یک داستان عجیب ،بخشش واحسان

حبیب الله هلال  گفته شده است که دربین یحی ابن خالد برمکی وعبدالله ابن مالک خزاعی دشمنی وخصومت پنهانی بود،که انها آشکار نمینودند.برای اینکه هارون الرشید ،عبدالله را بسیار دوست میداشت که حتی یحی ابن خالد وپسر او میگفتند که عبدالله به امیرالمؤمنین تعویض وطومار کرده است. مدتی گذشت وکینه دردلهای هر دو زیادتر وزیادتر […]

حبیب الله هلال

 گفته شده است که دربین یحی ابن خالد برمکی وعبدالله ابن مالک خزاعی دشمنی وخصومت پنهانی بود،که انها آشکار نمینودند.برای اینکه هارون الرشید ،عبدالله را بسیار دوست میداشت که حتی یحی ابن خالد وپسر او میگفتند که عبدالله به امیرالمؤمنین تعویض وطومار کرده است. مدتی گذشت وکینه دردلهای هر دو زیادتر وزیادتر میگردید که بعدا هارون الرشید ،عبدالله را والی ارمنیه استخدام کردوبه انجا اعزام نمود ،یک عراقی که شاعر بزرگ ،زیرک وذهینی بود،مسکین گردید وتمامی سرمایه اش را ازدست داد واو ازطرف یحی ابن خالد به عبدالله ابن مالک نامه ای ازخودش نوشت وبه ارمنیه رهسپار گردید ،هنگامی که به انجا رسید ،یکراست به خانۀ عبدالله رفت ونامه را به محافظ او تسلیم نمود.

او نامه را گشود وخواند وتا اندازه ای درک نمود که نامه را عبدالله نه بلکه خود شاعر ازپیش خودش نوشته است

ان مرد را فرا خواند وبرایش گفت که تو مشکلات وتکالیف سفر را برداشت نموده ای وبرایم نامۀ نوشته شدۀ خویش را آورده ای !اما مطمئن باش که تو را نامید وبی حصه رها نمیکنم ،ان شاعر گفت که الله شما را زندگی طولانی عطا کند اگر امدن من شما را ناراحت کرده باشد من میروم ،زمین خداوند وسیع است ورزقش زیاد ،اما این سخن را قبول نمائید که این نامه ساختۀ من نیست ،عبدالله برایش گفت که من با تو دو عمل را انجام میدهم ،که باید با من عهد نمائی ،اول اینکه دربغداد وکیل من است،من این نامه را برای او میفرستم تا دربارۀ نامه تو معلومات کند اگر نامه به راستی از یحی بود من تورا والی یک منطقه تائین خواهم کرد واگر سوغات میخواهی ،صدهزار درهم را به تو خواهم دادویک کرۀ اسب با همراه بهترین لباس وانعامات .

دوم اینکه اگر این نامه راخودت نوشته بودی ۲۰۰ دوصدتازیانه شلاق خواهی خورد ریشت را خواهم تراشید .

عبدالله امر کرد که او را به بندیخانه ببرید وهرضرورت دارد ومیخواهد برایش فراهم کنید وبعدا یک نامه را برای وکیلش که یک نفر امده ونامۀ یحی را اورده است ،اما من فکر میکنم که نامه را خود این شخص نوشته است ،دراین باره معلومات بکن وزمانی که موضوع معلوم گردید جوابش را برایم ارسال کن .

هنگامی که نامه به وکیل رسید ،او یکراست به خانۀ یحی امد واو را با دوستانش درحال صحبت یافت ،وکیل نامه را به او داد ویحی نامه را خواند وبه وکیل گفت که نزدیکتر بیا تا جواب نامه را برایت بنویسم وبعدا رو به دوستانش گفت که برای این شخصی که نامۀخودساخته را ازطرف من به دشمنم نوشته است ،چه سزاییی باید داده شود؟   هرکدام ازدوستانش یک نوع تعزیر رابرایش بیان کردند ،اما یحی گفت که شما همه اشتباه نمودید.این گفته ها را شما از روی نفهمی بیان داشتید ،شما همه می فهمید که عبدالله چه اندازه به امیرالمؤمنین نزدیک است وشما به این نیز میفهمید که فیمابین ما چه اندازه بغض وعداوت وجود دارد،اما الله (ج)درمیان ما سبب صلح را ایجاد نموده است تا دشمنی بیست ساله را خاتمه دهیم ودوباره معاملات وروابط صحیح بین ما اغاز گردد ،لهذا این وجیبۀ ماست که آرزوهای این شخص را برآورده سازیم واین نامه را حقیقی نشان دهیم ونامۀ جوابی عبدالله را بنویسیم تا قدروعزت این شخص را بکند .بعدا قلم ،رنگ وبوتل را طلب نمود وبدست خودش به عبدالله اینچنین نامه نوشت:

