ثالث عمر

دوازده سال در سایه/بخش هشتم

روایتی از دوازده سال زندگی اخیر امیرالمؤمنین ملا محمدعمر مجاهد رحمه الله

مومنِ راسخ
یکی از ویژگی‌های بارز ملامحمدعمر، ویژگی راسخ‌بودن و ایمان قوی وی است که در برابر مشکلات و حالاتِ بغرنج، ثابت‌قدم و استوار می‌بود. از زمانی‌که همراهان وی، او را از سن ۱۹‌سالگی به این‌سو می‌شناختند، همواره به این ویژگی‌ها متصف بود.
زمانی که شوروی در ۲۵دسامبرِ ۱۹۷۹ به افغانستان حمله کرد، ملامحمدعمر در بیست‌سالگی به جهاد پیوست و به خاطر رشادت‌های و شهامت‌های میدانی‌اش شهرت یافت، به‌گونه‌ای که وقتی چشم خود را در جنگ از دست داد، مشهور است که متوجه شد چشمش خوب نمی‌شود، بدون توجه به درد، چشم خود را بیرون کرد و همچنان به جهاد ادامه داد. همین ویژگی‌های بارز وی بود که او در میان همراهانش به عنوان رهبر و امیر تعیین شده بود؛ زیرا وی نه عالمِ متبحر، نه سخنرانِ تاثیرگذار و نه از خاندان سلطنتی بود. پدرش معلمی ساده بود که در دوران کودکیِ فرزندش وفات کرده بود. خودِ ملامحمدعمر هم زیر سرپرستی عمویش که با مادرِ ملامحمدعمر بر اساس رسم و فرهنگ پشتون ازدواج کرده بود، بزرگ شد.
از افراد و اشخاصی که روزگاری با ملامحمدعمر گذرانده بودند، در مورد علت گزینش ملامحمدعمر به عنوان رهبر و امیر پرسیدم، همه بر این اتفاق داشتند که سبب اصلی این بود که طرفداران و متعلقین او زیاد هستند. شیرمحمد عباس ستانکزی، معاون سابق دفتر سیاسی طالبان به من گفت: «امیرالمومنین فردی معمولی و ساده‌زیست بود. مثل سایر علما، خطیب و سخنور هم نبود؛ اما در زُهد و تقوا و خداترسی و واراستگی یدِ طولایی داشت و مجاهدی دلاور و شجاع بود. از تظاهر به فخر و غرور بیزار بود و آن را ناپسند می‌دانست؛ از همین‌رو در دوران حکومت‌داریش بدون تشریفات حکومتی می‌زیست و به القاب هم چندان دل نمی‌بست، همه ویژگی‌هایش در اخلاص و ایمان و صداقت خلاصه می‌شد.» ابوحفص الموریتانی در مصاحبه‌ای که با او انجام داده است، او را با همین صفات توصیف کرده است.
ملامحمدعمر با وجود صلابت و سختی، با یارانش به مهربانی و نرمی رفتار می‌کرد. عبدالاحد جهانگیر وال به من گفت که من شش‌سال با وی همکاری می‌کردم. در این مدت هرگز ندیدم که به خاطر مسایل شخصی بر کسی خشم کند و یا قهر شود؛ بلکه خشم او محدود به مسایلی بود که آن را مغایر با دین و اخلاق اسلامی می‌پنداشت. سپس عبدالأحد سفره دل خود را برای من باز کرد و گفت که ملامحمدعمر با ما غذا می‌خورد و از ما جدا نمی‌نشست. گاهی با وی شوخی و بازی می‌کردیم و او جز لبخندزدن کار دیگری انجام نمی‌داد. یکی از دلایلی که راه را برای رهبری ملامحمدعمر هموار کرد این بود که او به آنچه که اکثر رهبران جهاد پس از سقوط کابل و خروج روسها از آن آلوده بودند آلوده نشد. رهبران مجاهدین وقتی که وارد کابل شدند، در میان خود اختلاف کردند و با خود بر سر قدرت جنگیدند. جنگ شدیدی که در سال ۱۹۹۲ شهر را ویران کرد و آن را به آواره تبدیل کرد. در این دوره که مجاهدین بر سر غنیمت و قدرت در کابل مبارزه می‌کردند، ملامحمدعمر سلاح خود را زمین گذاشت و رفت و مشغول آموزش به کودکان در حومهٔ قندهار شد. اتفاقات زیادی افتاده‌اند که هر کدام به نوبه‌ای صلابت و استواری ملامحمدعمر را نشان می‌دهند اما سخت‌ترین و مهم‌ترین آنها اتفاق و جریان سال ۲۰۰۱ بود.