در فراق نورسته های «بی‌بی‌یان» و «بایانِ پیر»

سعید مبارز مصداق دو اسم فوق، شاید در زمان‌های سابق همان پیرمردان سال‌خورده و پیرزنان کهن‌سالِ بوده‌اند که از طول عمری که خداوند برای شان ارزانی می‌فرموده، قدهای شان خمیده و محاسن شان سفید می‌شده است و در عین حال در پهنای بند نامدار “بایان” و درّه‌ی تاریک “بی‌بی‌یان” ، در سرزمین بومی خودها باقی […]

سعید مبارز

مصداق دو اسم فوق، شاید در زمان‌های سابق همان پیرمردان سال‌خورده و پیرزنان کهن‌سالِ بوده‌اند که از طول عمری که خداوند برای شان ارزانی می‌فرموده، قدهای شان خمیده و محاسن شان سفید می‌شده است و در عین حال در پهنای بند نامدار “بایان” و درّه‌ی تاریک “بی‌بی‌یان” ، در سرزمین بومی خودها باقی مانده است
اما امروز اوضاع و شرایط دیروزی کاملا تغییر کرده است، انگار مرور زمان این را می‌خواست برای ما ثابت سازد که در هجر و فراق نوشکفته‌ها و نوبالیده‌های پرپر، کمر پدران جوان این سرزمین کهن، خمیده و مادران و خواهران نوبخت، چادر سیاه عزا به سر می‌کشند.
آری! امروز، نه از پیری و سالخوردگی قدّ بایان این خطّه، منحنی گشته و نه از گذشت سن جوانی و رسیدن به دوران ایاست، مادران و خواهران این دهکده، لقب بی‌بی به خود گرفته‌اند بلکه اینها نوغنچه‌ها و نوبالیده‌های شاداب را از دست داده اند و  برای ابد به‌خاک سپرده‌اند که هیچ باغبان یارای تحمل این درد جانکاه را ندارد، نوغنچه‌های که باغبان سختکوش، سالهاست برای بارور ساختن شان زحمت می‌کشد و عنقریب بود که ثمر آن را به دستان‌اش بچیند و از روی شکر،  به چشمانش بکشد، نورسته‌های که چشم امید همه اهل و عیال و محله به ایشان دوخته بود و همچون مهتاب از نور ایشان مستفید می‌گردیدند، تازه روییده‌های بخاک خفته‌ی همچون جندب‌ها، قعقاع‌ها، صهیب‌ها، فاروق‌ها و شعیب‌ها که در میدان کارزار و معرکه چون شیر ژیان می غُریدند و می‌خرامیدند.
چه درد جانکاه تر از فراق و هجر فرزند و دلبند! و چه غم و اندوهِ سنگین‌تر از جدایی یار و همسفر زندگی!
دردی که امروز دامان هر افغان را گرفته و از آن، ساکنان بومی “بند بایان” و دره‌ی “بی‌بی‌یان” نیز بی‌بهره نمانده‌اند.
در سلسله‌ی کاروان شهدای انقلاب دههء نود، این بار؛ دو نوجوان دیگر از جمع ما جدا شده و مسیر شهادت را جهت پیوستن به لقای الله به‌پیش گرفتند که گرچند، دستان‌ام توانایی گرفتن قلم را ندارد اما باز هم جهت یادبود از ایشان خلص سوانح آن‌ها را در اینجا به سلک تحریر درآورده‌ام تا باشد که یادشان ثبت اوراق تاریخ و برای ابد ماندگار گردد.
شهید ملا عبدالمنّان ملقّب به رفعت فرزند شاه‌ولی بتاریخ ۱۳۷۷ هجری خورشیدی و شهید ملا محب الله مشهور به موحد فرزند عبدالله بتاریخ ۱۳۷۹ هجری خورشیدی در ولایت غور، ولسوالی دولینه در منطقه تیل بدل مربوط منطقه “بی‌بی‌یان” دیده به جهان گشودند.
ایشان هردو، راه یافتگان پرورش‌گاه اسلام و نازپرورده‌های مهد نبی و سنگر دفاع از دین و آیین رسول بودند و هر دو در مدرسه قدم گذاشته و مصروف فراگیری آموزه‌های دینی و نوشیدن از سرچشمه‌های زلال نبوی و قدسیت بخشیدن به‌ذات خویش بودند که این گفته شاعر بر آن‌ها چه نیک صدق پیدا می‌کند :

