زندگان جاوید، بخش هجدهم

مرتب : حبیبی سمنگانی شهید ملا گلب الدین مشهور به شبیراحمد – تقبله الله – شهید ملا گلب الدین مشهور به شبیر احمد فرزند ظهور الدین صوفی نواسه مرحوم مرزا احمد در سال ۱۳۶۸ ه ش مصادف با ۱۹۸۹ میلادی در قریه میرزا ولسوالی خیبر ولایت فاریاب در خانواده دیندار دیده به جهان گشود. شهید […]

مرتب : حبیبی سمنگانی

شهید ملا گلب الدین مشهور به شبیراحمد – تقبله الله –

شهید ملا گلب الدین مشهور به شبیر احمد فرزند ظهور الدین صوفی نواسه مرحوم مرزا احمد در سال ۱۳۶۸ ه ش مصادف با ۱۹۸۹ میلادی در قریه میرزا ولسوالی خیبر ولایت فاریاب در خانواده دیندار دیده به جهان گشود.

شهید شبیر احمد دروس ابتدایی را در زادگاه خود نزد ملا امام مسجد شروع نمود. سپس بخاطر کسب علوم بیشتر مدت یک سال در قریه بیک ولسوالی خیبر نزد مفتی صاحب فاروق، مسئول کنونی جهادی این ولسوالی زانوی تلمذ نهاد. پس از آن چند مدت از استادان جید در مدرسه فاروقیه در مرکز ولسوالی المار کسب فیض نمود.

شهید شبیر احمد زمانی که در مدرسه هم بود، همیشه سخن از جهاد و شهادت می زد. عشق و علاقه که او به جهاد و مجاهدین داشت، او را نگذاشت به تحصیلات خود ادامه بدهد. همان بود که با عقیده محکم به کاروان مجاهدین امارت اسلامی پیوست و خدمات جهادی اش را در گروپ شهید داملا صدرالدین مهدی در ولسوالی المار، آغاز نمود.

شهید شبیر احمد – تقبله الله – مجاهد شجاع و پایبند شرع بود. جهاد در راه الله سبحانه و تعالی جزو وجودش گردیده بود. او در بیشتر نبردهای حق و باطل در سنگر حق حضور داشت و دلاوری او سبب تلفات سنگین جانی و مالی دشمنان خارجی و داخلی گردید. نامبرده در اکثریت عملیات های ولسوالی های مختلف ولایت فاریاب به ویژه ولسوالی المار سهم داشت. او مهارت خاصی در بخش متفجرات داشت و در زمان شهید مهدی در منفجر ساختن چندین عراده تانک اشغالگران خارجی، نقش بارز داشت. شهید شبیر احمد در نبود شهید مهدی، رفقای جهادی او را سرپرستی می نمود.

شهید موصوف شخص مخلص، زاهد، با تقوا، با دیانت و دارای اخلاق حمیده بود. راستگویی، وفاداری و شکیبایی در برابر مشکلات از ویژگی های او بود. او همیشه مردم را به طرف فلاح و رستگاری دعوت می کرد و حسن تعامل با رفقاء و مردم داشت.

این مجاهد نستوه و شخصیت مبارز بالاخره در یک رویارویی با اربکی های شریر در ساحه گردنه ی آقکوتل ولسوالی خیبر پس از چندین ساعت درگیری، همراه با یکتن مجاهد دیگر بنام قاری غلام محمد در سال ۱۳۹۱ هش مصادف با ۲۰۱۲ میلادی به سن ۲۵ سالگی به آرمان همیشگی خود نائل و به مقام رفیع شهادت واصل گردید. از شهید نامبرده یک طفل به دنیا مانده است.

(با سپاس فراوان از محترم شمس الله فاریابی که جزئیات سوانح شهید شبیر احمد را تهیه نمودند).

شهید صلاح الدین ایوبی – تقبله الله –

شهید صلاح الدین ایوبی – تقبله الله – فرزند حاجی جمعه بای در ماه محرم الحرام ۱۴۱۴ هجری قمری در قریه شور قدوق ولسوالی برکه ولایت بغلان در یک خانواده مجاهد و مجاهد پرور دیده به جهان گشود. او درس های ابتدایی را نزد ملا امام مسجد قریه خواند.

