نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
سلسله خاطرات میدان جهاد/ بخش۱۶ محمد داود مهاجر چه بسا مجاهدانی که گمنام زندگی میکنند و گمنام میروند! کارهای بسیار بزرگی را با صداقت کامل انجام میدهند و بدون هیچ سروصدایی، از کنار آن کارها عبور کرده و پاداشش را از الله متعال میخواهند؛ برخلاف بعضیها که ناکرده کاری، صد طبل میزنند تا دوست و […]
سلسله خاطرات میدان جهاد/ بخش۱۶
محمد داود مهاجر
چه بسا مجاهدانی که گمنام زندگی میکنند و گمنام میروند! کارهای بسیار بزرگی را با صداقت کامل انجام میدهند و بدون هیچ سروصدایی، از کنار آن کارها عبور کرده و پاداشش را از الله متعال میخواهند؛ برخلاف بعضیها که ناکرده کاری، صد طبل میزنند تا دوست و دشمن، همه را خبر کنند و دوست دارند تا حتی با کردهٔ دیگران ستایش شوند!
دو شهید راه حق و سپهبدان راه جهاد، شهید رهنما و شهید شیخ (که پیرمردی لنگ بود)، هر دو شخصیتهایی مخلص و بیمانند بودند. در ولایت نیمروز و فراه کمتر کسانی را شما سراغ دارید که اینقدر زحمتکش و مینکار بوده باشند. هر دو با همکاری همدیگر دمار از روزگار آمریکاییها و اشغال گران درآوردند. تانگها و کاروانهای زیادی را با مینکاریها و خدمات بیوقفهٔ شبانهروزی و کوششهای طاقتفرسای خود به نابودی کشیده بودند.
آنها گرچه در میان مردم گمنام بودند؛ اما از همان زمان، آمریکاییها دنبال آنان بودند. شهید شیخ یک مرتبه مورد هدف هیلیکوپترها قرار گرفت و مجروح شد و نتیجتا قسمت جلو پایش قطع شد. او گرچه سن و سالی از عمرش گذشته بود؛ اما بههمراه رفیقش «راهنما» باز هم با موتور سیکلتی که داشتند، مینها و ریموتها را با خود حمل میکردند و با دقتی کامل زیر راه کاروانهای دشمن جاسازی میکردند.
شهید رهنما استادی به تمام معنی بود. در بیشترین مینکاریهای ولایت نیمروز، او را میبردند و مینی را که او عیار میکرد، محال بود بدون شکار بماند. فردی مخلص، بیادعا اما با پشتکار و دقتی بسیار بالا بود.
این دو بزرگوار الگوی شجاعت و دلاوری بودند. زمانیکه مینها را جابهجا میکردند، بعدش با همراهی ریموتکنترول در اطراف کاروان دشمن، گشت میزدند و هرگاه کاروان را با محل مین خود برابر میدیدند، فورا دست به اقدام عملی میزدند و با کنترل مین از نزدیک، تانگ دشمن را به هوا میپراندند.
یکی دیگر از این گمنامها استاد (….) است. هنوز زنده است و مشغول بهخدمت است؛ لذا نتوانستم نامی از او ببرم. او نیز فردی در عین سادگی و گمنامی است؛ اما اگر در تمام نقاط افغانستان نگویم، ولی در بیشتر نقاط افغانستان، شاگردان و تربیتیافتگان اویند که تانگها را به هوا میپرانند و یا ریموتکنترولها و برنامههای اویند که دشمنان اشغالگر را به زانو درآورده بودند.
شاید حالا اساتید زیادی وجود داشته باشد؛ اما او از معدود استادان نخستینی است که هنوز در قید حیات بوده و بههمان خدمات دیرینهاش با تمام سادگی و دقت ادامه میدهد؛ درحالیکه کسی از آنها نامی نمیبرد.
روزی رفتم و دستش را بوسیدم و در دل گفتم اگر اولیای خدا وجود دارند، پس یکی از آنان همین استاد است و باید چنین دستان زحمتکشی را هزار بار بوسید.
زنده و پاینده باشند مجاهدانی که چنین با اخلاص کامل برای رضای الله متعال کار میکنند بدون درآمدی و انتظاری!
این هرسه مجاهدی را که بنده یاد کردم، یک فرد نبودند و نیستند؛ اینها هر کدامشان یک امت بودند؛ یک لشکر عظیم بودند و هستند. الله از آنها راضی باد و زحمتهایشان را بپذیرد و ما را در عوض رفتگان نعمالخلف بدهد و زندگان را حیاتی سعادتمند نصیب کند.
بخش پانزدهم (بخش گذشته): مجاهدانی که در دو جبهه می جنگند
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.