( بسم الله الرحمن الرحیم )

نامۀ شما برایم رسید ،خداوند برایتان عمر طولانی عطا کند نامه را مطالعه کردم وبه دریافت صحتمندی کامل شما بسیا رخوشنود شدم وخوشحالم که درکار خود استقامت دارید ،اما این فکر شما که این شخص محترم نامه را از خود ساخته ونوشته است کاملا بیجا است زیرا من خودم ان را برایتان نوشتم وبه وسیلۀ این شخص برایتان روانه کردم ،من امید به سخاوت واحسان شما دارم که شمایان امید وارزوها ی این شخص را براورده نمائید ومراعات ارادۀ پاکش را بنمائید و با او احسان بدارید وانچه را با او بکنید سپاسگذار و ممنون خواهم بود.

بعدا نامه را امضاء ومهر نمود وبه وکیل داد ،وکیل نیز نامه را به عبدالله فرستاد ،هنگامی که عبدالله نامه را مطالعه نمود بسیا رخوشحال گردید وانشخص را طلب نمود وبرایش گفت که چه چیز را دوست داری ؟

او گفت که سوغات را میخواهم ،پس عبدالله برایش دوصد هزار درهم ،ده عرابه اسب که بربالای پنج انها خورجین وبرپنج دیگر انها کجاوه بار بود به همراه بیست جوره لباس وده غلام وگوهر قیمتی را به او هدیه داد واو را به همراه شخص مورد اعتماد خود به بغداد فرستاد .زمانی که این شخص به خانه اش رسید ،به خانۀ یحی رفت واجازۀ دخول گرفت ،نگهبان رفت ویحی راخبر کرد که ای بادار من یک شخص اشرافی صاحب مال وغلام میخواهد به همراه شما ملاقات نماید ،یحی اجازت داد، شاعر وارد گردید وازکجاوه به زمین پایین امد وبا او ملاقات نمود یحی برایش گفت که من تورا نمی شناسم ! ان مرد جواب داد که من همان شخصی هستم که از ظلم خود ساخته نزدیک بود محکوم به مرگ شوم ولی شما مرا نجات دادید ،ان نامه را که از طرف شما بود من نوشته بودم وبرایش برده بودم .یحی برایش گفت که او با تو چه کرد؟وچه برای تو بخشید ؟شاعر گفت که درسایۀ برکت شرافت ومهربانی شما بسیار بامن احسان نمود وتمامی این سوغاتها وانعامات را برایم بخشید که اکنون درمقابل شما وبه دروازۀ شما اورد ه ام اکنون اختیار ومعامله بدست شما است ومن مطیع امر شما هستم .یحی برایش گفت که کدام احسانی ونیکی که درحق تو شده است ،بیشتر از ان را تو درحق مایان کرده ای ومن از شما بسیا ر تشکر میکنم که بین من واین والی خصومت ودشمنی از سالهای مدیدی ادامه داشت واکنون به دوستی تبدیل گردیده است،که عامل این همه تو هستی ، من نیز برای تو همان اندازه انعامات وسوغات هدیه خواهم کرد که او (والی)اعطا نموده است .سپس برایش همان اندازه انعامات اعطا نمود.

ما این قصه را برای این دراین جا بیان نموده ایم تا خواننگان ما بدانند که زمانی که یک انسان صاحب همت بزرگ باشد ،هیچ وقت ضایع نمیگردد ،همانطور که عملکرد این شخص مذکور ضایع نشد ،اگر اینها صاحب همت پستی میبودند پس به طرف اشخاص کم درایت میرفتند واقدام صحیح کرده نمیتوانستند وهریک به مراد خود رسیدند .