هرگاه سنگرهای جهاد در برابر اشغال کشور از سوی استعمار امریکایی و متحدانش، در شمال کشور نیز داغ شد، جذبه فراوان جهادی او را نیز واداشت تا برای اشتراک در کارزار حق و باطل به صف مجاهدین بپیوندد. او فعالیت های جهادی اش را به تحت قیادت برادرش حاجی بلال، مسئول کمیسیون نظامی ولسوالی برکه، در منطقه خود آغاز نمود و سپس در عملیات ها و فتوحات زیادی، از جمله فتح اول قندوز، سهم گرفت.

شهید ایوبی رحمه الله همیشه به نابودی دشمن می ‌اندیشید و همواره از امرا تقضا می‌کرد تا زمینه‌ شکار دشمن را برای او آماده کنند. او جوان خوش ‌اخلاق، مخلص و صاحب عزم متین بود. غیرت و شهامت او زبان ‌زد خاص و عام بود و دشمن از او بسیار می هراسید. نامبرده در جریان خدمات جهادی اش در چندین عملیات های چریکی بر مراکز دشمن در ولسوالی علی آباد ولایت قندوز و ولسوالی برکه ولایت بغلان سهم گرفت.

حاجی بلال، برادر شهید ایوبی و از دلگی مشران ولسوالی برکه، می‌گوید : غیرت و شهامت برادر شهیدم مرا به تعجب می آورد. الله منان به او چنان شجاعت و غیرت بخشیده بود که لحظه ای از دید من پنهان می‌شد، می‌ گفتم شاید برای کاری رفته باشد، اما او مشغول پلان های جهادی می بود. من یقین داشتم این برادرم با این همه عملیات های پیهم و بدون وقفه روزی شهید خواهد شد. روزی خارج از برکه بودم، زنگ آمد، گفتند:  بیا خانه، ایوبی جان شهید شده و پیکر او به دست دشمن افتاده ‌است.

شهید ایوبی به تاریخ ۱۹ ذوالحجه ۱۴۳۸ هجری قمری مصادف با ماه سنبله ۱۳۹۶ خورشیدی در جریان راه اندازی عملیات نیرومندی بالای اردوی اجیر در منطقه آقچشمه ولسوالی برکه، پس از به قتل رسانیدن دو تن اردوی اجیر، خودش نیز جام پر افتخار شهادت را نوش جان نمود.

ما به این قهرمانان واقعی افتخار می کنیم، اگر جهان معاصر عینک های کینه و عقده را به چشم مانده و از چنین قهرمانان در جهان نامی برده نمی شود، نسل های آینده و تاریخ آزادگان چنین قهرمانان کم نظیر را نادیده گرفته نمی توانند. نحسبهم کذالک والله حسیبهم

(با سپاس بیکران از محترم زبیر احمد راسخ که جزئیات سوانح شهید ایوبی را آماده نمودند).

شهید قاری عبدالخلیل قادری – تقبله الله –

شهید قاری عبدالخلیل قادری – تقبله الله – فرزند عبدل جان در سال ۱۴۰۵ هجری قمری مصادف با ۱۳۶۳ هجری شمسی در قریه اِشپشته ولسوالی کهمرد ولایت بامیان در خانواده متدین چشم به جهان هست و بود گشود.

شهید قاری صاحب خلیل درس های ابتدایی را نزد ملا امام مسجد قریه خواند. سپس مدت دو سال در مدرسه نعمانیه در قریه زیرباغ ولسوالی تاله و برفک ولایت بغلان مشغول حفظ قرآن کریم بود. بعداً در حالیکه جهت فراگیری علوم دینی به سوی کابل، پایتخت کشور روان بود، در مسیر راه از سوی ملیشه های وحشی کریم خلیلی در ولسوالی شیخ علی ولایت پروان گرفتار شد و مدت یکسال را در زندان آن ملیشه های ظالم سپری نمود. او پس ازینکه در نتیجه تبادله رها شد دوباره راهی کابل شد و مدت چهار سال در منطقه سه صد و پانزده (۳۱۵) کابل درس خواند.

شهید قاری صاحب پس از عقب نشینی امارت اسلامی در نتیجه تهاجم وحشیانه امریکایی ها، مدتی در خانه نشست و سپس به عزم تکمیل درس های ناتمام دینی اش به پاکستان سفر نمود. او مدت شش سال دران کشور به تحصیلات خود ادامه داد و درین مدت دستار سفید فضیلت را به افتخار حفظ قرآن مجید تاج سر نمود.

