نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
قاری سعید زرمتی // ترجمه : ابوعمیر طارق تا مست نگردی نکشی غم بار عشق آری شتر مست کشد بار گران را از آوان طفولیت تا هوانوردی احمد گل ۵۰ سال قبل از تاریخ امروز (این سوانح اصلا در ۲۰۱۱ میلادی نوشته شدهاست) نزدیک به شهر کابل در قریه ترهخیلها و خانه محمدگل ترهخیل چشم […]
قاری سعید زرمتی // ترجمه : ابوعمیر طارق
تا مست نگردی نکشی غم بار عشق آری شتر مست کشد بار گران را
از آوان طفولیت تا هوانوردی
احمد گل ۵۰ سال قبل از تاریخ امروز (این سوانح اصلا در ۲۰۱۱ میلادی نوشته شدهاست) نزدیک به شهر کابل در قریه ترهخیلها و خانه محمدگل ترهخیل چشم به جهان گشو. وی از ابتدای طفولیت در کنار قدرتهای جسمی از شائستهگیهای دیگر فطری نیز برخوردار بود به گفتهی وابستگانش همانطوریکه خداوند متعال در زمان کودکی به او چهره درخشان و جدی، مفاصل و بندهای قوی، چشمهای سیاهرنگ و پوست زیبا عنایت بخشیده بود اداره و تصمیمشان نیز در تمام شئون زندگی آهنین بود.
چهار بهار از عمر نازنین احمد گل میگذرد که در محضر امام محلهی خویش به عنوان اولین استاد علوم دینی زانوی تلمذ را خم نموده و با زبان شیرینِ کودکانهاش به آموختن و تلاوت کلام الهی میپردازد و دقیقاً از همان روز روح و عاطفه دینی و وطنی در جسمِ قلبش میدمد.
از آنجاییکه پدر احمد گل در حکومت شاهی آن زمان به عنوان مامور دولتی ایفای وظیفه مینمود او ۶ ساله بود که پدرش از قریه ترهخیلها به مرکز شهر کابل کوچ نمود و به همین سبب احمد گل از آموختن درس دینی در مسجد محله به سوی آموختن علوم ابتدایی و متوسطه به شهر کابل کشیده شد.
احمد گل بعد از به پایان رساندن علوم متوسطه خویش در سال ۱۳۵۴ هش به پوهنتون حربی کابل وارد شده و بعد از سه سال تحصیل از آنجا فارغ شد و بعداً به پوهنتون هوایی وارد گشته و از آنجاییکه با مسلک هوانوردی محبت داشت وظیفه پیلوتی را انتخاب نمود.
بازی با مرگ:
احمد گل در سالهای بسیار خطرناک و اوضاع وخیم افغانستان وظیفه خلبانی را به عهده داشت. در سالهای آخر حکومت خلقیها، در زمان فرمانروایی مجاهدین و در دوره حاکمیت طالبان هواپیماهای جنگی را خلبانی میکرد در مدتزمان خلبانی او دو بار هواپیمایش سقوط کرد بار اول در ولایت پنجشیر و بار دوم در زمان حاکمیت طالبان در غوربندِ ولایت پروان؛ اما هر دو بار احمد گل زنده بیرون شد.
یکتن از دوستانش تعریف میکند : احمد گل با وجود اینکه در زمان سلطنت کمونیستها وظیفه رسمی دولتی را به دوش داشت اما با عساکر روسی در غایت تنفر به سر میبرد.
او میگوید : در زمان سلطنت ببرک کارمل بعد از مدتزمان طولانی دوست خود احمد گل را در حالی ملاقات نمودم که با استفاده از عصا گام بر میداشت و هر دو پایش مجروح شده بودند. از او پرسیدم : چگونه به این حالت ناگوار دچار شدهی؟ در پاسخ به من گفت : هنگام اجرای وظیفه در ولایت پنجشیر هواپیمایم از جانب مجاهدین هدف قرار گرفته و زده شد، قسمت عقبش آتش گرفته و یقین کردم که چند دقیقه بعد به زمین سقوط خواهد کرد، وقتی پائین به زمین نگریستم قرارگاه موقت عساکر روسی را در چند کیلومتری خود دیدم با خود سنجیده و گفتم بهترین فرصت ادای کفاره آن سالهای را به دست آوردهی که در خدمت روسیها صرف کردهی. هواپیما را در همین حالت به سوی قرارگاه مذکور دور داده و آن را هدف قرار دادم.
