سلسلهء غزوات (۱۸) محاصره بنی قینقاع

۱ ـ علل محاصره: الف ـ عـلل غـیـر مـسـتـقـیـم : جـاسـوسـى یـهـودیـان بـه نـفـع مـشـرکـان و عـلیـه مـسـلمـانـان ؛ انتقال اخبار مربوط به مقاصد و تحرکات مسلمانان به قریش و اظهار دشمنى آشکارا علیه آنها. ب ـ یـهـودیـان تـعـهداتى را که پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وسلم ) به مدینه قبول کرده  بودند نقض و آغاز به سرکشى […]

۱ ـ علل محاصره:
الف ـ عـلل غـیـر مـسـتـقـیـم : جـاسـوسـى یـهـودیـان بـه نـفـع مـشـرکـان و عـلیـه مـسـلمـانـان ؛ انتقال اخبار مربوط به مقاصد و تحرکات مسلمانان به قریش و اظهار دشمنى آشکارا علیه آنها.
ب ـ یـهـودیـان تـعـهداتى را که پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وسلم ) به مدینه قبول کرده  بودند نقض و آغاز به سرکشى کردند.

 ج ـ علل مستقیم : زرگرى یهودى در بازار بنى قینقاع به زن مسلمانى تعرض نمود و او فریاد مـظلومیت سرداد. به دنبال آن یکى از مسلمانان به آن یهودى حمله کرد و او را کشت . یهودیان نیز در مقابل ، آن مسلمان را کشتند و سپس به حصار ها ودژهای خود پناه بردند و در آنجا سنگر گرفتند.
۲ ـ نیروهاى طرفین
الف ـ مـسـلمـانـان : هـمـه مـسـلمـانـان سـاکـن مـدیـنـه مـنـوره کـه تـوانـایـى حمل سلاح داشتند، به فرماندهى رسول خدا(صلی الله علیه وسلم ) .
ب ـ یهودیان : همه بنى قَیْنُقاع ساکن مدینه منوره .
۳ ـ هدف
قـصـد مـسلمانان این بود که بنى قینقاع را در مدینه سرکوب کنند و حاکمیت مطلق را از آن خویش بسازند و شهر را به عنوان یک  قرارگاه و پایگاه امن براى تمرکز بخشیدن به عملیات نظامى آینده خود مورد استفاده قرار دهند.
۴ ـ حوادث
رسول خدا(صلی الله علیه وسلم ) از بنى قینقاع خواست که دست از آزار مسلمانان بردارند و به پیمان خود احترام بـگـذارنـد تـا بـه سـرنـوشـت قریش دچار نشوند. ولى آنها تهدیدهاى آن حضرت را بى اهمیت تلقى کردند و گفتند: (اى محمد! مغرور مشو، تو با گروهى ناآزموده جنگیدى و بر آنان پیروز گشتى ، به خدا سوگند، اگر با تو بجنگیم خواهى دانست که مرد میدان ماییم ، نه دیگران !)
پـس از این مبارزه طلبى آشکار، براى مسلمانان راهى جز جنگ با بنى قینقاع باقى نماند. پس ، مـدت پـانـزده روز آنـان را درقلعه ها و دژهـایـشان محاصره کردند، تا اینکه تسلیم شدند و به تصمیم رسـول خـدا(صلی الله علیه وسلم ) دربـاره جـان و مـال و زنان و فرزندان خود رضایت دادند. در این هنگام عبدالله اءُبَىّ نزد رسول خدا(صلی الله علیه وسلم ) آمد و گفت : (اى محمد! نسبت به هم پیمانهاى من نیکى کن ) (یهودیان با خزرج هم پیمان بودند). رسول خدا به سخن او اعتنا نکرد. عبدالله براى بار دوّم گـفـته اش را تکرار کرد و رسول خدا(صلی الله علیه وسلم ) از او روى برگرداند. در این هنگام وى دست به زره رسـول خـدا(صلی الله علیه وسلم ) بـرد کـه پیامبر(صلی الله علیه وسلم) گفت : (رهایم کن )!؛ و از شدت خشم رنگ چهره آن حضرت سیاه گشت .
عـبـدالله بـر تـقـاضـاى خـود اصرار کرد و گفت : به خدا سوگند تو را نمیگذارم تا اینکه دربـاره هـمـپیمانهایم نیکى کنى ، هفتصد تن زره دار و بى زره در همه حوادث ناگوار از من دفاع کـرده انـد و تـو مـى خـواهى یکروزه همه را درو کنى ، به خدا سوگند! من مردى هستم که از پیش آمدهاى بد مى ترسم .)
آنگاه رسول خدا(ص ) گفت : (اینان را به تو بخشیدم به این شرط که از مدینه بیرون بروند و در هـمـسـایـگـى مـا نـبـاشـنـد.) بـه دنـبـال آن بـنـى قـیـنـقـاع بـا بـجـاى نـهـادن سـلاح و وسـایـل زرگـرى خود، مدینه را سوى (وادى القرا) ترک گفتند. مدتى در آنجا اقامت کردند و سپس اموال خود را برداشته راه نواحى شمالى را در پیش گرفتند تا اینکه به (اءَذْریـعـات ) در حـدود شـام رسـیـده و در آنـجـا اقـامـت گـزیـدنـد و انـدکى بعد بـیـشـتـرشـان نـابـودشـدنـد. به این ترتیب ، مسلمانان از شر این ستون پنجم که در میان آنها زنـدگـى مـى کرد و اخبار و اسرار آنها را کشف و به دشمنان مشرک آنان گزارش مى داد، رهایى یافتند.