به سوی ارزگان / بخش اول

سفرنامه وحید روستایی شب را با خواب بسیار راحت گذراندیم، چون روز قبل سفر طولانی و خسته کن داشتیم. در نیمه های روز خالد (نام مستعار) دروازه را کوبید و با رهنمایی صاحب خانه داخل مهمانخانه شد. من بیدار بودم و هنوز خواب به آسانی رهایم نمی کرد تا برخیزم. خالد جوان زیبا، خندان، با […]

سفرنامه

وحید روستایی

شب را با خواب بسیار راحت گذراندیم، چون روز قبل سفر طولانی و خسته کن داشتیم. در نیمه های روز خالد (نام مستعار) دروازه را کوبید و با رهنمایی صاحب خانه داخل مهمانخانه شد. من بیدار بودم و هنوز خواب به آسانی رهایم نمی کرد تا برخیزم.

خالد جوان زیبا، خندان، با قامت متوسط و رنگ گندمی. مجلسش خسته کن نبود، فکاهی می گفت، می خندانید و می خندید. آری! با چنین ها انسان در سفر خستگی را تجربه نمی کند.

موتر به راه افتید، من و خالد با هم بودیم، دشت های گیلان جای تماشا و سیر سیاحت است و به انسان، وخاصتا در بهار، نشاط و تازگی می بخشد. اندکی پیش به بازاری رسیدیم. به لوحه گرد گرفته ای متوجه شدم، بلی؛ در ساحه تحت تصرف مجاهدین امارت اسلامی اینجا یک کلینیک زنانه فعال بود و نام داکتر هم با خط درشت چشم عابرین را به خود معطوف می ساخت. برایم قابل قبول نبود؛ چون رسانه های اجیر همواره تبلیغات می کنند که طالبان ناقض حقوق بشر اند، آنها به زنان اجازه خروج از منزل و رفتن به مکتب و شفاخانه را نمی دهند. اما این لوحه و این کلینیک تمام تبلیغات رسانه های دجالی را ضرب صفر کرد و خاطر متاثرین از تبلیغات رسانه های مزدور با دیدن چنین تصاویر جمع می شود.

خالد کمی درنگ کرد. دوباره به راه افتیدیم. اندکی جلوتر به یک بازار نسبتا بزرگ رسیدیم، ازدحام زیاد بود، هر کس در پی خریداری مواد لازم برای خانه و کاشانه خود بود. در وسط و کرانه های بازار مجاهدین امارت اسلامی هم به چشم می خوردند. آن ها به رونق بازار افزوده بودند، انگار گلهای شیپُوری اند که باغ را آراسته اند و چشم ناظرین را به خود خیره می کنند. وقتی رسانه های دجالی طالب را دشمن انسانیت و جاهل و وحشی معرفی می کند، صحنه های اینچنینی می تواند مشت کوبنده به دهان شان باشد.

خالد ما را نزد رفیق خود مولوی مبارز برد و چندین روز را به صورت وقفه ای با وی در مناطق مختلف گیلان سپری کردیم؛ مبارز سالهای درازی از عمر عزیز خویش را در راه خدمت دین الله عزوجل سپری کرده است، در امارت گذشته به شمال افغانستان رفته بود و ماموریت جهادی انجام داده بود و پس از آن وظایف مختلف دیگری را در قندهار انجام داده بود. او چندین بار زخم هم برداشته است و با وجود این همه درد و رنج تکالیف جوان می نماید، چهرۀ خندان دارد و هم مجلسان خویش را با سخنان نرم و فکاهی آمیزش می خنداند.

در رمضان همان سال مجاهدین امارت اسلامی قسمت های بزرگی از ولسوالی مقر را از وجود ملیشه های اربکی پاکسازی کرده بودند. خالد ما را به ولسوالی مقر برد. در مُقر اربکی ها ده ها خانه ملکی را به سنگر و یا مقر نظامی بدل کرده بودند و از همان سنگرها طبق هدایات اسدالله خالد و امثالش بر علیه ملت مظلوم دسیسه می چیدند؛ در شهر نا پرسان هیچ کس حق گپ زدن نداشت؛ مال مردم را به زور می خوردند، به نوامیس مردم تجاوز می کردند و ظلم و ستم شان هیچ حدی نداشت. یکی از مجاهدین حکایت می کرد، روزی که مجاهدین بالای اربکی ها حمله کردند در یکی از پوسته های آن ها پس از فتح داخل شدند و متوجه شدند که یک پسر خورد سال خواب است. آن را از خواب بیدار کردند. و معلوم شد که اربکی ها ازین پسر استفاده سوء میکردند.

