لحظه‌ی ترسیدن

استاد محمد حدود بیست سال میشود که کودکان و زنان افغان تحت بمبادرمان شدید طیاره‌های اشغالگران و اداره کابل قرار دارند. یک روز خانه یک افغان را بمبادرمان می‌کنند و روز دیگر به خانه افغان دیگر چاپه شبانه می‌زنند، کودکان مظلوم و زنان معصوم‌شان نظاره‌گر پارچه‌های تکه شده‌ی بدنِ مطهر کودکان و زنان همسایه شان […]

استاد محمد

حدود بیست سال میشود که کودکان و زنان افغان تحت بمبادرمان شدید طیاره‌های اشغالگران و اداره کابل قرار دارند. یک روز خانه یک افغان را بمبادرمان می‌کنند و روز دیگر به خانه افغان دیگر چاپه شبانه می‌زنند، کودکان مظلوم و زنان معصوم‌شان نظاره‌گر پارچه‌های تکه شده‌ی بدنِ مطهر کودکان و زنان همسایه شان می‌باشد، آنها خیلی می‌ترسند و در تاریکی شب از خواب پریده و یک قد خیز می‌زدند زیرا صدای خشن بم و تکه‌های بدن همسایه شان هر لحظه آنها را می‌رنجاند و می‌ ترساند. دستان پدر را در تاریکی شب آن‌هم در پیش روی چشمان کودک و همسرش بسته نموده و آن‌ها را با چشمان آشک آلود و صدای‌های معصومانه‌شان رها کرده و فضای همه خانه را ترس فرا می‌گیرد، مادر معصوم طفلش را در آغوش ترس فشار داده و هر دو در همان تاریکی شب یک به دیگر نگاه‌های معصومانه کرده و اشک می‌ریزند.

این حالت را ارگ نشینان سازماندهی کرده و هر روز لذت می‌برند اما تا هنوز لحظه‌ی این ترس را احساس نکرده بودند. زیرا زنان و کودک شان یا در دیوار های سمنتی محافظت می‌شوند و یا هم در خارج از کشور زندگی می‌کنند و خودشان نیز با ده‌ها و صدها محافظ نگه‌داری می‌شوند. تصادفا در روز اول عید قربان فیر راکت در اطراف ارگ شنیده شد، ارگ نشینان و خصوصاً امرالله صالح – که هر وقت از شجاعت و شهامت سخن به عمل می‌آورد و فرزندان فقیر مردم را تحت نام اردو و عساکر تشویق به جنگیدن می‌کند – از فرت ترسیدن دست به ایزار برد و با زبان فریب دهنده شرمنده عالم شد.

امرالله صالح در یک لحظه ترسیدن، ترسیدن هر روز کودکان و زنان افغان را احساس نکرده است زیرا تا هنوز چهار اطرافش را دیوار های سمنتی و محافظان احاطه نموده و در آسمان بالای سرش هنوز طیاره‌ی وجود ندارد که بمباردمان کند، بناء روزی خواهد رسید که آه مظلومان و اشک مادران او را زیاد‌تر از قبل شرمنده کرده و در درون خود بسوزاند.

چراغ ظلم ظالم تا دم محشر نمی‌سوزد
اگر شبی سوزد شب دیگر نمی‌سوزد