طبق گفتهی احمد گل در نتیجهی این غزا خداوند جان من را محفوظ نگه داشته و فقط هر دو پایم شکستند اما شمار زیادی از عساکر روسی را کشتم. بعد از واقعه مذکور احمد گل با زخمیهای دیگر عساکر روسی از محلِ به وقوع پیوستنِ حادثه یکجا به شفاخانه منتقل شده و تداوی شد.
دورانی که احمد گل را تغییر داد:
دوستان و وابستگان پیلوت احمد گل میگویند: بعد از حاکمیت گروه طالبان زمانیکه احمد گل با امارت اسلامی افغانستان وظیفهی رسمی پیلوتی را آغاز نموده، کردار دینپروری و وطندوستی شان را از نزدیک مشاهده کرد در وجودش تغییر اساسی مشاهده میشد، تمام تعلق وی به مسجد، احکامات دینی و علماء کرام منحصر میشد.
طبق گفتهی افرادِ خانوادهاش شهید احمد گل بعد از آن تحوّل عمیقی را در امور خانوادگیاش به وجود آورد، تمام فرزندانش را به سوی آموزشهای دینی و دیندوستی متوجه ساخته و خود نیز به یک انسان عابد و عاشقِ خداوند مبدل گشت.
او تمام نمازهایش را با جماعت ادا میکرد و حتی احکام جزئی اسلام را ترک نمیکرد زمانیکه حاکمیت امارت اسلامی از بین رفت شهید احمد گل مانند هزاران مسلمانهای خداپرست و وطندوستِ دیگر از کارهای دولتی استعفا داده و در خانهاش به زندگی معمولی پرداخت. در طول مدتِ ترکِ وظیفه چند بار به او سفارش اجرای وظیفه داده شد اما او نپذیرفت.
بعد از مدتى بر اساس یک انگیزه درونی و اراده مخفی وظیفه پیلوتی را دو مرتبه به دوش گرفت و راز پنهانِ قلبش را در آخرین روز زندگیاش در مقابل تمام جهان عیان ساخت.
در تعمق اندیشههای بلند پرواز:
دوستان شهید احمد گل میگویند: او با وجود اینکه وظیفه رسمی دولتی را به عهده داشت اما بعد از اشغال و تجاوز آمریکا در امواج متلاطم یک فکر بسیار عمیقی غوطهور شده بود، از حالات ناگوار کشور خیلی زیاد در رنج و اندوه به سر میبرد و در هر مجلسی از تجاوز و اشغال آمریکا شکوه داشت به ویژه از غرور و تکبر عساکر و مشاورین آمریکایی تبار در اندوه پر انبوهِ غم و دغدغه دست و پنجه نرم میکرد و میگفت: اشغالگران آمریکایی نسبت به روسهای ستمگر به مراتب مغرور تر میباشند روسها در امور داخلی ما تا این حد مداخله نمیکردند و نه ما را حقیر میپنداشتند اما عساکر آمریکایی افرادی را که مثل ما در بخش نظامی کشور خویش وظیفه رسمی به دوش داریم به چشم برده و غلام مینگرند پس وضعیت عموم افغانها چگونه خواهد بود !!
دگروال احمد گل نزدیک به میدان هوایی کابل در میدان هوایی قول اردو وظیفه اجرا میکرد صبح از خانه بیرون میشد و شب دوباره به خانهاش واقع در شهر کابل بر میگشت یکتن از دوستان و وابستگان بسیار نزدیکشان (صافی باشنده تگاب) که در دوره آموزش درسهای ابتدایی و متوسطه همصنفی وی بوده و علاوه بر این؛ با خانواده احمد گل نیز رابطه عمیقی داشت میگوید : چند هفته قبل از شهادت، احمد گل را به خانهام دعوت کردم. من با او مصروف بحث و مجلس بودم، اما او در قعر فکر بسیار عمیقی فرو رفته بود، مثل همیشه آزاد صحبت نمیکرد، اگر به سخن گفتن میپرداخت فقط در حد اشغال نظامی آمریکا گفتگو میکرد و میگفت: آنها کشور ما را اشغال نموده و در هر گوشه و کنار آن هموطنان مسلمان ما را مورد بمباردمانهای بزرگ قرار میدهند در مقابل، ما از هیچ اختیار و اعتراض لازم برخوردار نیستیم و فقط تنخواه (معاش) خود را نقد میکنیم.