این همه نورسته گان بچّه‌ی نورند پاک
خورده گه ز شیر گه ز جوی شراب

از آنجایی که ابتدای سنین تولد این دو نوجوان مصادف با اشغال افغانستان توسط کشورهای عضو ناتو در دهه هشتاد بود، عشق و ولوله‌ی جهاد و مبارزه در برابر لشکر استعمار، در سینه های این جوانان همانند دیگ می‌جوشید و هر لحظه مشتاق پیوستن به رهروان راه آزادی و استقلال، و آماده هر نوع جانفشانی در راستای دفاع از نوامیس و ارزشهای اسلامی بودند.
خداوند جل جلاله برای رفعت و موحد، افتخار پیوستن به صفوف جهاد و مبارزه و مقاومت در سنگرهای داغ کارزار در مقابل عمال داخلی و ایادی مزدور را نصیب فرمود و توانستند با استفاده از فرصت‌های تعطیلی، مدت‌ها در معرکه‌های جهادی جهت فرونشاندن عطش جهادی شان شرکت کنند و تشفّی قلوب شان را بنمایند.
این دو شهید علاوه بر اینکه خداوند عمرهای شان را کوتاه مقدر کرده بود، اما از ذهن و فکر خدادادی شان به‌حد امکان استفاده کردند. ایشان توانستند اکثر کتب مروجه آموزشی را فرا بگیرند و داشتند پلّه‌های پشت در پشت نصاب درسی را یکی پی‌دیگری پشت سر می‌گذاشتند تا اینکه داعی اجل به سراغ شان رسید و بانگ رجوع به سوی ملکوت آسمانی را سر داد.
شهید رفعت و موحد هر دو دارای اذهان روشن، توانایی فکری، اخلاق نیکو، تقوا، للهیت، اخلاص و صداقت بودند  و هرکس از رفتار نمونه‌ی شان و از پیشانی‌های گشاده شان فال نیک می‌گرفت و نسبت به ایشان امیدهای داشتند.
علاوه بر خصایل حمیده، این تربیت یافته‌گان سنگر مبارزه مثل سایر همسنگران وفادار شان، عشق و علاقه خاص به شهادت داشتند و از عمق دل دائم الاوقات تمنا می‌کردند که مرگ با سعادت، مرگی که در آن رضایت الله حاصل گردد، یعنی شهادت نصیب شان شود.
همان بود که این دو نوغنچه، که جزو یک خانواده بودند و مشترکات زیادی با هم داشتند، بهار عمر شان به پایان رسید و در دو حادثه جداگانه با تفاوت یک ماه و اندی، یکی پی‌دیگر ، جان‌های شیرین شان را به ملکوت اعلاء تقدیم کردند. شهید رفعت به روز جمعه ۳۰ محرم ۱۴۴۲ هجری قمری به عمر ۲۲ سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید و پسر مامایش شهید موحد نیز به روز سه شنبه ۳ ربیع الاول سال ۱۴۴۲ هجری قمری به خیل شهدا پیوست و عالَم درد و غم را به بازماندگانش به دنبال گذاشت.

از پی آن گل نورسته دل ما یا رب!
خود کجا شد که ندیدیم در چند گهش

نحسبهما کذلک و الله حسیب و لا ازکی علی الله احدا

روحش شان شاد ، یاد و خاطرات شان جاوید و ماندگار باد !