ما تقریبا یک روز را در ولسوالی مُقر گذراندیم، با مردم و مجاهدین نشستیم و اوضاع را از آن ها پرسیدیم. مردم و مجاهدین از ظلم و ستم اربکی ها قصه های داشتند و حکایت های. قصه های که ریش جوانمرد را سفید می سازد. سالها قبل در کتاب «در سایه های سوره توبه» از عبدالله عزام رحمه الله قصه های از ظلم و ستم حافظ اسد و امنیتی های ظالمش را بر علیه مردم مسلمان سوریه خوانده بودم و فکر می کردم چنین چیزی در هیچ جای دنیا واقع نخواهد شد. اما با شنیدن قصه های اربکی های مُقری از زبان مردم محل دریافتم که اربکی ها و منافقین دین و فرهنگ شان یکی است، شرقی و غربی ندارند، همه در یک مسیر روان اند؛ آری! مسیر شیطان و راه منتهی به شرمساری؛ ﴿أَتَوَاصَوْا بِهِ ۚ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ﴾ ترجمه: آیا آنها یکدیگر را به آن سفارش کرده بودند؟ بلکه آنها مردمی طغیانگر هستند.

تامل در وضعیت جاری افغانستان و کارکرد های اشغالگران انسان به این نتیجه می رسد که غربی ها سوگند یاد کرده اند که دشمن انسانیت اند، اگر در غرب انسان را توسط پول و ثروت به غلامی گرفته اند و توسط پول هر نوع که می خواهند آن را سوار می شوند، در شرق می خواهند توسط توپ، تانگ و زور آنرا به غلامی بگیرند. جنرال پیتریوس فلسفه اربکی سازی را با هدایت سی آی ای در عراق عملی کرد و به هزاران عراقی مظلوم طعم تلخ مرگ را به سختی چشانید، عزت های شان را هتک نمود و هیچ حرمتی به آنها نگذاشت، و متعاقبا این درامۀ موحش و خطرناک در افغانستان به راه انداخته شد و بر زخم های افغانان مظلوم نمک شور اربکی را پاشیدند تا افغان های که بر علیه سلطه غربی به پا خواستند و علیه استکبار جهانی و اشغالگران درفش جهاد به اهتزاز در آوردند و تسلیم و زر و زور امریکا نشدند بیشتر درد بکشند و زیادتر رنج ببرند.

یکی از خاطره های جالب دیگر شنیدن رادیو شریعت و فعالیت آن در ولسوالی گیلان بود. صبح وقت مردم محل رادیوهای خویش را چالان نگه می داشتند تا زمان نشرات رادیو صدای شریعت که اخبار مجاهدین امارت اسلامی را نشر می کند فرا رسد و آن ها اخبار موثق و دقیق کشور را از طریق آن بشنوند. نکته قابل تامل این است که همان طوری که در مثل میگویند: “منزل دروغ کوتاه است” به راستی که منزل شبکه های دجالی و شیطانی که فرهنگ و دین مردم مسلمان افغانستان را هدف گرفتند و اخبار دروغین و بی اساس را به خاطر منفعت اشغالگران و اداره مزدور آن به نشر رساندند خیلی نسبت به آنچه فکر میشد کوتاه بود. مردم مسلمان افغانستان چهره های این شیاطین انسی را شناختند و ان شاء الله دیگر فریب دروغ ها و دسیسه های شان را نخواهند خورد.

یکی از روزها بعد از ظهر خالد از سفر مان به سوی ارزگان خبر داد. خیلی خوشحال و خورسند بودیم. بعد از ظهر آماده و روانه شدیم، قرار بود ما از پهلوی پوسته دشمن بگذریم و در چنین جای ها به مجاهدین محلی ضرورت است تا ما را رهنمایی کند. این بار جلالی مسئولیت این ماموریت خطرناک را به عهده داشت. جلالی طالب العلم جوان و خورد سن بود، تازه نامزد شده بود و عنقریب مراسم ازدواجش را بر گذار می کرد. او جوان کاکه و عیار و شجاع بود. ترس را نمی شناخت و از دشمن هیچ گونه هراسی در دل نداشت. خالد بارها از شجاعت جلالی حکایت میکرد و از شهکاری هایش یاد آوری می نمود. جلالی چندی بعد از سفر ما ازدواج کرد. و پس از چند ماه در یک معرکه جام شهادت نوشید. نحسبه شهیدا والله حسیبه و لا ازکی علی الله احدا ….، او با شجاعت تمام بعد از نماز شام راه عبور از ساحه را برای مان هموار کرد و ما به فضل الله عزوجل ازین نقطه خطرناک عبور کردیم و…..

 ادامه دارد …