اخلاص چیست؟

حقانی هروی گویند شاه اسماعیل شهید یکی از بهترین علمای اسلام و مجاهدین پرآوازۀ اسلام در مُلک هندوستان، سخنور بسیار بلیغی بود که مردم از دور دست ها به محل سخنرانی شان جمع شده و از سخنان شان مستفیض می گشتند. روزی خبر رسید که شاه اسماعیل شهید قرار است در یکی از مساجد سخنرانی […]

حقانی هروی
گویند شاه اسماعیل شهید یکی از بهترین علمای اسلام و مجاهدین پرآوازۀ اسلام در مُلک هندوستان، سخنور بسیار بلیغی بود که مردم از دور دست ها به محل سخنرانی شان جمع شده و از سخنان شان مستفیض می گشتند.
روزی خبر رسید که شاه اسماعیل شهید قرار است در یکی از مساجد سخنرانی فرمایند، با شنیدن خبر مردمان زیادی راهی محل سخنرانی شان شدند و از این میان پیر مردی ریش سفید نیز به سمت محل سخنرانی شاه شهید حرکت کرد؛ ولی چون دور بود وقتی آن ریش سفید رسید، که مردم در حال پراکنده شدن بودند از یکی پرسید چی شده مگر قرار نبود شاه اسماعیل شهید سخنرانی بفرمایند، آن مرد گفت بله سخنرانی فرمودند بیشتر از یک ساعت سخنرانی کردند، حالا بعد از اتمام نماز و سخنرانی مردم در حال متفرق شدن است.
پیرمرد آهی کشید و به سمت جلوتر مسجد آمد و شاه اسماعیل را ملاقات کرد اما با حالتی ناراحت و پریشان، شاه شهید پرسید باباجان چی شده چرا غمگین به نظر میایی؟

پیرمرد گفت: فرزندم از راه بسیار دور برای شنیدن گفتار شما آمده بودم که متاسفانه تا رسیدم سخنرانی تان ختم شده بود از این بابت ناراحتم.
شاه اسماعیل شهید فرمود: بابا جان ناراحت نباش من هستم شما نماز تان را بخوان و من برایت همه سخنرانی را دوباره تکرار می کنم.
پیرمرد بعد از ادای نماز نشست و شاه اسماعیل شهید به همان ترتیب سابق که در جمع هزارها نفر سخنرانی کرده بود به سخنرانی پرداخت، به همان لحن و لهجه، و پیرمرد نیز با رغبت فراوان گوش میداد و جایی اشک میریخت و جایی هم دعاء می نمود، تا اینکه همان بیش از یک ساعت سخنرانی تمام شد.
یکی از همراهان شاه اسماعیل شهید که از این همه اخلاق و محبت شاه شهید متاثر شده بود از وی پرسید: شما خسته نشدید و چطور حوصله کردیدم که سخنانی که در جمع هزاران نفر ایراد کرده بودید را دوباره در مقابل یک نفر به تکرار گرفتید.
ایشان با لبخند محبت آمیز فرمودند: هرگز خسته نشدم چون آن زمان که در مقابل هزاران نفر سخنرانی کردم بخاطر یکی بود و اینجا که در مقابل یک نفر سخنرانی کردم هم بخاطر یکی بود و او الله متعال بود، من برای مردم سخنرانی نکردم من برای رضای الله سخنرانی کردم.
و این یعنی اخلاص.
نتیجۀ اخلاقی از حکایت:
اینکه همواره در انجام هر نوع عمل نیک (چه کوچک و چه بزرگ) به جای جلب رضایت خلق مخلصانه به دنبال رضای خالق باشیم و شک نکنیم که الله متعال در دنیا و آخرت ما را با اخلاص واقعی سربلند و کامیاب می گرداند.