نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نویسنده: دکتر عبدالرحمن رأفت باشا / ترجمه: محمدطاهر حسینی تلخیص و تقدیم: سعید افغان (نامش سعید بن عامر است رضی الله عنه) او در آغاز خلافت حضرت عمر، نزد او رفت و خطاب به حضرت عمر رضی الله عنه گفت: ایعمر! به تو نصیحت و توصیه باد: که در مورد خلق خدا و مردم از […]
نویسنده: دکتر عبدالرحمن رأفت باشا / ترجمه: محمدطاهر حسینی
تلخیص و تقدیم: سعید افغان
(نامش سعید بن عامر است رضی الله عنه) او در آغاز خلافت حضرت عمر، نزد او رفت و خطاب به حضرت عمر رضی الله عنه گفت: ایعمر! به تو نصیحت و توصیه باد: که در مورد خلق خدا و مردم از خدا بترس، نه از مردم، و گفتار و اعمالت مخالف یکدیگر نباشد، زیرا مسلم است بهترین گفته آن است که عمل آن را تأیید و تصدیق نماید…
ای عمر! در مورد امور مسلمانان، دور و نزدیک، که از جانب خدا به تو محول شده است، خوب دقت کن و نیکو بیندیش. هرچه را برای خود و خانوادهات میخواهی، برای آنان نیز بخواه و آنچه را برای خود و خانوادهات نمیخواهی برای آنها هم مخواه. در راه حق شدت و سختیها را بر خود هموار کن، در مورد رضایت خدا از سرزنش و ملامتی دیگران بیباک باش و به خود بیم راه مده.
حضرت عمر گفت: سعید چه کسی توانایی تحمل چنین بار سنگینی را دارد؟ سعید گفت: فردی مانند تو که خداوند امور امت حضرت محمدص را به او سپرده است، از عهده ایفای آن بر میآید. و میداند جز خود و خدایش هیچکس حاضر و ناظر بر اعمالش نیست.
بعد از این محاوره، حضرت عمر رضی الله عنه از سعید کمک و یاری خواست و گفت: سعید من شما را والی «حمص» تعیین میکنم.
اما سعید گفت: تو را به خدا مرا به طرف دنیا مکش، حضرت عمر عصبانی شد و گفت: وای بر شما، این بار گران را به دوش من نهادید و خود از آن کنار کشیدید و مرا تنها گذاشتید!!
به خدا قسم ترا رها نمیکنم و دست از سرت بر نمیدارم و بالاخره او را به ولایت «حمص» منصوب کرد و گفت: آیا وسیله امرار معاشت را مقرر نکنیم؟
گفت: ای امیرمؤمنان! آن را میخواهم چه کار کنم؟ سهمی که از بیتالمال به من میرسد، از احتیاجم بیشتر است. آنگاه راهی حمص شد ولی طولی نکشید جمعی از معتمدان مورد اطمینان خلیفه نزد امیرالمؤمنین آمدند.
حضرت عمر به آنها گفت: اسامی نیازمندان و فقرا و بینوایان محل را بنویسید، تا نسبت به رفع احتیاجهای آنان اقدام شود. آنها لیستی تقدیم کردند.
در لیست اسامی آمده بود، فلان و … فلان، و سعید بن عامر، حضرت عمر پرسید سعید بن عامر کیست؟
گفتند: امیر و والی شهرمان!
حضرت عمر رضی الله عنه گفت: امیرتان فقیر و بینواست؟
گفتند: بله. به خدا قسم روزهای متوالی میگذرد و آتش در منزل او روشن نمیشود.
حضرت عمر گریه را سر داد و آن قدر گریست که دانههای اشک, ریشش را تر کرد. سپس دستور داد: هزار دینار آوردند، آن را در کیسهای نهاد و گفت: از جانب من به او سلام برسانید و بگویید: امیرالمؤمنین این پول را برایت ارسال داشته است که احتیاجهای خود را بر طرف کنی. وقتی جماعت نزد سعید آمدند و کیسه پول را به او دادند، سعید آن را نگاه کرد، دید در کیسه دینار است، کیسه پول را از خود دور کرده میگفت: «إنا لله وإنا إلیه راجعون». انگار مصیبتی بس بزرگ به او رو آورده است یا بلایی عظیم نازل شده است، همسرش سراسیمه آمد و پرسید:
سعید چه شده است؟ آیا امیرالمؤمنین مرده است؟
گفت: نه از آن مهمتر و بزرگتر است.
گفت: از آن هم بالاتر است؟
پرسید: چه چیزی از آن بالاتر است؟
گفت: دنیا به من رو آورده است، میخواهد آخرتم را تباه کند. بدبختی و فتنه در خانهام لانه کرده است!!
همسرش که از موضوع پولها بیخبر بود و چیزی نمیدانست گفت: میتوانی خود را از آن خلاص کنی.
گفت: آیا در این مورد کمک میکنی؟
گفت: آری.
آنگاه سعید پولها را برداشت، و آن را در چند کیسه گذاشت و در بین مسلمان فقیر و بیبضاعت تقسیم کرد.