صافی میگوید : سخنان احمد گل به نظرم غیرعادی بودند، ولی من به بحث اضافهتر و بیشتر از این با وی نپرداختم، صبح وقتی او را رخصت مینمودم برخلاف روزهای پیشین دعوتیها، امروز با اصرار و پافشاری بسیار زیاد به من گفت : دوست عزیزم از زمان کودکی تا امروز رشته محبت و دوستی خود را از همدیگر نگسستهایم امیدوارم من را بخشیده و در دعاهای خیرتان هر گز فراموشم نکنی.
صافی میگوید : با شنیدن سخنان احمد گل خیلی در شگفت شدم چیزی در پاسخ به او نگفتم اما دلم خیلی به حالش سوخت.
حالا باقیماندهی داستان را از زبان همین دوست احمد گل نقل خواهیم کرد که بعد از شهادت وی به خانهاش رفته و خانم او تمام جریان را از الف تا یا برایش توضیح داده است.
آخرین شب زندگی و لحظههای فراق:
۲۷ اپریل سال ۲۰۱۱م. شب چهار شنبه آخرین شب زندگی دگروال احمد گل در این دنیا بود همسرش چنین حکایت میکند:
آن شب احمد گل در وضعیت دیگری قرار داشت بعد از ادای نماز عشاء تا دیرزمان به ادای نواقل مشغول بود بعد از آن تلاوت قرآن کریم را آغاز نموده و تا نیمهشب تلاوت مینمود.
بعد از تلاوت به همسرش دستور ادای نوافل را میدهد و بعد از آن به استراحت میپردازد اما خانمش نیمهشب وقتی بر میخیزد میبیند همسرش احمد گل با خداوند متعال راز و نیاز میکند و هر دو دست را به بارگاه دوست بلند کرده است تا اینکه صبح میشود.
بعد از دمیدن صبح صادق بر وفق عادت روزمرهی خویش مسیر مسجد را به نیت ادای نماز جماعت در پیش میگیرد بعد از ادای جماعت دوباره به تلاوت قرآن عظیم الشان میپردازد تا اینکه همسرش صبحانه را آماده کرده و چایی را حاضر میکند احمد گل بر خلاف میل و طبیعت همیشگیاش فقط یک استکان ( پیاله ) چای مینوشد و به همسرش میگوید امروز اشتهای چای نوشیدن را ندارد.
به دخترش میگوید جهت غسل به او آب گرم آماده کند بعد از آماده شدن آب به حمام وارد میشود غسل کرده و از خوشبوییهای لازم استفاده میکند.
چند دقیقهی با همسر و فرزندانش به مجلس میپردازد و فرزند کوچکش را هر مرتبه در آغوش گرفته و بار بار میبوسد همسرش وقتی حرکات غیر معمولی شوهرش را میبیند تعجب کرده و از او میپرسد : امروز در حالت دیگری به سر میبری خداوند خیر کند کدام مشکلی پیش آمده؟
او با لبخند جواب میدهد : نه خیر؛ مشکلی نیست نسبت به هر روز گذشته امروز راحت ترم.
بر میخیزد لباسهای نظامیاش را میپوشد، خشابهای کلت (تفنگچهاش) را بیرون آورده پاک میکند و آنها را دوباره مرتب پر میکنند.
حالا که ساعتِ حرکت به سوی وظیفهاش نزدیک شده است دخترش مثل هر روز میخواهد ماشین پدرش را صافه زده و تمییز کند اما او میگوید همینطوری با گرد و غبار بهتر است لازم نیست امروز تمییزش کنی.
در لحظات اخیر باز هم پسر کوچکش را بار بار در آغوش گرفته و بوسه میزند حتی یک مرتبه در ماشین سوار میشود اما دوباره جهت بوسیدن پسر کوچکش پائین میشود خلاصه اینکه بعد از چند لحظه سوار ماشین میشود و به همسرش میگوید زندگی مورد اعتماد و اعتبار نیست من را ببخش. همسرش با حیرت میپرسد : کدام مشکلی پیش آمده ؟ او بلافاصله جواب میدهد زندگی مورد اعتماد نیست خدایناخواسته تصادف صورت میگیرد یا مشکل دیگری رخ میدهد مقصد اینکه در دعاهای خیرتان فراموشم نکنی و من را ببخشی.
یک بار دیگر با فکر بسیار عمیق و پیچیده خانواده و فرزندانش را مینگرد و بعد از آن حرکت میکند.
