نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
کتابچههای خاطرات اسیران
وارد دهلیز عمومی شدیم. دو راه دراز را در پیش رو داشتیم. اندکی دورتر راهایی به سوی بلاکهای شمال و جنوب نیز وجود داشت که اکنون انواع مختلف وسائل کهنه در آنجا افتاده بودند. تعداد تمام این بلاکها به ۱۱ بلاک میرسید. قبل از ورود به بلاک اول، به اتاق روبهرو وارد شدیم. در آنجا چند آلماری آهنی وجود داشت که میتوانستیم کتابها، کتابچهها و اوراق مختلف را ببینیم. در یک قفسهاش اسم تفسیر ابن کثیر نوشته شده بود، برخی از کتابهای نصاب تعلیمی مکاتب و همچنین چند آثار ترجمه شده از زبان انگلیسی نیز وجود داشت. پائینتر کتابچههای خاطرات اسیران گذاشته شده بود که من و سمسور غرق آنها شدیم.
با برداشتن یک کتابچه، دو پارچه کاغذ کنار پاهایم افتادند؛ سرم را پائین کردم و بلندش نمودم. با خواندن مطالب آنها لرزه بر وجودم طاری شد. بر کاغذ اول نوشته شده بود: “در آخرت به رسول اکرم صلی الله علیه و سلّم خواهم گفت که امت تو من را به آتش انداخته بود”. بر پارچه دوم اقوال لقمان حکیم نوشته شده بودند که سطر نخست آن چنین بود: “به دوست خود راز درونیات را نگو شاید فردا دشمنت شود”.
کاغذها را در لای کتابچه گذاشه و یک کتابچه بیپوش را برداشتم که در آن معلوماتی راجع به سیرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلّم و نواقضات اسلام نوشته شده بودند، در کتابچه دوم ترجمه و تفسیر برخی از آیات قرآن عظیم الشان وجود داشت.
حیاتالله غبرگون، یک تن از اسیران دیگر بر اوراق یک کتابچهی رنگین شعر درازی نوشته بود. شاعر آن حافظ ظاهر خان جهادمل بود. او این شعر را در ۵ بند به تاریخ ۱۸ برج ۵ سال ۱۳۹۷ نوشته بود که ما فقط ۳ بند آن را نقل میکنیم.
راغی سپین کاروان د مجاهدو پکتیکا باندې
بـــل شــوه ســره اورونـــه آمــریکــا بــانـدې
خوست و پکـتیا کې حـقانـی اوسـی
هم مو په لوګر کې شاه زلمی اوسی
جوړ بدری لښکر غزنی فراه باندې
بل شوه سره اورونه آمریکا باندې
ګران هلمنده تا کې تعرضیان اوسی
هم مو قندهار کې چریکیان اوسـی
مات شوه صلیبیان په کاپیسا باندې
بل شـوه سـره اورونه آمـریکا باندې
هېر به مو هېڅ نه شی ملاسنګین غازی
هم مو د زړه سر ګران بدرالـدیـن غـازی
ویــاړم مـلا عــمر هبـــه الـله بانــدې
کتابچهی او با چند اشعار دیگر نیز مزین شده است؛ پس از این شعر یک شعر دیگر را در قالب غزل نوشته بود که دارای ۸ بیت میباشد؛ دو بیت نخست آن برانگیز بود بههمین دلیل دقیقاً آنها را نقل کردهایم:
موږ ټپوسان او بازان ښه پیژنــو
موږ د لستوڼی ماران ښه پــیژنو
زموږ د کلـتور او عقـیدې قاتلان
موږه ملـی غـداران ښـه پـیژنــو
در کتابچهی یکتن از اسیران با دستخط زیبای ایشان برخی از آیات قرآن کریم و دعاهای ماثور را میبینیم؛ از دستخط وی واضح درک میشود که خطاط است یا کورس آموزش خطاطی را میخواند. یک اسیر دیگر از طریق نامه به برادر خود خوشخبری حافظ بودن خود را مینویسد که:
دعا و سلام از جانب روحالله فدا به برادر گرامیام … برادر عزیزم! من صحتمند و تندرست هستم و صحتمندی تان را از خداوند متعال میطلبم. برادر عزیزم! من بیش از حد خوشحال هستم؛ حالا قاری قرآن عظیم الشان شدهام و درسهای دینی را تا حدی خواندهام که شاید در ولسوالی ما و شما کسی به این اندازه درس نخوانده باشد.
در کتابچهها نقاشیهای عجیب و غریبی به چشم میخورد؛ در یک نقاشی یکتن از زندانیان اسامی دوستان خود را بر برگهای گل نوشته است، دیگری گل زیبایی نقاشی کرده است و سومی شمع را طوری نقاشی نموده است که در وسط آن قلب میباشد و زیرش شمشیر گذاشته است شمع روی شمشیر تکیه بود پروانهای گرد حریم شمع طواف میکند و جانبازی خود را به تصویر میکشد.
چند کتابچهای دیگر نیز نگاه کردم؛ در برخیها درسهای انگلیسی و ریاضی نوشته شده بودند و در برخیها راجع به آداب اجتماعی زندگی سطرهایی به چشم میخوردند.
پائینتر چند اوراق مختلف که شکل عکسها را داشت افتاده بودند. یک ورق را برداشتم در آن شهرت زندانی، عکس تذکرهاش و عکس بیست افغانی ثبت شده بود. در ورق دیگر عکسهای وسائلی که با اسیر گرفته شده بودند، وجود داشت؛ یک موتور سیکلت کهنه، سیم کارت، گوشی و یک عدد قلم. در قسمت پائین هر صفحه اسم زندانی و چند حروف به زبان انگلیسی (BLDG13_1_B) نوشته بود. تمام کتابچهها و اوراق را پس از نگاهی به الماری مسترد نمودم و به دیوار سفیدی که دو متر اوراق بهشکل مسلسل روی آن چسپیده بودند، خیره شدم؛ اصلاً فکر میکردید شاگردان وظائف خانوادگی خود را روی تخته آویزان کرده است تا استاد آنها را ببیند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهها بسته است.