مدت زیادی نگذشت که حضرت عمر بن الخطاب س به منظور سرکشی و اطلاع از اوضاع و احوال مردم, سری به سرزمین شام زد. وقتی وارد حمص شد ـ در آن ایام حمص را به نام کوفه کوچک میخواندند، چون مردم حمص هم مانند مردم کوفه همیشه از اعمال خلیفه و والیان خود شکایت داشتند ـ وقتی حضرت عمر به آنجا رسید، مردم به استقبالش رفتند، پرسید:
امیرتان چطور است؟
مردم از او شکایت داشتند. و چهار مورد از کارهای او را یادآور شدند: که هریک از دیگری مهمتر بود.
حضرت عمر گفته است: آنها را در یک مجلس جمع کردم. هم امیر و هم مردم در آن جلسه حضور داشتند، حضرت عمرفرموده است: قبلاً از خداوند مسألت میکردم طوری نشود که نظرم از سعید برگردد! چون واقعاً و عمیقاً به او اعتقاد و اطمینان قطعی داشتم.
وقتی همه حاضر شدند گفتم از امیرتان چه شکایتی دارید؟
گفتند: صبحها دیرتر از ما میآید، و تا روز کاملاً روشن نشود به سوی ما نمیآید.
گفتم: سعید در این مورد چه میگویی؟ سعید سکوت کرد و سپس گفت:
والله نمی خواستم, علت آن را بگویم. اما مثل اینکه ناچارم؟ ما در منزل خدمتکار نداریم، بنابراین هر روز صبح بر میخیزم و برای خانواده خمیر میگیرم، و مدتی منتظر می مانم تا خمیر بیاید، آنگاه برایشان نان میپزم و بعد از آن وضو بر میدارم و به جماعت میروم.
حضرت عمر گفته است: باز از مردم پرسیدم, باز شکایتی دارید؟
گفتند: بله، او در خلال شب هیچکس را نمیپذیرد.
گفتم: سعید در این مورد چه جوابی داری؟
گفت: باور کنید خوش نداشتم راز این را هم بگویم. من روزها را در اختیار مردم هستم، و شب را به عبادت خدا اختصاص دادهام.
باز از آنان پرسیدم: دیگر چه شکایتی دارید؟
گفتند: قربان، هرماه یک روز به میان ما نمیآید.
گفتم: سعید جوابت چیست؟
گفت: یا امیرالمؤمنین من خدمتکار ندارم و جز لباسی که میپوشم لباسی دیگر ندارم، من ماهی یک بار لباسم را میشویم و منتظر میمانم تا خشک شود، آنگاه در آخر روز بیرون میرم.
بالاخره پرسیدم دیگر چه شکایتی دارید؟
گفتند: گاهی حالتی به او دست می دهد که اطرافیان خود را نمی داند و حاضرین در مجلس را تنها میگذارد و می رود.
گفتم: سعید برای این چه جوابی داری؟ این دیگر چیست؟
گفت: زمانی که مشرک بودم مراسم کشتن خبیب بن عدی را دیدم. مشاهده کردم قریش, اعضای بدن او را بریدند و میگفتند:
آیا دلت میخواهد و دوست داری الآن حضرت محمد در جای تو باشد؟ و او در جواب میگفت: به خدا قسم دوست ندارم، من در میان زن و فرزند خود آسوده باشم و خاری به بدن حضرت محمدص بخلد… قسم به خدا هر وقت آن روز را در نظرم مجسم میکنم، و اینکه چرا در آن موقع او را کمک نکردم، گمان میکنم خدا مرا نمیبخشاید. از آن روز به بعد به چنان حالتی بیهوشی دچار شدهام.
حضرت عمر گفت: در خاتمه خدا را سپاسگزار شدم که طوری نشد نظرم نسبت به سعید عوض شود. و بعد از آن هزار دینار برای رفع احتیاجها برای سعید فرستاد. همسرش، وقتی پولها را دید گفت: خدا را شکر که از خدمت و کار تو بینیاز شدیم. با این پول مقداری آذوقه و خواروبار بخر و یک خدمتکار هم اجیر کن.
سعید به همسرش گفت: نمیخواهی آن را به مصرفی بهتر از آن برسانیم؟
زنش گفت: از آن بهتر چه باید باشد؟
سعید گفت: آن را به کسی میدهیم که در موقع نیاز شدید و اضطرار آن را به ما پس میدهد.
زنش گفت: چطور؟
گفت: آن را ه عنوان قرضالحسنه به خدا میدهیم.
زنش گفت: چه بهتر، خدا پاداش خیرت را دهد.
از همان مجلس برنخاست تا تمام پولها را در چندین کیسه گذاشت و سپس به یکی از افراد خانوادهاش گفت:
زود باش این را به بیوه فلان، و آن را به یتیمان فلان، و فقیران فلان خانواده و بینوایان و فلان … برسان.
خدا از سعید بن عامر جمحی رضی الله عنه خشنود باد او از جمله افرادی بود که با وجود شدت فقر و احتیاج، دیگران را بر خود ترجیح میداد.
این مطلب بدون برچسب(تکونه) می باشد.
دیدگاهها بسته است.