کابل نبرد تاریخی را تماشا میکند:
دگروال احمد گل در لباسهای مخصوص نظامی، کلت پیشرفته و خشابهای پر از تیر از خانه بیرون شد اینکه در مسیر راه شاهینِ خیالش کدام قلههای بلند را پر و بال میزد خداوند بهتر میداند اما مستقیم به جای وظیفه خود به قومندانی قول اردو وارد شد در قومندانی مذکور جای مخصوص و ویژهی جهت بود و باش مشاورین غربیِ بخشِ تعلیمی و رهبری امور هوایی وجود داشت احمد گل ماشین خود را پارک کرده و مستقیم به محل مذکور مشاورین غربی وارد شد.
طبق گفتهی شاهدان عینی احمد گل در ابتدا محافظ غربی را که بر دروازه صالون گماشته شده بود نشان گرفته و بر سرش شلیک کرد ۹ تن دیگر از مشاورین بلند پایه خارجی وقتی مرد مسلح را در حال حرکت به سوی اتاقشان دید که محافظ شان را از بین برد همه فکر کردند که شاید با استفاده از واسکت بارودی یکتن از مجاهدین استشهادی باشد لذا جهت محفوظ ماندن از پارچههای انفجار به انتظار منفجر شدن واسکت فرد ورودی روی زمین دراز کشیدند.
احمد گل که پیشاپیش خشابهای کلتش را پر کرده بود انتظار همینگونه لحظه را میکشید نامبرده از یک سر شروع کرده و به نوبت لولهی کلتش را بر سر هر تن از مشاورین خارجی را در هم ریخته و آنها را نابود کرد.
احمد گل وقتیکه از آنها خاطرجمع میشود بیرون میآید و به عساکر دیگر خارجی و داخلی دیگر که به سوی محل حادثه هجوم میآورند فیر میکند در اینجا نیز پنج شش تن از عساکر را کشته و چند تن دیگر را زخمی میکند بعد از آن خود او در همان دفتری که سنگر گرفته بود مورد اصابت تیر اجل قرار گرفته و جام شهادت را مستانه مینوشد.
به گفتهی یک تن از شاهدان عینی این حادثه، واقعهی شهادت شهید احمد گل ترهخیل خیلی جالب و دلکش بود وقتی او مورد اصابت گلوله قرار میگیرد در حالی بر میز افتاده بود که دست راستش را زیر سر خود نهاده، کف دستش پر از خون و چهره زیبایش حالت تبسم را تمثیل میکرد.
تقبله الله و اسکن روحه فی الخالدین
مراسم دفن جنازه قهرمان در زمزمههای تکبیر:
احمد گل بعد از حمله تند و قوی چهره نورانی و زیبای خود را به خون گرم شهادت رنگین ساخت لباسهای هوانوردی او به عنوان آخرین لباسهایش تعیین شدند و جسد شهید او به دست آمریکاییهای متجاوز افتاد آنها تا یک هفته جسد شهیدش را به خانواده تحویل ندادند و در کانتینر نگه داشتند.
آمریکایهای اشغالگر در حق بزرگان مجاهدین خیلی زیاد از چنین موقفی کار میگرفتند و تا زمانی که جسد شهدا بدبو نمیشد آن را تحویل نمیدادند تا عموم مردم از آن مفهوم غلط و نامناسب برداشت نمایند اما مانند اجساد اکثر مجاهدین، جسد زیبای شهید احمد گل نه تنها اینکه بوی بد و گندیده از آن بر نمیخواست بلکه با مرور هر روز تازگیاش افزون گشته و شمیم عطر آگینش بیشتر میشد.
شب سومِ ماه می جسد شهید احمد گل را به این شرط به خانوادهاش تحویل دادند که باید او را شبهنگام دفن نمایند اما خانواده و اقوام غیور او جنازهاش را تا ۸ صبح به تاخیر انداختند تا اینکه مردم بسیار زیاد و علمای مشهور کابل و مناطق دیگر در مراسم نماز جنازه وی شرکت ورزیدند.
پیکر نامبرده در مسکن آباییشان به خاک سپرده شد.
طبق گفتهی شاهدان عینی تقریباً ۱۵۰۰۰ مردم در مراسم نماز جنازه وی شرکت کرده و جسد گلگون این قهرمان بزرگ در شور و زمزمههای تکبیر به خاک سپرده شد. انا لله و انا الیه راجعون
روحش شاد و یادش گرامی باد.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.