیر است و روزی به سراغ تک تک انسان ها می آید، همانگونه که به سراغ بسیاری رفت و به کام خود کشاند، اما مرگ بعضی ها واقعا چنان گران تمام می شود که حتی باور کردنش خیلی مشکل است. وقتی خبر شهادت برادر عزیزم حنظله جان را شنیدم، نفس در سینه ام حبس شد و چشمانم اشکبار گردید. به دوستانم گفتم شاید دروغ باشد. اما فرموده ذات حق است که وَلِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ.

در ولسوالی یمگان مجلسی را برگزار کرده بودیم، بعد از ختم مجلس در خانه یکی از دوستان بودم، ساعت پنج بعد از ظهر به شماره حنظله زنگ زدم، این آخرین بار بود که صدای آن برادر عزیزم را شنیدم، بعد از سلام برایم گفت ؛ عملیات بالای مرکز ولسوالی شروع شده، من در فلان موقعیت هستم، مرا ببخشید، شاید شهید شوم، سپس وی مشغول جواب دادن مخابره شد و از من معذرت خواست که بعدا صحبت می کنیم. پس از لحظاتی، کوشش کردم اما نتوانستم رابطه برقرار کنم. ای کاش ! آن صحبت طولانی تر می شد.

وی ساعت ۸ شب یکشنبه ۲۹ حمل ۱۳۹۵ خورشیدی جام شهادت را نوشید و از دنیای فانی به عالم جاودانی کوچید. انا لله وانا الیه راجعون.

مرگ حق است و هر کسی باید طعم آن را بچشد، اما چه بسا خوب که با سعادت شهادت همراه باشد.

این سعادت به زور بازو نیست
تا نه بخشد خدای بخشنده