نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سلسله خاطرات میدان جهاد/ بخش ۱۵ محمد داود مهاجر ماه مبارک رمضان، ماه خیرات و برکات است. ماه صدقات، ماه جمعآوریِ باقیات صالحات است. ماهی که هر عبادت نفلیاش به هفتاد برابر افزایش مییابد؛ اما ما چه بخشی از این نفقات را به میدانهای جهاد و مجاهدان اختصاص دادهایم؟ در میدان جهاد، مجاهدانی هستند که […]
سلسله خاطرات میدان جهاد/ بخش ۱۵
محمد داود مهاجر
ماه مبارک رمضان، ماه خیرات و برکات است. ماه صدقات، ماه جمعآوریِ باقیات صالحات است. ماهی که هر عبادت نفلیاش به هفتاد برابر افزایش مییابد؛ اما ما چه بخشی از این نفقات را به میدانهای جهاد و مجاهدان اختصاص دادهایم؟
در میدان جهاد، مجاهدانی هستند که در دو جبهه میجنگند، جبههٔ فقر و تنگدستی که شبوروز با آن دست بهگریبان اند و جبههٔ جنگ با دشمنان دین!
و چه بسا جوانانیکه مالامال از عشقبهجهاد اند؛ اما هیولای فقر و دِیوِ غُربت سر راهشان قد علم کرده و نمیگذارد گامی بهجلو بگذارند.
جوانانی هستند و به این حقیقت رسیدهاند که باید خود را وقف جهاد کنند؛ تلاشها و استعدادهای خود را در این راه هزینه کنند؛ اما با وضعی روبرو هستند که نمیتوانند گامی به جلو بردارند و تقریبا آنچیزی را میتوان در زندگیشان یافت که در سورهٔ توبه نسبت به آنتعداد از فقرای صحابه آمده است وَلاَ عَلَى الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّواْ وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلاَّ یَجِدُواْ مَا یُنفِقُونَ.
تشکیلات جهادی شروع شده بود و تعدادی از فقرای صحابه آمدند و تقاضای سواری جهت شرکت در جهاد نمودند؛ اما پیغمبر اکرم -صلیاللهعلیهوآلهوسلم- با جملهٔ «ندارم چیزی که شما را بر آن حمل کنم» جواب میداد و آنها درحالیکه اشک از چشمانشان جاری بود، دست خالی بر میگشتند!
امروزه نیز چه بسا مجاهدانی که در سنگرهای جهاد قرار دارند و چون سپری محکم از دین، ناموس و خاک اسلامی ما دفاع میکنند؛ اما خانوادههایشان با پریشانحالی و تنگدستی دستوپنجه نرم میکنند و زندگی بسیار نازکی را پشتسر میگذرانند.
بسیاری از آنها مجبور اند تا مدتزمانی از وقت گرانبهای خود را -که میتوانستند در سنگرها بگذرانند؛ اما- در راه کسب معاش و نفقهای برای اهل و عیال خود سپری میکنند و بخش بزرگی از استعدادهای فوقالعادهٔ ایشان، در راه دنیا هزینه میشود؛ در حالی که در میان امت ما کسانی هستند که الله متعال به آنها دارایی و توانایی زیادی داده است و از بس که اموال زیادی در اختیار دارند، نمیدانند در چه راههایی آنها را مصرف کنند!
چه زیباست که این بزرگوران، عثمانهای زمان میگشتند؛ ابنعوفهای عصر ما میشدند و با هزینه کردن مال خود در راه جهاد، بالاترین اجرها را از آنِ خود میکردند! با مجهز کردن مجاهدان با اسلحههای مدرن، به جهاد اسلامی قوت بیشتری میبخشیدند؛ با سرپرستی خانوادههای مجاهدان و تهیهٔ مایحتاج زندگیشان، در جهادشان سهیم میشدند و همان اجر را بدون کاستی، از آن خود مینمودند؛ چنانچه پیغمبر گرامی اسلام -صلیاللهعلیهوآلهوسلم- میفرمایند: «مَنْ جَهَّزَ غَازِیًا فِی سَبِیلِ اللهِ فَقَدْ غَزَا، وَمَنْ خَلَفَ غَازِیًا فِی سَبِیلِ اللهِ بِخَیْرٍ فَقَدْ غَزَا». کسی که مجاهدِ در راه خدا را برای جهاد آماده کند (تجهیزات و وسایل جنگی برایش فراهم کند)، گویا جهاد کرده است و کسی که مجاهدِ در راه خدا را در خانوادهاش به خوبی پشتیبانی کند (نان و نفقه و ما یحتاجشان را برابر کند)، گویا جهاد کرده است.
مجاهدی مخلص و فداکار را سراغ دارم که بعد از ایجاد مشکلات امنیتی در منطقهاش، مجبور به ترک خانواده، پدر و مادر و دیگر اقارب خود گشته است و با همسر و بچههای کوچکش مهاجر شده است به منطقهای از مناطق تحت کنترل امارت اسلامی و خودش نیز اسلحه بدوش در صفهای مجاهدان و فدائیان قرار گرفته است.
اما از آنجاییکه برای امرار معاش خود چیزی در بساط ندارد، مجبور شده است تا در کنار جهادش به کاری اقتصادی نیز رو بیاورد؛ درحالیکه میتوانم قسم بخورم که او ذرهای دلچسبی به کار دنیایی را ندارد؛ اما مجبور است.
همین مجاهد فدایی در کنار اتاقی که در آن موقعیت جهادی دارد، هیزمهایی خریداری کرده و کمکم میفروشد و از اندکچیزی که بدست میآورد، معاش زندگی بچههایش را بهپیش میبرد. روزی با هم راه میرفتیم؛ از ایشان چگونگی کارش را پرسیدم؛ گفتند: پریشان بودم چه کاری شروع کنم؛ در ذهنم آمد هیزم بفروشم؛ اما پول خرید بار هیزم را نیز نداشتم. اما در ذهنم آمد و توکلگونه رفتم پیش صاحبِ هیزم و گفتم باری از هیزمهایت را خریدارم؛ مگر نگفتم که پول ندارم و قرضی میخواهم.
او نیز بار را برایم آورد. در دلم به بارگاه الهی دعا میکردم که ای خداوندا! من همین اندازه استطاعت دارم؛ بار الها خودت برابر بنما. بار را خالی میکرد؛ در دلم گفتم حالا بگویمش که پولت بر من قرض باشد، چند روز بعد که هیزمها را فروختم میدهمت؛ اما الله متعال کفایتم نمود و هنوز نگفته بودم که یکی از رفیقان و همسایگانم که از قضیه باخبر بود، آهسته و درِگوشی به من نجوا کرد: پول نقدش را من میدهم؛ اسم قرض را نگیری!
و بدینصورت این مجاهد جانبرکف در نهایت غربت، تنگدستی و فقر، زندگی خود را میگذراند و در صفوف مجاهدان با تمام دل و جان ایستاده است.
اینچنین واقعات زیاد است؛ اما کجایند مردانی که عثمانهای زمان ما گردند (رضیاللهعنه) و بازوهای مجاهدان سنگر را قوّت بیشتری بدهند.
بخش چهاردهم (بخش گذشته): اسارت و جدا ناپذیری آن از مکتب جهاد
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.