دوازده‌سال در سایه/بخش سوم

نویسنده: أحمد فال الدین مترجم: عبدالظاهر هروی یک روز قبل از سقوطِ قندهار در اواخر دسامبر ۲۰۰۱ ملا‌محمدعمر با دو همراه خود مخفیانه از شهر بیرون رفت و برای همیشه از چشمِ جهانیان که به دنبال او بودند، ناپدید شد. از لحظه‌ای که با موترِ کوچک و سفید‌رنگِ تویوتا از قندهار خارج شد، نه تنها […]

نویسنده: أحمد فال الدین

مترجم: عبدالظاهر هروی

یک روز قبل از سقوطِ قندهار در اواخر دسامبر ۲۰۰۱ ملا‌محمدعمر با دو همراه خود مخفیانه از شهر بیرون رفت و برای همیشه از چشمِ جهانیان که به دنبال او بودند، ناپدید شد. از لحظه‌ای که با موترِ کوچک و سفید‌رنگِ تویوتا از قندهار خارج شد، نه تنها چشمِ هیچ جاسوسی آن را ندید حتی چهرهٔ او توسط لنز‌های دوربین ماهواره‌ای و مداربسته ضبط نشد. تویوتای سفید در حالی حرکت کرد که یکی از تحتِ تعقیب‌ترین مردان تاریخ سیاسی معاصر را در صندلی عقب حمل می‌کرد. مردی که در آن زمان چهل و یک‌سال سن داشت و آمریکا ده میلیون‌دالر به هرکسی که در مورد او اطلاعاتی بدهد اختصاص داده بود.

تویوتا دو روزِ کامل در راه بود تا به زابل؛ ۲۰۰کیلومتری شمالِ شرق قندهار رسید. جاده به دلیل کثرتِ راهزنان و هواداران رییس‌جمهور موقت؛ حامد کرزی و همینطور وجود مزدوران آمریکایی خیلی خطرناک بود. نرسیده به ولسوالی «قلعهٔ خلجی» یا «قلات غیلجی» تایر ماشین آنها پنچر می‌شود و مردم هم مثل عادت همیشگی دوربر اینها جمع شدند. از اینکه آنها را جاسوسی نبیند، سریع دست‌به کار شدند و ماشین را درست کردند و پس از نیم‌ساعت به طرف روستایی در ولسوالی «سوری» حرکت نمودند. همراه اصلی ملامحمدعمر، جوان صوفی با شکل و شمایل طالبانِ دیوبندی به‌نام «عبدالجبار عمری» بود. به یکی از روستاها رسیدند و به خانهٔ فردی به نام «شیرعلی» مهمان شدند. پس از آنجا ملامحمدعمر در منطقهٔ «شنکی» به خانهٔ خواهرش رفت و روزهایی مهمان او و دامادش مولوی عبدالرحمن بودند. به خاطر مسائل امنیتی می‌بایست زود به‌زود تغییر مکان می‌دادند تا مکان ثابتی برای مخفی‌شدن پیدا می‌کردند. ملامحمدعمر پس از خانهٔ خواهر به خانهٔ مولوی‌اکرم در روستای شنکی رفت. بعد از یک هفتهٔ دیگر از شنکی هم خارج شدند و به طرف ولسوالی «سوری» حرکت کردند. عبدالکبیر از آنان پذیرایی کرد و تقریباً سه هفته را هم نزد او ماندند. بلاخره عبدالصمد، عبدالاحد و عبدالجبار عمری محلی را که ملامحمدعمر برای اقامتِ دائم باید در آن قرار می‌گرفت، در روستایی به نام «خورا» از توابع سوری انتخاب کردند.ملامحمدعمر به خانهٔ استاد عبدالصمد در روستای «خورا» در منطقهٔ سوری رسید. خانهٔ استاد، مانند سایر خانه‌های روستایی خانهٔ گِلی و کاملاً معمولی بود. خانه‌ای با دیوارهای بلند و فضای بزرگ که در کنار آن، خانه‌های دیگری نیز به صورت ردیفی ساخته شده بودند. در یک گوشهٔ دیوار شرقی، حجره و مهمانخانه‌ای بزرگ و جداگانه در کنار حمام وجود داشت. عبدالصمد، دری را که حجره را به سایر خانه‌های متصل می‌کرد کاملاً بست و سپس مخفیگاه کوچکی داخل حمام ساخت که ظرفیت دو نفر را داشت. ورودی مخفیگاه تقریباً نیم‌متر بود که برای پوشاندن آن تابلوی تبلیغاتی عطر و لوازم آرایشی را روی در آن می‌گذاشت و چنانچه کسی آن را می‌دید فکر می‌کرد تابلوی تبلیغاتی در انتهای حمام است و  لوازم بهداشتی و آرایشی مورد نیاز کسانی که وارد حمام می‌شدند روی آن قرار داده شده بود. با همین ترتیبات ساده، این اتاق گلی آماده شد تا اقامتگاه و مخفیگاه یکی از مشهورترین «مخفی‌های تاریخ» باشد، مردی که نامش شبانه‌روز سر تیتر رسانه‌های بین‌المللی قرار می‌گیرد.