شهید قاری خلیل – تقبله الله – تقریبا در سال ۲۰۰۶ میلادی برای آزادی کشور از پنجه های اشغالگران مستبد و اعاده نظام مصفای اسلامی کمر همت برای جهاد و مقاومت مسلحانه بست و در ولایات بغلان و بامیان خدمات جهادی انجام داد. او دو بار از سوی مسئولان ولایتی امارت اسلامی به حیث مسئول جهادی ولسوالی کهمرد ولایت بامیان تعیین شد. اما بنا بر مشکلات روز افزون امنیتی در منطقه، به منطقه دندغوری ولایت بغلان هجرت نمود و درین سالیان اخیر در ولایت بغلان نیز تحت قیادت شهید مولوی لعل محمد محمدی (مسئول پیشین جهادی ولایت بغلان) و محترم قاری صاحب بختیار (معاون کنونی ولایت بغلان) خدمات شایان جهادی انجام داد. نامبرده در عملیات های فتح منطقه دندغوری و نیز فتوحات ولسوالی های تاله و برفک و دهنه غوری ولایت بغلان حضور داشت.

شهید قاری صاحب دو بار مورد چاپه امریکایی های اشغالگر قرار گرفت، اما هر دو بار به فضل پروردگار از دام دشمن نجات یافت. اما بالاخره به تاریخ ۲۰ اکتوبر ۲۰۱۹ میلادی، در حالیکه چند تن از مسئولان جهادی ولایت بغلان در ساحه سرک عمومی خط جوی نو، جلسه اضطراری برای نظارت کارهای نظامی در برابر قوای دشمن گرفته بودند، هدف بمبارد طیارات درون امریکایی قرار گرفتند و به شمول قاری صاحب خلیل چند تن از مسئولین و مجاهدین به شهادت رسیدند. قاری صاحب بختیار درین رویداد زخم برداشت.

(با سپاس از محترم مولوی صدیق الله شاهین، معاون مسئول جهادی ولایت بامیان که جزئیات سوانح شهید قاری صاحب را تهیه نمودند).

شهید الحاج ملا بشیر احمد – تقبله الله –

شهید الحاج ملا بشیراحمد – تقبله الله – فرزند عبدالمجید در سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در قریه دره زندان در مربوطات ایبک، مرکز ولایت سمنگان در یک خانواده دین دوست چشم به دنیای فانی گشود. او درس های ابتدایی را در قریه پدری اش نزد امامان مساجد آغاز نمود و مکتب را نیز تا صنف ۶ خواند. پس از مدتی، برای کسب روزی حلال راهی شهر کراچی، پاکستان و ازان جا عازم کشور ایران گردید و در ایران به کسب نانوایی مشغول بود.

شهید ملا بشیر احمد به خواست و همراهی یکتن از رفقایش نزد مولانا محمد عمر سربازی – رحمه الله – می رود و آنچنان گرویده اخلاق والای آن عالم ربانی می شود، که کاروبار دنیا را ترک نموده، به درس های دینی آغاز می کند. او مدت دو سال در مدرسه مرحوم مولانا سربازی – رحمه الله – آموزش دید و از فیوضات قطب الارشاد مولانا سربازی – رحمه الله – مستفید شد. سپس به افغانستان برگشت و در منطقه خود در مدرسه تنویر الافکار سلسله درسخوانی را دوام داد و ضمناً خطابت مسجد جامع خلیفه ها را نیز به عهده داشت.

او در آوان درسخوانی همیشه از جهاد و شهادت سخن می گفت و زندگی بی جهاد و مرگ بدون شهادت را دور از غیرت می خواند. زمانی که من (مولوی جلال الدین حنفی) از زندان رها شدم، هنوز یک ماه گذشته بود که برایم گفت ؛ دیگر وقت آرام نشستن نیست، باید علناً به جهاد مسلحانه آغاز کنیم.

پس از مشوره تصمیم گرفتیم که پوسته دشمن در داخل قریه خود را، از بین ببریم. لله الحمد، پوسته را با دارودسته اش به سرکردگی ملا بشیراحمد فتح نموده و وسائلش را به غنیمت گرفته ،در کوه های سر به فلک سمنگان جا بجا شدیم. سپس چون در هوای سرد زمستان بود و باش در کوه ها مشکل بود، به جای دیگری پناه بردیم. مدتی پس تر، ملا بشیر احمد بنا بر مشکلی که عارض شده بود راهی عربستان سعودی گردید. من از روی خوشطبعی گفتم ؛ جهاد به پایان رسید ؟ گفت ؛ نه، به مال و جان جهاد خواهم کرد. او در عربستان بار دیگر شغل نانوایی را اختیار کرد. او که مدت دو سال به این کار دوام داد، همزمان مجاهدین را نیز کمک مالی می نمود. پس از دو سال برایم زنگ زد و گفت ؛ به زودی به سنگر بر می گردم. یکروز آوازه شد که حاجی بشیر احمد به ساحه لیلِی سای، سمنگان تشریف آورده. برای بسیاری ها باور نکردنی بود. همه می گفتند ؛ عجب است، عربستان سعودی را ترک کرده و آمده به سنگر !

