قدر زرگر شناسد / قدر گوهر گوهری (۳)

حقانی هروی … یعقوب به بازار پارچه فروش ها آمد و دوکان به دوکان تسبیح حضرت امام رحمه الله را قیمت کرد؛ دوکان اول آن را مثلا به دو درهم، دومی به سه درهم، چهارمی الی چهار درهم و … بالاخره هیچ دوکانی قیمت بالاتر نگذاشت تا اینکه یعقوب از اکثر دوکان های پارچه فروشی […]

حقانی هروی
… یعقوب به بازار پارچه فروش ها آمد و دوکان به دوکان تسبیح حضرت امام رحمه الله را قیمت کرد؛ دوکان اول آن را مثلا به دو درهم، دومی به سه درهم، چهارمی الی چهار درهم و … بالاخره هیچ دوکانی قیمت بالاتر نگذاشت تا اینکه یعقوب از اکثر دوکان های پارچه فروشی اطمینان حاصل کرد که تسبیح از چهار درهم بیشتر نمی ارزد.
نزد امام بزرگوار رحمه الله آمده و عرض کرد: جناب استاد این تسبیح شما چندان قیمتی و ارزشی نبود زیاد مهم نگیرید و طوری رفتار کرد که گویی یک چیز کم ارزش است؛ اما حضرت امام ابوحنیفه رحمه الله با تبسم فرمود: فرزندم حالا این تسبیح را گرفته به بازار زرگرها و زر فروش ها ببر آنجا قیمت کن.
یعقوب با تعجب پرسید: اُستاد چه می فرمایید وقتی پارچه فروش ها به این نرخ کم قیمت کردند زرگرها اصلا شاید تحویل نگیرند.
امام فرمود: کاری که میگویم انجام بده.
یعقوب هم به فرمان استاد تسبیح را برداشته و به بازار زرگرها آمد، زرفروشی اول را قیمت کرد، زرفروش ابتداء دانه ها و موره های تسبیح را خوب به دقت دید و به دندانش زد و کلی بررسی کرد و بعد به یعقوب گفت: جوان! قیمت این تسبیح بخاطر موره های ارزشمند آن مثلا صد درهم است!
یعقوب با تعجب گفت: نی اینقدر قیمت بالا ندارد خوب دقیق شوید.
زرگر گفت: پسرجان به من می گویی من شب و روز کارم بالا و پائین کردن چیزهای با ارزش و قیمتی است همین که گفتم.
یعقوب چون حرف استاد به یادش بود نفروخت به دوکان دیگر زرفروشی رفت، زرگر دوم احتمالا با انصاف بود آن تسبیح را دو صد درهم قیمت کرد؛ یعقوب با تعجب بیشتر به دوکان دیگر رفت که نهایت آدم با انصافی بود او سیصد درهم قیمت کرد و … بالاخره قیمت مقطوع تسبیح همان سیصد درهم و چیزی کمتر از آن بود؛ یعقوب از بس ذوق زده شده بود که شاید استاد خبر نباشد با خودش گفت بهتر است این را بفروشم اما … اما یادش آمد که استاد فرموده بود نفروشد هر قیمتی که سرش ماندند.
یعقوب نزد امام صاحب آمد و دو دستی و بسیار با احترام تسبیح حضرت امام را تقدیم شان کرد و در عین حال گفت: استاد مواظب این تسبیح باشید که خیلی با ارزش است سیصد درهم قیمتش است آن پارچه فروش ها چه می فهمیدند که قیمت این تسبیح با ارزش چقدر است؟
حضرت امام رحمه الله فرمودند: بله فرزندم مقصد من هم همین بود که شما را بفهمانم من اگر گفتم حدیث شریف یا یک مسئله شرعی بسیار ارزش دارد نه اینکه پیش هر کس و نا کسی مثل حمام چی چرا که قدر چیز با ارزش را آدمهای می داند که با چیزهای با ارزش سر و کار داشته باشند؛ سپس فرمودند فرزندم یعقوب! درس بخوان که این درس خواندن، تو را بالاخره به جاهایی می رساند که باور نمی کنی این درس تو را به جایی می رساند که شاید روزی به پادشاه وقت برسی و با همچون کسی هم کاسه شوی و شهرت تو بسیار زیاد و ارزش تو بسیار بالا باشد …
یعقوب باز به فکر رفت که چطور می شود من شاگرد فقیر با درسم به جایی برسم که پادشاه است و شهرتی به اندازه پادشاه حاصل کنم یا با پادشاه هم کاسه و هم غذا شوم، تا اینکه …