خلاصه اینکه این مرد راستین در مدت کم مجاهدین را گرویده اخلاق خود ساخت و نصایح دلپذیرش مجاهدین را ذوب می کرد. مجاهدین را چنان مفکوره بخشید که هر کدام شان آماده استشهاد بودند. او می گفت ؛ پس ازین، جنگ را به دروازه های شهر سمنگان می بریم. به مشوره ملا بشیر احمد همه مجاهدین لبیک گفته، آماده رفتن به قریه دره زندان شدیم. مدت سه شبانه روز را به زیر برف و باران سفر نموده با تقبل همه خطرات، به نزدیکی دره زندان رسیدیم. حینیکه می خواستیم در ساحه آقمزار از مسیر عمومی سمنگان – پلخمری عبور کنیم، تقدیر الهی بود که حاجی بشیر را گم کردیم. ساحه خیلی خطرناک و پوسته های امنیتی دشمن هم نزدیک بود. امکان نداشت که صدا می کردیم و یا چراغ روشن می کردیم. پس از جلسه کوتاه تصمیم بر این شد که ما باید ازین جا برویم. حاجی بشیر در منطقه بلد است و ما را پیدا می کند.

ما راه را به پیش گرفتیم تا خود را به قریه سارکنده که بالاتر از دره زندان است برسانیم. شب تا سحر در بین سیلاب ها و در زیر باران شدید منزل نموده خود را به یک قوتن گوسفندان رساندیم. لباس های ما پر از آب شده بود و هیچ وسائل گرم کن و هیزم هم وجود نداشت. این حالت تا به سحر دوام داشت. ناگهان دیدیم که آفتاب چشمش را به سوی ما باز نمود، چهره ها باز و لب ها به خنده آغاز کرد. هی هی، چقدر لذت دارد آسودگی ها بعد از سختی ها. هنوز بدن ما گرم نیامده بود که حاجی بشیر برایم زنگ زد و اطمینان داد که در خانه خود جا بجا شده ام. گفتم ؛ آنجا خطر دارد، طرف ما بیا. گفت ؛ از بس که مانده شده ام و پاهایم آبله زده به راه رفتن یاری نمی دهد. اگر خدا خواست و عمر باقی بود فردا به نزدتان می آیم.

آه، انسان بی خبر ازعاقبت. ندانسته بود که پیک اجل لحظه شماری کرده به اطراف خانه اش در حرکت است، و نمی دانست که این آخرین سخنان او با همسنگرانش بود. چند لحظه یی نگذشته بود که دوباره زنگ آمد، نگاه کردم که حاجی بشیر است. گفت ؛ تانک ها و رنجرهای دشمن در اطراف قریه گشت وگزار دارند. گفتم ؛ خود را گوشه کن. گفت : امکان ندارد، توکل به االله، شاید شهادت نصیبم شود. گفتگوی ما ادامه داشت که گفت دشمن به دروازه خانه رسید. گوشی قطع شد. دشمن با بلندگو صدا می زنند که ملا بشیر، محاصره هستی، تسلیم شو. آن شیرمرد در جواب می گوید ؛ من از نزد رسول الله – صلی الله علیه وسلم- برای تسلیم شدن نیامده ام. او با نعره تکبیر جنگ را آغاز می کند. تعداد دشمن بزدل به صدها نفر می رسید و این فرزند متین اسلام به تنهایی و با یک میل کلاشنکوف ده ساعت مکمل مقابله می کند و  چندین تن از عساکر مزدور را راهی جهنم نموده، صفحه جدیدی را در تاریخ مقاومت سمنگان رقم زده و با قطرات خون پاکش دفتر پر افتخار جهاد را رونق بخشیده، به تاریخ ۱۲ ثور ۱۳۹۴ هجری شمسی به سن ۳۳ سالگی، مردانه وار جام شهادت را نوش جان می کند. روحش شاد و یادش گرامی باد. نحسبه کذالک والله حسیبه.

(با سپاس بیحد و بی عد از محترم مولوی جلال الدین حنفی، معاون پیشین امور جهادی ولایت سمنگان، که سوانح شهید ملا بشیر احمد را تهیه نمودند)

با سپاس از شماره ۳۸ مجله حقیقت